نقد و بررسی فیلم گرینلند یا Greenland | ماجرای فرار از فاجعه‌ای آخرالزمانی

فیلم گرینلند روایت‌گر ماجرایی آخرالزمانی است؛ تمام تصاویر در این اثر به شیوه‌ای ملموس به‌نمایش درآمده‌اند و آنچه هنگام تماشا نصیب مخاطب می‌شود، هیجان و لذت توامان است.

به‌تازگی دانشمندان ستارۀ دنباله‌دار جدیدی را کشف کرده‌اند که کلارک نام دارد و از تکه‌های بی‌شمار سنگ تشکیل شده است. پیش‌بینی می‌‌شود که این ستارۀ دنباله‌دار به‌زودی از کنار زمین عبور کند؛ اما یکی از قطعات آن روی یکی از شهرها سقوط خواهد کرد و آن شهر کاملاً نابود می‌شود. حال همه می‌‌دانند که زمین روز سختی در پیش خواهد داشت. جان گریتی (با بازی جرارد باتلر) مهندس سازه است؛ او متوجه می‌‌شود که به‌همراه خانواده‌اش انتخاب شده‌ تا همگی در یک منبع بزرگ زیرزمینی پناه بگیرند؛ اما نکته اینجاست که رسیدن به این پناهگاه چندان آسان نخواهد بود. برای نقد و بررسی فیلم گرینلند Greenland با فیلیمو شات همراه باشید.


دنباله فیلم گرینلند در حال تولید است


در کارنامۀ بازیگری جرارد باتلر، انبوه فیلم‌های سطحی درجه‌دو با حضور قهرمانی نجات‌دهنده به چشم می‌‌خورد. بنابراین دور از ذهن نخواهد بود که احتمال برخورد مرگ‌بار یک ستارۀ دنباله‌دار با سیارۀ زمین را نیز از همین دست بدانیم و در انتظار تماشای فیلمی باشیم که شبیه به دنبالۀ طوفان جهانی (Geostorm) خواهد بود؛ البته با تفاوتی کوچک، مشکل فاجعه‌آمیز پیش رو در این فیلم، سنگ‌های کیهانی سرگردانی هستند که به‌سوی زمین می‌آیند! در این فیلم نیز قهرمان نه‌چندان معمولی ما باید سینه‌اش را سپر ‌کند و در‌حالی‌که سنگ‌های آسمانی را با یک ضربه به‌جای دیگری از فضا می‌فرستد بگوید: «اینجا زمین است!» اما اشتباه نکنید! داستان گرینلند یا Greenland اصلاً این‌گونه نیست. خوشبختانه این فیلم ازآنچه انتظار می‌‌رفت، بسیار بهتر از کار درآمده است.

 


کارگردانی فیلم گرینلند بر عهدۀ ریک رومن وو است، که پیش از این نیز در فیلم انجل سقوط کرده است (Angel Has Fallen) در مقام کارگردان، با جرارد باتلر همکاری کرده بود. از جهات بسیار، فیلم گرینلند را می‌توان مهم دانست؛ موضوع فیلم و خطر تهدید حیات روی سیارۀ زمین از طریق سنگی آسمانی، در فیلم به‌خوبی مطرح شده است و جدی گرفته می‌‌شود. گویا دیگر زمان حضور قهرمانان متفاوت اسطوره‌ای در این‌گونه داستان‌های تلویزیونی اینترنتی به‌سر آمده؛ چون باتلر به‌وضوح با حال‌و‌هوای آن سبک فیلم‌های قهرمانی فاصله گرفته است. در حقیقت، باتلر در این فیلم هیچ کاری نمی‌کند! تنها کاری که او انجام می‌دهد نگاه‌کردن است. نویسندۀ فیلم‌نامه کریس اسپارلینگ و کارگردان اثر، باتلر را در معرض اتفاقاتی کیهانی قرار داده‌اند. این اتفاقات آن‌چنان عظیم و مهیب‌اند که بیش از تماشاگر بودن و تلاش برای زنده‌ماندن کاری از باتلر ساخته نیست. فیلم گرینلند تقلایی ناامیدانه برای نجات است و داستان مستقیمی را از مبارزات تن‌به‌تن روایت نمی‌کند.

دریکی از صحنه‌های اکشن ابتدایی فیلم، مردی به‌سوی اتومبیلش می‌‌رود تا کسی را که در ماشین جا مانده، بیرون بکشد. در این صحنه، باتلر با چکشی که در دست دارد همچون قهرمان داستان ظاهر می‌‌شود. اما به‌سرعت مشخص می‌‌شود که این قهرمان سردرگم است؛ گویی دربارۀ آنچه انجام می‌دهد هیچ ذهنیتی ندارد! در چشم‌‌های باتلر در نقش این قهرمان، چیزی دیده می‌‌شود که در نقش‌های قبلی کمتر به چشم می‌خورد، و آن چیزی نیست به‌جز ترس!

