درباره‌ فیلم برگ‌های افتاده The Fallen Leaves

تنهاییِ در جمع، در تن‌های تنهایی

آکی کوریسماکی فیلمساز نامدارِ فنلاندی را خالق قصه رنج‌های طبقه‌ کارگر می‌دانند. او در فیلم‌هایش همواره‌ در قامت یک سوسیالیست طناز به قصه آدم‌های بازنده و حاشیه‌نشین در جامعه‌ای همواره درحال تاب خوردن میان سرمایه‌داری و ایده‌های چپ پسندی کارگری پرداخته است. اساساً سه‌گانه‌ مهم فیلم‌های کوریسماکی شامل «سایه‌ها در بهشت» (۱۹۸۶)، «آریل» (۱۹۸۸) و «دختر کارخانه‌ کبریت‌سازی» (۱۹۸۹) به «سه‌گانه‌ پرولتاریا» شهرت یافته است. با چنین پس‌زمینه‌ای می‌توان کارنامه‌ بلندبالای فیلمسازی کوریسماکی را بررسی و مایه‌های مشترک آن‌ها را ردیابی و تحلیل کرد تا به فیلم اخیرش «برگ‌های افتاده» برسیم.

«برگ‌های افتاده» قصه‌ زنی از طبقه‌ کارگر است در اوج تنهایی. کارگر بدون قرارداد یک سوپرمارکت که شب‌ها بعد از کار در تنهایی خود سر می‌کند و دارد پیر می‌شود، بی‌آنکه روزنه‌ای از امید به آینده یا دستکم عشقی دلگرم کننده بیابد. عاقبت او با کارگری دیگر آشنا می‌شود. مردی که او هم درگیر تنهاییِ عمیقی است و به الکل هم اعتیاد دارد. رابطه‌ این دو چنان سرد و بی‌روح است که باور نمی‌کنیم آن‌ها به سروسامانی برسند. اما در همین سردی و خشکیِ غیرقابل تحمل، مرد موفق به ترک اعتیادش به الکل می‌شود و معجزه‌ عشق اتفاق می‌افتد. همه‌ اینها خبر از یک فیلم کلیشه‌ای با روایتی تکراری می‌دهد. اما این‌گونه نیست. کوریسماکی و سینمایش را اگر بشناسید می‌دانید که او با سبک و رویکرد خاص خود به این قصه‌ تکراری می‌پردازد.

جهانِ فیلم‌های آکی کوریسماکی جهانِ آدم‌های تنها و غمگینی است که زیر چرخدنده‌های سرمایه‌داری در حال خرد شدن و از میان رفتن‌اند. آدم‌های سینمای کوریسماکی به‌ندرت لبخندی برلب می‌آورند مگر آنکه این لبخند از سر خشم و استیصال از وضعیت تیره‌و تار اجتماعی‌شان باشد. کوریسماکی در دهه‌ اخیر کمی از مرزهای سرزمینش بیرون زد و در اروپا فیلم‌های با موضوع مهاجرت و معضلات مهاجران در جامعه‌ سرمایه محور اروپا و امریکا ساخت. اما در آن فیلم‌ها هم دغدغه‌های همیشگی فیلمساز را مشاهده می‌کنیم. تک افتادگی آدم‌های جهانِ سینماییِ کوریسماکی و رنج‌های طبقه‌ فرودست جامعه دیگر به امضای شخصی او در فیلم‌هایش بدل شده است. «برگ‌های افتاده» به نوعی تداوم قصه‌ آدم‌های آثار اولیه‌ کوریسماکی با مایه‌های سوسیالیستی و چپ‌گرایانه‌ اوست. گویی که آنسا (شخصیت اصلی برگ‌های افتاده) به نوعی ادامه‌ زندگی خالی از شور و اشتیاق دختر کارخانه‌ کبریت‌سازی است. از دهه‌ ۸۰ میلادی تاکنون سرنوشت این آدم‌ها در فنلاند تغییری نکرده است.

درباره‌ فیلم برگ‌های افتاده

مطابق آماری که اخیراً منتشر شد، کشور فنلاند برخلاف تصورات و انگاره‌های موجود، یکی از شادترین کشورهای جهان است. نکته‌ای که نه تنها در فیلم‌های کوریسماکی –به ویژه همین برگ‌های افتاده- به چشم نمی‌خورد، بلکه فضای فیلم‌هایش آکنده از غم و تنهایی و فقدان شادی است. کوریسماکی به ویترین کشورش (آنچه از طریق رسانه‌ها به جهان القاء می‌شود و اکثریت جامعه‌ معاصر فنلاند سردسیر را نمایندگی می‌کند) کاری ندارد. او به سراغ بخش‌های نادیده گرفته شده‌ اجتماع، آدم‌های طرد و رها شده‌ جامعه می‌رود و تصویری منحصر به فرد و همراه با طنزی سیاه و تلخ از این قشر حاشیه‌نشین جامعه ارائه می‌دهد.

هر جامعه‌ای اعم از کاپیتالیستی و… در کنار جریان اصلی، گوشه‌ها و حفره‌های عامدانه نادیده گرفته شده‌ای دارد که ضعف‌ها و کاستی‌های سیستم را هم نمایش می‌دهند. کوریسماکی با سماجت و پایمردی در طول چهار دهه همچنان راوی تیره‌روزی و واماندگی بخش‌هایی از طبقه‌ کارگر در یکی از پیش‌رو ترین جوامع اروپایی (به لحاظ رشد اقتصادی و پیشرفت صنعتی) است. دو شخصیت اصلی فیلم «برگ‌های افتاده» به ما نشان می‌دهند که این کاستی‌ها و به اصطلاح امروزی باگ‌های جامعه صنعتی سرمایه‌محور هنوز و همچنان حل ناشده باقی مانده است. اما شاعرانگیِ سکانس پایانی فیلم روزنه‌ای هرچند ناچیز و دیریاب از آرزوی خوشبختی را میان آدم‌های تک‌افتاده و افسرده‌ فیلم می‌گشاید. ظاهرا از دید کوریسماکی، زندگی با همه تلخی‌ها و ناگواری‌هایش هنوز ارزش زیستن دارد.

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil