در اینجا میخواهم ۱۰ فیلم از ده کارگردان معروف به شما معرفی کنم که سازندگانشان، از آنها متنفرند!
دانستن این موضوع که هنرمندی از آنچه خلق کرده و به تعبیری از آفرینش خودش منزجر باشد، در عین اینکه بسیار تعجبآور است، موضوعی بسیار ناراحتکننده و دردناک است؛ چطور چنین چیزی ممکن است درحالیکه پروژه فیلمسازی یک سفر طولانی و بسیار گسترده و پرزحمت است. کاری که در آن مسئولیت فیلمساز، از همان آغاز مرحله خلق ایده شروع میشود و درست مانند جنینی که از لحظه اول، مرحلهمرحله با صبوری و سختی در رحم مادر شکل میگیرد و تا ماهها همراه اوست، لحظهلحظه آن برای کارگردان توأم با سختی و زحمت و البته دلبستگی به آن کار است. پس چگونه ممکن است فردی پیدا شود که از محصول نهایی کارش که درست مانند فرزندش آن را پرورانده و مراقبت کرده بیزار باشد. این اتفاق جز در یک صورت امکانپذیر نیست، وقتیکه این اتفاق، نتیجه و پیامد مرگبار و مهلک برخی از رویدادها و موضوعات جانبی دیگر باشد. اینها مختصر داستانهای غمانگیز در امر فیلمسازی است؛ وقتی بعد از یک پروژه پرزحمت که با کلی کار و تلاش سخت همراه است همهچیز به هم میریزد و متلاشی میشود.
برای آشنایی با ۱۰ کارگردان معروف که از فیلم خود متنفرند، همراه فیلیمو شات بمانید.
هر کسی که تلاش کرده تا یک فیلم بسازد یا دست کم یک محصول صوتی-تصویری خلق کند، مشکلات احتمالی مرتبط با آن را میداند. ممکن است آبوهوا یاری نکند، عوامل کار میتوانند در بدترین حالت روحی خود باشند، احتمال اینکه جو ایجاد شده خستهکننده باشد خیلی زیاد است. اما نتیجه نهایی این شرایط جهنمی به وجود آمده همیشه یکسان است: یک محصول نهایی بهدردنخور و خیلی بد. دقیقا به همین دلیل است که یک فیلمساز باید شانس بیاورد تا از اینکه فیلمش در شرایط آرامی ساخته و کامل میشود اطمینان حاصل کند.
البته فراموش نکنید که یک محصول تولیدی خوب، لزوما همیشه نتایج خوب را تضمین نمیکند؛ بهخصوص زمانی که استودیوهای که در کار شرکت دارند در فرآیند پس از تولید مداخله میکنند. تاریخ آمار فیلمهای زیادی را نشان میدهد که در بسیاری از آنها، پس از تولید، مشکلاتی برای کار ایجاد شده است و یک فیلم در اتاق تدوین، بهکلی ویران شده است؛ گاهی حتی آثار دقیقترین و ریزبینترین نویسندگان هم در اتاق ویرایش خراب شده است.
بیشتر از این دردسرتان ندهم، در اینجا میخواهم ۱۰ فیلم از ۱۰ کارگردان معروف را به شما معرفی کنیم که سازندگانشان، از آنها متنفرند!
۱. استیون اسپیلبرگ – ایندیانا جونز و معبد مرگ

پس از موفقیت فیلم «مهاجمان صندوق گمشده» (Raiders of the Lost Ark)، هر دو نفر یعنی تهیهکننده و کارگردان این فیلم، جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ، تصمیم گرفتند تا فیلم دیگری شبیه آن بسازند، اما این بار نمیخواستند دوباره مثل فیلم قبلی، نازیها را بهعنوان حریف و دشمن انتخاب و معرفی کنند. بعد از برگزاری تعداد زیادی جلسات طوفان فکری، آنها تصمیم گرفتند شمال هند را بهعنوان لوکیشن فیلم انتخاب کنند. یک گروه اراذلواوباش از یک فرقه زیرزمینی را هم بهعنوان شرور و جنایتکار فیلم معرفی کنند. با این حال، موانع کار از خیلی پیش از فرآیند تولید کار شروع شد. فیلمنامهنویس مشهور فیلم مهاجمان صندوق گمشده، لارنس کاسدان (Lawrence Kasdan) از ادامه همکاری کنارهگیری کرد. او از بابت موضوعات خلاقانه فیلم، با تیم دچار اختلافنظرهایی شد که مدام هم شدت گرفت و به آن دامن زده شد. کاسدان اظهار کرد که ایده این فیلم، ایده بد و زشتی است که هرگز حاضر نیست بخشی از آن باشد و در آن مشارکت کند.
طرح اولیه فیلمنامه پر از پراکندگی و بههمریختگی و واقعا تاریک بود. این فیلمنامه بهنوعی انعکاس واقعی تیم لوکاس و اسپیلبرگ بود و نشانگر مشکلات و اتفاقاتی بود که هر دوی آنها پس از شکست خود با آن دستبهگریبان شدند. آنها ویلارد هایک (Willard Huyck) و گلوریا کاتز (Gloria Katz) را بهعنوان فیلمنامه نویس استخدام کردند. علت این انتخاب، دانش مفصل و مبسوط آنها درباره فرهنگ هند بود، اما انگار همهچیز کاملا برعکس شد.
دولت هند، پیشنهاد آنها را برای ساخت این فیلم در کشورش رد کرد. چراکه برداشت آنها از این فیلمنامه چنین بود که موجب تضعیف و خدشهدار شدن فرهنگ هند میشود. ساتیاجیت رای (Satyajit Ray) فیلمساز بزرگ موج نوی هند، در مراسمی در لندن، عدم رضایت و ناخشنودی خود را نسبت به این فیلم به خاطر فقدان تحقیقات لازم و درک ضعیف اسپیلبرگ و تیمش از فرهنگ هند ابراز کرد.
اسپیلبرگ، تصمیم گرفت اسطوره هندی آمریش پوری (Amresh Puri) را بهعنوان بازیگر نقش اول انتخاب کند. او در نقش رهبر یک گروه آدمکش که در آیین دینی-مذهبی خود، الهه کالی را میپرستیدند و عبادت میکردند و در عین حال، برای بهدست آوردن قدرت از سر موهبت و بخشش این الهه، مردم را میکشتند. اما در فرهنگ هند، الهه کالی، خدای مهلک و کشندهای نیست، بلکه بیشتر یک مادر بسیار ستودنی و نشان فرزانگی است. آیینی که پس از آیین دورگا پوجا (Durgapuja) که مهمترین آیین و جشنواره مربوط به هندوئیسم در هند است و در آن به الهه دورگا ادای احترام میکنند، تقریبا دومین فستیوال بزرگی است که در هند برگزار میشود. اما حتی غذاهایی هم که در جشن بزرگ کاخ Pankot به نمایش گذاشته شده بود، جزو دستور غذاهای معمول هند نبود و در هیچیک از آنها از ظرافت و اصالت هندی خبری نبود.
عشق و علاقه و وابستگی اسپیلبرگ به این سری از فیلمهایش در این فیلم ادامه پیدا نکرد؛ اتفاقی که اثباتکننده بیعلاقگی و بیتفاوتی اسپیلبرگ به این قسمت از این سری فیلمهایش بود. درنهایت، اسپیلبرگ، بهعنوان یکی از ۱۰ کارگردان معروف ، تصدیق و اعتراف کرد که این فیلم در این سری، قسمتی است که او کمترین علاقه را به آن داشته است. او خاطرنشان کرد که تم و سبک تیره و تاریک این فیلم باعث شده تا با سایر فیلمهای این مجموعه عدم تناسب داشته باشد؛ بهگونهای که بیشتر به درد فیلم «روح خبیث» (Poltergeist) میخورد و برای فیلم «ایندیانا جونز» مطلقا مناسب نیست.

