اولین فیلم اسکات کوپر در مقام کارگردان با عنوان دل دیوانه (۲۰۰۹) توجه سینمادوستان را به خود جلب کرد و نوید ظهور یک فیلمساز بااستعداد را میداد. اما کوپر با فیلمهای بعدی خود نتوانست انتظارات را برآورده کند و در مقام نقد، فیلم چشم آبی روشن را هم نمیتوان قدمی رو به جلو برای او به شمار آورد.
چشم آبی روشن، یک فیلم معمایی دلهرهآور است که ششمین فیلم بلند کوپر محسوب میشود. داستان فیلم حولوحوش سال ۱۸۳۰ میگذرد و ماجرای یک کارآگاه الکلی و بازنشسته به نام آگوستوس لندور (با بازی کریستین بیل) را روایت میکند که از سوی ارتش برای حل ماجرای اعدام مشکوک یکی از نیروهای آکادمی ارتش ایالات متحده در نیویورک دعوت به همکاری میشود. لندور با همراهی یکی از جوانان حاضر در آکادمی به نام ادگار آلن پو (هری ملینگ) سعی در حل این پرونده دارد.
خلاصه داستان ذکرشده از چشم آبی روشن، بهطور خاص برای طرفداران ادبیات جذاب بهنظر میرسد. حضور کاراکتر ادگار آلن پو، نویسنده نابغه و تاثیرگذاری که از او بهعنوان پایهگذار داستانهای کارآگاهی و از چهرههای مرکزی جنبش ادبی رمانتیک در آمریکا نام برده میشود، بهعنوان یکی از ۲ شخصیت محوری چشم آبی روشن، حسابی کنجکاویبرانگیز است. از سوی دیگر زمان وقوع داستان به دورهای برمیگردد که همواره دست سینماگران را برای طراحی ویژه صحنه و لباس و ساخت اثری چشمنواز باز گذاشته است.
از نظر اجرایی میتوان ویژگیهای مثبتی را برای فیلم برشمرد. بازی متقاعدکننده کریستین بیل و هری ملینگ (بازیگر جوان و بااستعدادی که سینمادوستان او را بهخصوص بهخاطر ایفای نقش دادلی دورسی در مجموعه فیلمهای هری پاتر به یاد میآورند و البته حضور درخشانی هم در چکامه باستر اسکراگز به کارگردانی برادران کوئن هم داشت) از جمله این ویژگیها محسوب میشود. همچنین کوپر و دیگر دستاندرکاران اجرایی فیلم، توجه ویژهای به خلق فضایی وهمآلود و گوتیک داشتهاند و در این راه موفق عمل کردهاند. این جنس از فضاسازی یادآور داستانهای ادگار آلن پو هم هست. غلبه رنگ آبی در فیلم (عنصری که حتی در نام فیلم هم بر آن تاکید شده) به تثبیت این فضا کمک میکند.
با این وجود در فیلمنامه اوضاع اصلا به این خوبی پیش نمیرود. بحث اول به تعیین شخصیت اصلی ماجرا برمیگردد. روند حرکت داستان چنین مینمایاند که آگوستوس شخصیت اصلی داستان است. با حضور او است که داستان راه میافتد و کنشهای او ماجرا را پیش میبرد. اما بهتدریج کاراکتر ادگار آلن پو آنقدر مهم میشود که گاه روی شخصیت اصلی سایه میاندازد. در مواردی چنین بهنظر میرسد که شخصیت اصلی داستان مشخص نیست. این مسیر به بروز مشکلی منجر میشود که در نظریههای فیلمنامهنویسی «تعدد ستون فقرات» نامیده میشود. هدفی که قهرمان یک داستان کلاسیک دنبال میکند، ستون فقرات داستان است و اگر ۲ شخصیت داشته باشیم که به یک اندازه اهمیت پیدا کنند و هر کدام هدف جداگانهای داشته باشند، عملا با ۲ ستون فقرات روبهروییم که، در صورت پرداخت نامناسب، همدیگر را تضعیف میکنند. بهنظر میرسد این مشکلی است که در چشم آبی روشن به وجود آمده است.
از سوی دیگر، در طول داستان با یک پیچ داستانی روبهرو میشویم که قرار است غافلگیرکننده باشد. اما بهنظر میرسد سازندگان چشم آبی روشن خودشان مرعوب این پیچ داستانی شده و توقع بیشازاندازهای از آن داشتهاند. درست است که چرخش داستانی میتواند در لحظه مخاطب را جذب کند اما بهتنهایی برای جذاب شدن مسیر داستان کافی نیست. در واقع در مورد پیچشهای ضعیف، ماجرا برعکس است: این چرخشهای دراماتیک نهتنها به داستان کمک نمیکنند بلکه قوام آن را زیر سوال میبرند. این همان اتفاقی است که در چشم آبی روشن افتاده است. تغییر مسیر داستان ما را با مشکل تازهای روبهرو میکند و آن هم وقوع لااقل یک تصادف بسیار بزرگ برای راهاندازی داستان است. در واقع داستانی که در ابتدا بهنظر میرسد به شکلی منطقی و بر اساس روابط علّی به راه افتاده (و بهتدریج وارد فضاهای غیرمتعارفی میشود)، با این پیچ داستانی یک حادثه عجیب با احتمال پایین به نظر میرسد و اینگونه است که استحکام ساختاری داستان ضربه میخورد.
