نقدی درباره «ناپلئون» به روایت ریدلی اسکات

بدون ژوزفین هرگز!

گویا قرار نیست تجربه ماندگار «گلادیاتور» با ریدلی اسکات تکرار شود. طبیعی هم هست. هیچ فیلمسازی در تاریخ سینمای جهان همواره در اوج نبوده و ساختن یک اثر تام و تمام و ماندگار در سینما به معنی ادامه دادن آن روند در کارنامه سینمایی آن فیلمساز نیست. خب بله درست است. اما ماجرای ریدلی اسکات و ناپلئونش چیزی فراتر از این حرف‌هاست. ماجرا صرفا مربوط به تکرار کیفیت «گلادیاتور» یا حتی نزدیک شدن به آن نیست. ماجرا، حکایت افسوس و ای کاش آقای اسکات کاش ناپلئون را به این روز نمی‌انداخت است. ناپلئون بناپارت به عنوان یکی از شهیرترین فاتحان اروپایی و یکی از کسانی است که الگوهای نظامی و تاکتیک‌های جنگی‌اش را تا سال‌ها در جهان تدریس می‌کردند. شخصیتی چند لایه که ظرایف مثبت و منفی بسیاری داشت و اگر چنین نبود، نمی‌توانست چنین رد مهمی در تاریخ بیاندازد.

همه چیز درباره فیلم ناپلئون

ناگفته پیداست که ناپلئون یک نابغه بوده است. نابغه‌ای که جنایت و خیره‌سری هم بسیار داشته است. مثل بسیاری از فاتحان و جانیان بزرگ تاریخ بشریت. پس در اصل ماجرا و به گواه تاریخ با یک شخصیت تخت و بی‌خاصیت روبرو نیستیم. در واقع ناپلئون چه در شکل بیرونی و شیوه جنگاوری و چه در وجه درونی و جهان روحی و فکری و ارتباطی و شیوه عشق ورزیدن‌هایش، انسانی چند وجهی و قابل تامل و جذاب برای اقتباس در سینما بوده و هست. اسکات اما در فیلمش یک ناپلئون بی‌خاصیت، ضعیف و بلاتکلیف را به نمایش گذاشته است. آیا این صفت‌ها مربوط به شخصیت‌پردازی عمدی ناپلئون در این فیلم است؟ خیر. ضعیف و بی‌خاصیت و ساده‌انگارانه بودن، مربوط به ساختار کلی داستان، فیلمنامه، شیوه شخصیت‌پردازی، سبک کارگردانی و شمایل کلی‌ای است که فیلم از جهان ناپلئون بناپارت از لحظه اوج گرفتن تا مرگ ترسیم کرده است. حتی تلاش‌های فراتر از فیلم «واکین فینکس» در نقش ناپلئون هم راه به جایی نبرده و حضور بازیگران هم نتوانسته فیلم را نجات دهد.

فیلم «ناپلئون» نه در ترسیم صحنه‌های نبرد و درگیری توفیقی آنچنانی به دست آورده است و نه در ترسیم شخصیت‌ها و ارائه تصویری قابل درک از ناپلئون و ژوزفین (ونسا کربی). حتی در سر و شکل دادن به درونیات روحی و روانی و آسیب‌های پیدا و پنهان روان ناپلئون، یا شکافتن دلایل فردی تبدیل شدن ناپلئون به چنین شخصیتی، فیلم کاملا الکن است

فیلم «ناپلئون» نه در ترسیم صحنه‌های نبرد و درگیری توفیقی آنچنانی به دست آورده است و نه در ترسیم شخصیت‌ها و ارائه تصویری قابل درک از ناپلئون و ژوزفین (ونسا کربی). حتی در سر و شکل دادن به درونیات روحی و روانی و آسیب‌های پیدا و پنهان روان ناپلئون، یا شکافتن دلایل فردی تبدیل شدن ناپلئون به چنین شخصیتی، فیلم کاملا الکن است. تمام تلاش فیلم معطوف به تمرکز بر رابطه عاشقانه میان ناپلئون و ژوزفین بوده است. اما فقط در حد تمرکز و نه بیشتر. چرا؟ به این دلیل که نه دلیل درگیری حسی ناپلئون و ژوزفین مشخص است، نه نقاط اشتراک و افتراق آنها که تعارض  و همزمان کشش ایجاد می‌کند تبیین می‌شود، نه دلایل علی و معلولی بالا و پایین شدن‌های کیفیت رابطه این دو عیان می‌شود و نه اصولا مشخص می‌شود که چرا ژوزفین به ناپلئون خیانت کرده و چرا بعدتر عاشق‌تر شده، چه ضعف‌های شاه لیر گونه‌ای در ناپلئون وجود دارد که حالا ژوزفین به نحو سادیستیکی آن را برطرف می‌کند. مشخص نیست این روند سادومازوخیستی موجود بین ناپلئون و ژوزفین چه معنایی دارد.