۲. دیوید فینچر – بیگانه ۳

هنگامیکه «دیوید فینچر» تجربیات ناخوشایندش از فیلمبرداری در فیلم «بیگانه ۳» را با ریدلی اسکات مطرح کرد، اسکات به او گفت این اصلا فکر خوبی نیست که در شروع کار و بهعنوان اولین کار، یک استودیو فیلمسازی عظیم را برای همکاری انتخاب کند.
شاید خود او هم از ابتدا این موضوع را میدانست، اما فینچر یکی از طرفداران پروپاقرص، دو فیلم قبلی بیگانه بود و احتمالا نتوانسته بود جلوی وسوسه خودش، برای ساختن فیلم بیگانه ۳ را بگیرد. در آن زمان، او این فرد مستقل امروزی نبود و فقط یک کارمند بود که بهتازگی تعدادی موزیک ویدیو ساخته و منتشر کرده بود.
کمپانی «فاکس قرن بیستم» به فکر سوءاستفاده و بهرهبرداری از فینچر بهعنوان مردی که حرفگوشکن و مطیع است افتاد، اما فینچر برنامههای دیگری داشت. در نتیجه، او اغلب اوقات به دلیل دخالتهای بیشازاندازه استودیو، با مدیران فاکس درگیر میشد. هنگامیکه او از طرف شرکت فاکس برای کارگردانی ادامه فیلم «بیگانه» انتخاب شد، فیلمنامه «بیگانه ۳» دستخوش چندین بار بازنویسی شده بود. تا آنوقت، چندین فیلمنامه نویس اخراج شده بود و با کلی تغییرات مواجه شده بودند.
به فینچر توصیه شد تا برای طراحی فیلم با استفاده از مجموعه از قبل ساختهشده و نصبشده در استودیو و شروع فیلمبرداری آن در عرض پنج هفته، برنامهریزی کند. این کار برای فیلمسازان باتجربه هم یک فشار وحشتناک و حجم زیادی کار است؛ او که در آن زمان فقط ۲۸ سال داشت. نورپردازی سبز در این فیلم، تنها چیز باقی مانده از تلاش و مبارزه این فیلمساز جوان در آن زمان است؛ او بهعنوان یکی از ۱۰ کارگردان معروف فهرست ما، بعدها ادعا کرد که این بدترین تجربه زندگی او بوده است و هیچچیز دیگری در دنیا نیست که او بیشتر از این فیلم از آن متنفر باشد.
چیزی که حتی از این هم بدتر بود، آن است که وقتی فینچر، برای لحظاتی طی فرآیند بعد از تولید، از اتاق تدوین بیرون رفته بود، فاکس بدون اجازه و مشورت با او، یک مونتاژ نهایی نشده از فیلم را منتشر کرد. پس از این اتفاق، فینچر مونتاژ دیگری از فیلم را منتشر کرد که ایدههای اولیه خودش در آن بازسازی و ترمیم شده بود. او با این کار مجددا ثابت کرد که چگونه مدیران استودیوها، نسخه اصلی و بهتر بسیاری از فیلمسازها را نابود کردهاند.

۳. آلفرد هیچکاک – طناب

جایگاه «آلفرد هیچکاک» در تاریخ، بهعنوان یک کارگردان خلاق و رویاگرا در سینمای جهان انکارناپذیر است. در اینجا نمیخواهیم درباره سهم او در سینما بهعنوان استاد هیجان و دلهره بحث کنیم؛ بسیاری از معاصران دیگر بودند که به اندازه او و یا حتی بیشتر از او در زمینه کارهای معمایی توانایی و قدرت پیدا کردند، اما به خاطر بخت بد و عدم استفاده از مهارتهای تبلیغاتی لازم، محو شدند و ناشناس باقی ماندند. اما به لحاظ مهارت و توان فنی، او بزرگترین است.
همه نماهای باز موفقی که در فیلم «کشتی روسی» (Russian Ark) و «ویکتوریا» گرفته شد شجاعت فیلمساز را در خود پنهان کرده بود. فیلمسازی که با جسارت، چندین دهه پیش این فنون را تجربه کرده بود. اما حالا این فیلم «طناب» است که قرار است سرآغاز تمام رویاها شود. هیچکاک میخواست بهعنوان یک تجربه ضروری و برای تکامل کار هنری در سینما، بدون کات و برش فیلم بسازد. او برای انجام این کار، متن خود را از نمایشنامه طناب که در سال ۱۹۲۹ منتشر شده بود، اقتباس کرد.
او کل فیلم را در یک استودیوی پویا فیلمبرداری کرده است، جایی که در آن این قابلیت وجود دارد که برای کار با حرکت دوربین، هر وسیلهای را جابهجا کرد. همه تکههای این استودیو قابل جابجایی است و همزمان با حرکت دوربین، تغییر میکند. رول سهم فیلم در آن زمان محدود بود، بنابراین هر زمان که نیاز به تغییر رول وجود داشت، او دوربین را در پشت کت سیاه یک شخصیت یا مبل مشکی قرار میداد.
این دستاورد، تکنیکی افسانهای و اسطورهای بود. اما با انجام این کار، او مشهورترین ویژگی فیلمهای خود را کنار گذاشت: عامل هیجان. فیلم بهدستآمده بسیار تئاتری است و اجراهای غیرطبیعی بازیگران، بهخصوص انتخاب نامناسب جیمز استوارت در آن خودنمایی میکند. انگار این فیلم با فیلمسازش همخوانی ندارد و به خوبی با او پیش نرفته است. بعدها، هیچکاک بهعنوان یکی از ۱۰ کارگردان معروف فهرست ما، این فیلم را بهعنوان یک تجربه ناموفق و شکستی بزرگ موردانتقاد قرار داد.
۴. دیوید لینچ – تلماسه