چشم آبی روشن فیلم هدررفته دیگری از اسکات کوپر است. شاید ویژگیهای مثبت بصری و البته حضور چند بازیگر باتجربه و کاربلد (مثل تیموتی اسپال، توبی جونز و البته رابرت دووال بزرگ) در کنار ۲ بازیگر موفق اصلی را بتوان به عنوان توشههایی از چشم آبی روشن به خاطر سپرد، اما بنیان فیلم کمرمقتر از آن است که بتوان فیلم جدید اسکات کوپر را اثری موفق نامید
مشکل بعدی به چیزی مرتبط است که میتوان آن را (شاید با کمی اغراق) زمینی نبودن شخصیتها نامید. کارآگاههای مشهور عموما شخصیتهایی با هوش بالا هستند. این طبیعی است که هوش خیلی از ما کمتر از کارآگاههای بزرگ تاریخ ادبیات و سینما باشد. اما وقتی آنها بیشازحد باهوش بهنظر برسند، ارتباط مخاطب با آنها دچار مشکل میشود. علت این مشکل، سادهنمایاندن مشکلاتی است که آشکارا مشکلات متعارفی نیستند. این هم معضل دیگری است که به چشم آبی روشن ضربه زده است. آگوستوس و ادگار در مواردی معماها را آنقدر ساده حل میکنند که چندان باورپذیر به نظر نمیرسد و فرصت پیچیدگی و عمقیافتن را هم از داستان میگیرد. برای همین است که گاه بهنظر میرسد روند پیشرفت کارآگاههای ما سریعتر از حد انتظار است.
اما بحث پایانی به شخصیت ادگار آلن پو برمیگردد. ادگار در فیلم روحیاتی دارد که، طبق آثار باقیمانده از او یا درباره او، در خود آلن پو هم وجود داشت: از شاعرانگی قوی گرفته تا رفتاری که میتوان آن را شکلی از مالیخولیا دانست. بنابراین میتوان گفت که چشم آبی روشن شناخت اولیهای از روحیات ادگار آلن پو به تماشاگر میدهد. از سوی دیگر و همانطور که پیش از این هم اشاره شد، حتی شکل فضاسازی فیلم هم بیشباهت به حالوهوای داستانهای آلن پو نیست. اما سوال اصلی فراتر از این حرفهاست: حضور ادگار آلن پو (در واقع این نکته که او «ادگار آلن پو» است و نه هیچ فرد دیگری) چه تاثیر دراماتیکی بر داستان دارد؟ اگر به جای آلن پو، با یک شخصیت کاملا خیالی روبهرو بودیم، چه چیزی در چشم آبی روشن دچار نقصان میشد؟ درست است که در برخی از موارد حضور شخصیتهای تاریخی در یک داستان یا فیلم ممکن است جنبهای تزیینی هم داشته باشد اما این اتفاق عمدتا زمانی میافتد که آن شخصیت نقشی فرعی در داستان داشته باشد.
حضور ادگار آلن پو (بهعنوان یکی از دو قطب داستان چشم آبی روشن) انتظاری را در تماشاگر ایجاد میکند که هرگز برآورده نمیشود. حتی اگر فیلمهای وفادار به واقعیتهای تاریخی را هم کنار بگذاریم، در فیلمهای تخیلی با حضور چهرههای شناختهشده تاریخی (مثل دو فیلم لعنتیهای بیآبرو و روزی روزگاری در هالیوود ساخته کوئنتین تارانتینو) هم کافی است به این فکر کنیم که اگر بهجای هیتلر و شارون تیت شخصیتهای دیگری حضور داشتند چطور هم بنیان داستان زیر و رو میشد و هم شکل تاثیرگذاری فیلم بر تماشاگر تغییر میکرد. این درحالی است که در چشم آبی روشن حتی بحث فضاسازی هم توجیه کاملی برای تاکید بر حضور ادگار آلن پو محسوب نمیشود چون احتمالا هر داستان کارآگاهی دیگری که در نیمه اول قرن نوزدهم بگذرد با فضاسازی کموبیش مشابهی به تصویر کشیده خواهد شد. شاید این مورد را نتوان ایراد چندان بزرگی در داستان محسوب کرد اما بههرحال اگر با این امید به تماشای چشم آبی روشن بنشینید که قرار است داستانی را ببینید که در آن تنها باید شخصیت ادگار آلن پو (و نه هیچکس دیگر) حضور داشته باشد و حضور پو از نظر دراماتیک یک انتخاب کلیدی (و نه دلبخواهی) محسوب میشود، ممکن است ناامید شده و حتی احساس کنید که سرتان کلاه گذاشتهاند!
چشم آبی روشن فیلم هدررفته دیگری از اسکات کوپر است. شاید ویژگیهای مثبت بصری و البته حضور چند بازیگر باتجربه و کاربلد (مثل تیموتی اسپال، توبی جونز و البته رابرت دووال بزرگ) در کنار ۲ بازیگر موفق اصلی را بتوان به عنوان توشههایی از چشم آبی روشن به خاطر سپرد، اما بنیان فیلم کمرمقتر از آن است که بتوان فیلم جدید اسکات کوپر را اثری موفق نامید.