برای ساخت فیلم گرینلند تصمیم کارگردان و نویسنده بر آن بوده، که از داشتن شخصیت‌‌های چندگانه اجتناب کنند و از هرگونه شباهت با فیلم‌‌هایی چون تأثیر عمیق (Deep Impact) و آرماگدون (Armageddon) به‌دور باشند. در این دو فیلم‌ ژانر فاجعه نیز، سنگ‌های مرگ‌بار کیهانی موضوع اصلی داستان‌اند و ماجرا مملو از شخصیت‌های اغراق‌شده و اتفاقات آخرالزمانی فراوان است. اما در شیوۀ نابود‌شدن شهرهای بزرگ در فیلم گرینلند حتی نمی‌‌توان ردپایی کوچک از رولاند امریش، کارگردان صاحب‌نام این ژانر، یافت. کارگردان فیلم گرینلند نکتۀ مهمی را دریافته است؛ صحنه‌های اکشن دیجیتالی مثل امواج خروشان دریا یا شعله‌های مهیب آتش که به آسمان‌خراش‌ها هجوم می‌آورند، دیگر برای مخاطب جذاب نیستند و در فیلم‌های پیش از این، بیش‌از‌حد از آن‌ها استفاده شده! در فیلم گرینلند، چنین صحنه‌‌هایی را فقط می‌‌توان در گزارشات خبری در تلویزیون یافت و از نمایش آن‌ها به‌صورت مستقیم پرهیز شده است.

آنچه در نیم ساعت ابتدایی فیلم رخ می‌‌دهد، در دنیای واقعی کاملاً امکان‌پذیر و درنتیجه بسیار هولناک است.

وو و اسپارلینگ شیوه‌ای را برگزیده‌اند که استیون اسپیلبرگ در ساخت فیلم‌های جنگ ستارگان (War Of The Worlds) در پیش گرفته بود. آن‌ها بر فعالیت‌هایی متمرکز می‌شوند که جان گریتی، در طی روز انجام می‌‌دهد؛ او روزش را با رفتن به سرکار آغاز می‌‌کند و به دنیا و آنچه در آن می‌‌گذرد کم‌ترین توجهی ندارد. جان فقط متوجه مسائلی است که ازدواج او را با همسرش دستخوش تلاطم کرده؛ همسری که دیگر به او اعتماد ندارد. درنهایت، در پایان روز، ناگهان گریتی همراه همۀ ساکنان کرۀ خاکی از حقیقتی هولناک آگاه می‌شود، ستارۀ دنباله‌داری به نام کلارک که قرار بود بدون هیچ‌گونه خطری برای زمین و ساکنانش از کنار این سیارۀ آبی عبور کند، اکنون مستقیماً در حال برخورد با زمین است تا چهرۀ آن را برای همیشه دگرگون سازد!

در سی دقیقۀ ابتدایی فیلم گرینلند دوربین خستگی‌‌ناپذیر کارگردان، باتلر را دنبال می‌‌کند. این شخصیت تحت‌تأثیر فاجعه‌ای که به‌زودی اتفاق خواهد افتاد، سرگشته و پریشان است. درواقع، همۀ مردم همین‌قدر آشفته هستند. آنچه در فیلم به تصویر کشیده شده، برای مخاطب کاملاً واقعی و امکان‌پذیر به نظر می‌‌رسد و به‌واقع هولناک است. هواپیماهای فراوانی در آسمان در رفت‌و‌آمدند. باتلر چندین پیام‌ متنی‌ از دولت دریافت می‌‌کند که بسیار ارزشمند‌اند؛ او مهندس سازه است و شاید توانایی‌ها و مهارت‌هایش همان چیزی باشد که برای بازسازی دنیا پس از فاجعه مورد نیاز است. اما این پیام‌‌ها در بدترین زمان ممکن به‌دست او می‌رسند: همسایه‌‌های باتلر وحشت‌زده و پریشان‌اند و خیلی زود، به دلیل ازدحام ماشین‌ها، امکان عبور در مسیرهای ارتباطی از بین خواهد رفت. مردم ناامید و هراسان، سوار بر ماشین‌های خود در تلاش‌اند تا از خطری گریزناپذیر بگریزند.