زمان زیادی از موفقیت فیلم «مرد فیلنما» (The Elephant Man) اثر دیوید لینچ، استاد سورئالیست نگذشته بود بهنحویکه او میتوانست هر چیزی را بهعنوان پروژه بعدی خود انتخاب کند. در این زمان به او پیشنهاد کارگردانی و ساخت قسمت بعدی افسانه اسکای واکر «بازگشت جدای» (Return of the Jedi) داده شد، اما لینچ رد کرد و تصمیم گرفت تا فیلمی بر اساس رمان «Dune» نوشته فرانک هربرت، بسازد.
مغر متفکر لینچ، برای ترجمه و تبدیل این رمان به یک نسخه فیلم، ۶ پیشنویس نوشت، اما در نهایت او تسلیم نظر تهیهکنندگان دینو و رافائلا دلارنتیس شد. او قصد داشت فیلمی بسازد که زمان اجرای آن سه ساعت باشد. با در نظر گرفتن دامنه حماسی رمان این مقدار، کمترین زمان لازم بود، اما تهیهکنندگان، مطلقا مشتاق فیلمی با زمان طولانی نبودند.
لینچ بعدها در مصاحبهای بیان کرد که تهیهکنندگان او را درباره این موضوع قانع کردهاند. که درواقع بهنوعی هم درست بود و کوتاه شدن فیلم با تقاضای عامه مردم، همخوانی داشت. او کل موضوع رمان را با فیلمی که مدت آن کمی بیش از دو ساعت بود تطبیق داد و در آن گنجاند.
به این ترتیب، فیلم به یک اثر بیسروته تبدیل شد که نهتنها درک درستی از یک روایت ایجاد نمیکرد، بلکه هیچکدام از سوالات بیننده را هم پاسخ نمیداد. داستان آشنای دخالت کردنهای یک استودیو دوباره تکرار شد، به حدی که لینچ حتی امتیاز تدوین نهایی فیلم را هم رد کرد. او بعدها، خودش را از این پروژه دور کرد و تا حدی از آن فاصله گرفت که در تیتراژ پایانی فیلم هم بهعنوان کارگردان معرفی نشد و نام مستعار «آلن اسمیت» به جای اسم او در تیتراژ آمد.
لینچ یکی از این ۱۰ کارگردان معروف است که از فیلم خود متنفرند!
۵. جاش ترانک – چهار شگفتانگیز

جاش ترانک (Josh Trank) از فیلم «چهار شگفتانگیز» و تهیهکنندگان فاکس قرن بیستم و مارول بهشدت عصبانی و خشمگین شده بود. او پیش از انتشار این فیلم، اعتراض بزرگی را توئیت کرد و تهیهکنندگان را به اینکه مخاطبان خود را از دیدن نسخه بسیار بزرگتر و جذابتر این فیلم که در ابتدا تصورش را کرده بودند محروم کردهاند، متهم کرد.
«چهار شگفتانگیز» هرگز سابقه سینمایی بزرگ و جذابی حتی در شروع هم نداشته است. اولین نسخهای از آنکه در سال ۱۹۹۴ ساخته شد آنقدر بد بود که هیچ استودیویی حاضر نشد این فیلم را منتشر کند. یک نسخه دیگر آن در سال ۲۰۰۵ منتشر شد که به همان اندازه ناموفق بود. درحالیکه فیلم بازخورد و فیدبکهای بسیار ناخوشایندی دریافت کرده بود، تصمیم برای راهاندازی مجدد و ساخت نسخه دیگری از این فیلم ساده نبود، اما مخاطبان امیدوار بودند که این بار فیلم معقولی ببینند چراکه قرار بود جاش ترانک این بار این فیلم را بسازد که بهتازگی فیلم خوب و کمهزینه «تاریخچه» (Chronicle) را ساخته بود.
پس از استخدام ترانک، او نسخه خودش از فیلمنامه را نوشت و فیلمبرداری آن را شروع کرد. این نسخه از فیلم در مقایسه با نسخه کمیک آن، فضایی تاریکتر و بسیار غمانگیزتری داشت. اما حس و حال تلخ و غمانگیز، هیچگاه با خواسته استودیوها همسو و همراستا نیست. چراکه آنها ترجیح میدهند قید خلاقیت را بزنند ولی فیلم را به شکلی بسازند که برای درجهبندی «فیلمهای خانوادگی» مناسب باشد و عمده مخاطبان خود را حفظ کنند و به هیچ قیمتی تماشاگر از دست ندهد. همانطور که انتظار میرفت، کارگردان واکنش شدیدی از سوی استودیو دریافت کرد. آنها به ترانک دستور دادند تا فورا با نظارت دقیق خودشان، بخشهایی از فیلم را دوباره فیلمبرداری کند.
در زمان تدوین فیلم، دوباره استودیو با ترانک درگیر شد. آنها نسخهای از فیلم را که چندین نکته کلیدی و مهم آن را از نسخه ویرایش اصلی حذف کرده بودند، بدون اطلاع به ترانک منتشر کردند. اگرچه گزارشات داخلی نشاندهنده این است که نسخه اصلی این فیلم نسخه بزرگی بوده است، اما ترانک هرگز به آنچه حقش بود نرسید. در عوض، آنها با به او تهمت زدند که تصمیمگیری قاطعانه و به روش مطمئن را بلد نیست. آنها با شایع پراکنی در این مجموعه، رفتار ناپایدار و غیرقابلاعتمادی از خود نشان دادند. ترانک بهعنوان یکی از ۱۰ کارگردان معروف فهرستمان، بعدها، این فیلم را از رزومه کاری خود در بیوی ایستاگرامش حذف کرد.
۶. نوآ بامباک – های بال