اصولا هیچ یک از موقعیت های عاطفی و رفتاری فیلم معنا و مفهومی در خور توجه پیدا نمی‌کند و در حد شکل و ایده باقی می‌ماند. به عنوان نمونه هیچ‌گاه مشخص نمی‌شود که چرا ژوزفینی که در ابتدا فقط به خاطر نجات جان خود و فرزندانش به ناپلئون نزدیک شده بود، ناگهان به عاشقی دل خسته‌ بدل می‌شود که تحمل دوری یار را ندارد و نمی‌تواند زندگی بدون او را تصور کند!

به بیان بهتر باید گفت فیلم یا باید روی شخصیت ناپلئون به عنوان یک فاتح تاثیرگذار تاریخی تمرکز می‌کرد و با نمایش ابعاد مختلف شخصیت او و درگیری‌های کشمکش‌های درونی‌اش، ریشه‌های تبدیل شدنش به چنین آدمی را ملاک ساخت قرار می‌داد. یا باید به شکلی بیرونی نبردهای بزرگ و تاثیرگذار و باشکوه ناپلئون با روس‌ها و انگلیسی‌ها و دیگران را ملاک عمل قرار می‌داد و با نمایش خیره‌کننده صحنه‌های درگیری و لشگرکشی چشمان مخاطب را سیراب می‌کرد تا سراغ لایه‌های درونی فیلمنامه را نگیرد. و یا باید مبنا را بر تمرکز روی ابعاد روانشناختی و درونی رابطه ناپلئون و ژوزفین قرار می‌داد و در این مسیر دو شخصیت قابل درک و چند وجهی از این دو ترسیم می‌کرد تا شیوه عشق ورزیدن عجیب و غریبشان برای مخاطب جذاب و دنبال‌کننده شود.

فیلم اسکات هیچ یک از این تمهیدات را در پیش نگرفته و ترجیح داده از هر دری سخنی بگوید. نتیجه این شده که نه صحنه‌های جنگ و درگیری چنگی به دل بزند (و از یک اپیزود از سریال‌های روتین تاریخی فراتر نرود)، و نه شخصیت ناپلئون به شکلی عمودی (عمقی و نه شکلی و سطحی) و چندلایه ترسیم شود تا مخاطب میل به کشف آن پیدا کند و نه حتی رابطه عاشقانه ناپلئون و ژوزفین به چیزی بیش از یک رابطه بی‌منطق و کلیشه‌ای بدل شود. تصور کنیم اگر اسکات صرفا روی رابطه عشقی ناپلئون تمرکز می‌کرد و به شکلی شاه لیر وار به درون شخصیت‌ها سفر می‌کرد و بعدتر ماجرای نامه‌های مفقود شده ناپلئون به ژوزفین را در حد یک دیالوگ تک‌خطی هدر نمی‌داد، با چه فیلم شخصیت‌محور و جذابی روبرو می‌شدیم. اسکات حتی حوصله این را نداشته که برای ارجاع به جهان رنگ و نور فیلم ماندگار «بری لیندون» ساخته استنلی کوبریک، کمی ذوق به خرج دهد و آن ایده‌های مربوط به تصویرپردازی را به شکلی خودی شده در فیلم به کار ببرد. حتی سراغ گرفتن اسکات از کوبریک هم در حد وصله و پینه باقی مانده است.

دانلود و تماشای آنلاین فیلم جدید ناپلئون

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

filimo the north pole