وقتی‌که خانوادۀ گریتی به‌راه می‌افتند، فیلم حال‌و‌هوایی مشابه بیست دقیقۀ پایانی فیلم معجزۀ مایل (Mile Miracle) پیدا می‌کند؛ در آن فیلم نیز ساختار اجتماعی با سرعتی مضاعف رو به فروپاشی می‌رود. در قاب این فیلم، اوضاع برای خانوادۀ گریتی به‌خوبی پیش نمی‌رود؛ اما در همین شرایط، مورنا باکارین، در نقش مادر خانواده، به زیبایی می‌‌درخشد. او مادری است که بر ترس خود غلبه می‌‌کند و در کنار همسرش، هر دو در تلاش‌اند تا بر سختی‌‌ها چیره شوند. به‌این‌ترتیب است که آن‌ها بهترین و بدترین خصائل انسانی را در کوتاه‌‌ترین زمان ممکن به‌نمایش می‌گذارند. در گرینلند مکالمات اهمیت بسزایی دارند و فیلم بیش ازآنچه انتظار می‌‌رود، فیلسوفانه است. این اثر بیش از هر چیز بر پرداخت شخصیت‌های داستانی‌اش تکیه دارد.

باوجود لحن جدی فیلم در روایت داستان، گرینلند به دنبالۀ فیلمی چون Threads تبدیل نمی‌شود. کارگردان برای بالا نگه‌داشتن سطح هیجان فیلم، بحران‌ها را یکی پس از دیگری و کم‌کم به داستان اضافه می‌‌کند. البته فیلم سطح تنشی را که در ابتدای داستان به مخاطب وارد کرده تا انتها حفظ نمی‌کند؛ اما در همراه نگاه‌داشتن بیننده تا اتفاقات پایانی ماجرا، موفق است. علاوه‌بر این، با در‌نظر‌داشتن وضعیت اسف‌بار خانواده و انگیزه و تلاش فراوان باتلر، که آسیب‌ناپذیر هم نیست، می‌توان اذعان داشت که فیلم به‌شکلی هیجان‌انگیز پیش می‌رود. در حقیقت، در این نقش، باتلر تمام نقاط ضعف انسانی‌اش را به‌همراه دارد.

به‌طور یقین، بازی در فیلم گرینلند پس از سال‌‌ها، اقدامی درخشان برای باتلر محسوب می‌شود. این فیلم می‌توانست مملو از گزافه‌گویی‌های رایج در ژانر فاجعه باشد، اما در عوض داستانی پر‌هیجان، قابل‌قبول و واضح را به‌تصویر می‌‌کشد. بدون تردید فیلم گرینلند را می‌توان یکی از بهترین فیلم‌های ژانر فاجعه در سال‌‌های اخیر دانست.

آیا شما هم از علاقه‌مندان فیلم‌های آخرالزمانی هستید؟ به‌نظر شما، فیلم گرینلند را می‌توان نمونۀ موفقی از این ژانر به‌حساب آورد؟


منبع: EmpireOnline

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

2 نظر
  1. mnm می‌نویسد

    نقدی بسیار زیبا و عالی ، حکیمانه و بدون غرض ورزی

    لذت بردم مرسی.

  2. پژمان فیانگل می‌نویسد

    فیلم از افکتهای فیلمهایی مثل آرماگدون یا Deep Impact استفاده نکرده نه آنکه آنها بیش از حد استفاده کرده باشند، بلکه حالا باید از زاویه های دیگری فجایع را نشان داد. نسبت به همان دو فیلم قهرمان پروری ندارد چون اساسا مقصدش انسانیت و وجود کسانی نیست که خود را برای نجات دیگران به خطر می اندازند، بلکه هدفش یک انسان مطلقا چسبناک است که نه ترحم دارد نسبت به همنوعان و نه اختیاری از خود. چون سیستم به او پیام داده که باید به پناهگاه بروی هیچکس را نمیشناسد الا خودش. سرش را مثل بچه آدم می اندازد پایین و بدون پرسشی میرود به پناهگاه. چه کسی این افراد را برای ادامه حیات برگزیده؟ سیستم! چه کسی سیستم را راه انداخته همین آدمهای برگزیده! دور باطل! منطق ضعیف کارگردان هنگامی هویدا میشود که وقتی اتومبیل خانواده در ترافیک پشت پل گیر افتاده و سنگها از آسمان می آیند، راننده ماشین را به سمت بیراهه خارج از جاده هدایت میکند، انگار که سنگ آسمانی فقط قرار است جاده را بمباران کند. اتفاقا این فیلم کاملا نماد انسان دوران پسا قرن بیستمی است: انسانی بدون هویت، بدون معرفت انسانی ، در خدمت سیستم و دیگر هیچ.

filimo the north pole