برای فیلمی که قرار است روی آن صدا و نریشن بگذارند، عدم وجود فیلم تدوین نشده به مقدار کافی، اصلا خبر خوبی نیست. این اتفاق، مشکلات زیادی در فرآیند تدوین ایجاد میکند و این چیزی است که نوآ بامباک در فیلم «های بال» آن را تجربه کرد. بامباک، از بودجهای که به فیلم قبلی خود «آقای حسود» (Mr. Jealousy) اختصاص داده بود، مقدار قابلتوجهی پول کنار گذاشته بود. او میخواست تجربه جدیدی در ساخت فیلم داشته باشد و فیلمی را در عرض ۶ روز بسازد، با بازیگرانی که در فیلم قبلی خود، از آنها استفاده کرده بود.
اما طی این کار، مشخص شد که ۶ روز برای به انجام رساندن این پروژه جاهطلبانه کافی نیست. او مجبور شد فیلمبرداری را برای اتمام بسیاری از سکانسهایی که ناتمام و ناقص مانده بود ادامه داده و به نتیجه برساند. بامباک، بهعنوان یکی از ۱۰ کارگردان معروف ، با تهیهکنندگان به مشکل برخورد. بازیگران گروه، هیچ تاریخ دقیق و تخمینی برای اتمام قسمتهای باقیمانده نداشتند. درنتیجه، تدوین نهایی به آشفتهبازاری تبدیل شد که بامباک پذیرای آن نبود. بعدها، خانه تولید، این فیلم را بدون اطلاع بامباک، روی دیویدی منتشر کرد.
۷. کوین رینولدز – دنیای آب

بعضیها میگویند، لذت هیچگاه با معاملات تجاری همخوانی ندارد و نباید این دو را با هم مخلوط کرد. فیلم «دنیای آب» سعی کرد این کار را انجام دهد، کاری که به دوستی دو کوین پایان داد: کوین رینولدز و کوین کاستنر. این فیلم از همان آغاز با بدشانسی مواجه شد. شرایط آب و هوایی آشفته و نامساعد هاوایی، آنها را گرفتار مشکل کرد بهنحویکه این فیلمساز، مجبور شد تا روزهای فیلمبرداری را تغییر دهد. این اتفاقات درنهایت به نفع آنها نبود؛ در یک طوفان نابهنگام دیگر، یک مجموعه بزرگ از چیزها نابود شد و بودجه مصرفی به اوج خود رسید و این فیلم، به گرانترین فیلم زمان خود تبدیل شد.
در این بین، کوین کاستنر بهشدت سعی میکرد تا برای ساخت فیلم تصمیمی خلاقانه بگیرد، اینکه رینولدز را مجبور کند تا پروژه را در نیمهراه، رها کند. رینولدز بهعنوان کارگردان، به این فیلم اعتبار داده بود، اما این فیلم از حقایق تلختری رونمایی کرد. کوین کاستنر به مطبوعات گفت که او هرگز از بازی در فیلم «راپا نویی» (Rapa Nui) راضی نبوده است؛ فیلمی که رینولدز ساخت و کوین کاستنر در آن نقشآفرینی کرد و در نتیجه، سعی کرد که در فیلم دنیای آب نقش پررنگتر و فعالتری ایفا کند.
رینولدز یکی از این ۱۰ کارگردان معروف است که از فیلم خود متنفرند!
۸. آلن تیلور – ثور: دنیای تاریک

مارول، همیشه مدعی است که میخواهد فیلمسازانی که با آنها کار میکنند، حداکثر آزادی و کنترل خلاقانه را در فیلمها داشته کنند. آلن تیلور بعدها فاش کرد که فقط نیمی از این اظهارات درست است. او گفت که همیشه تجربه ناخوشایندی با خانواده مارول داشته است، زیرا آنها در ابتدا، در مرحله تولید از فیلمساز حمایت میکنند، اما در بخش ویرایش و تدوینها، همهچیز برعکس پیش میرود.
کمپانی مارول، همیشه در مرحله تولید، بسیار حامی وارد صحنه شده است، اما در مراحل ویرایش و تدوین، معادله قدرت با ویرایش مارول تغییر کرد و فیلم تبدیل به نسخه بسیار متفاوتی از فیلم موردنظر آلن تیلور شد. همچنین او باید بخشهای ویژهای از فیلم را دوباره فیلمبرداری کند که موضوعی متداول در این شرکت است. او بهعنوان یکی از ۱۰ کارگردان معروف ، بعدها گفت که آرزو دارد که هیچکس، رنجی را که او در ساخت این فیلم کشید تجربه نکند.
۹. متیو کاسوویتس – بابلیون ای.دی.

متیو کاسوویتس، کارگردان محبوب کن، یکبار به ایالاتمتحده آمریکا آمد تا فیلم علمی تخیلی بسازد و پس از آن به مرحلهای رسید که قول داد دیگر هرگز فیلم نسازد. این داستان میتوانست جور دیگری اتفاق بیفتد، اما متاسفانه، به یک فیلم آرشیوی از یک کمپانی سازنده فیلم تبدیل شد که در آینده بهزودی از یادها رفت. در اصل، کمپانی فاکس قرن بیستم، هرگز به فیلمساز اجازه نداده تا در سبک خودش فیلم بسازد.
مهلت پیشنهادشده توسط مدیران اجرایی به اتمام رسید و استودیو از روند جاری کار راضی نبود. در نتیجه این اتفاق، مجبور شدند برخی از صحنهها را دوباره ضبط کنند و پس از آن هم تعدادی درگیری قضایی رخ داد و اقامه دعوی شد. متیو کاسوویتس، بهعنوان یکی از ۱۰ کارگردان معروف ، فاکس را به نظارت و دخالت بیشازحد در کارش متهم کرد و درنهایت همه این موضوعات باعث شد، فیلم شبیه به یک قسمت بسیار بد از سریال «۲۴» همراه با اکشنهای غیرضروری به نظر برسد، نه یک فیلم منطقی با نقطهنظر متافیزیکی.
۱۰. توماس آلفردسون – آدم برفی

توماس آلفردسون با الگوبرداری از فیلم «برادران شیردل» (The Brothers Lionheart) به یک نتیجه مشترک رسید: یک برنامه و زمانبندی کوتاهمدت برای فیلمبرداری. اما تهیهکننده اجرایی فیلم آدم برفی، مارتین اسکورسیزی به دلیل شرایط نامساعد هوا در نروژ – جایی که اکثر فیلم در آنجا فیلمبرداری شده است – تصمیم گرفت فیلمبرداری این کار، طی یک برنامه فشرده و سریع و عجلهای انجام شود.
طبق نظر آلفردسون، غیرممکن بود که در این زمان محدود و با این همه عجله بشود یک فیلم منسجم و دارای پیوستگی ساخت. زمان قبل از تولید هم بسیار متراکم و فشرده بود و وقتی فیلمبرداری بهپایان رسید، لازم بود حداقل ۱۵ درصد از بخشهای باقیمانده، دوباره فیلمبرداری شود تا انسجام و پیوستگی روایت حفظ شود. در نتیجه، پازل این فیلم، برای تکمیل خود نیاز به قطعههای گمشده بسیاری داشت. این فیلم با واکنشهای شدید انتقادی مواجه شد.
منبع: Film Comment