چه گری اولدمن معرکهای؛ با روح و روانتان بازی میکند!
چهارشنبهها؛ سریالبازی
خیلیها معتقدند این بهترین سریال جاسوسی دو سه سال اخیر است. شاید موافق نباشید اما بعید میدانم به راحتی بتوانید جایگزینی برایش پیدا کنید. سریال اسب های آرام Slow Horses را باید در ادامه موفقیتهای اپل تیوی پلاس محسوب کرد. شبکهای که بالاخره موفق شد با جوایز امی «تد لاسو» و اسکارهای CODA خودی نشان دهد و We Crashed و Severance و همین Slow Horses را باید از سری محصولات درخشانش محسوب کرد. (اگر We Crashed را ندیدهاید باید بگویم تماشای یک سریال را به دنیا بدهکارید. و این خبر بد را هم بدهم که ممکن است بخواهم در آینده درباره آن هم بنویسم!)
فهرست بهترین سریال جاسوسی و امنیتی تاریخ
برگردیم سر اسب های آرام Slow Horses. این مینی سریال در ۲ فصل ساخته شده و با لحن طنز و متفاوتش مطمئنا یکی از بهترین پیشنهاداتی است که میشود به عاشقان سریالهای جاسوسی معمایی داد. ماجرای سریال حول یک عده آدم ظاهرا دست و پا چلفتی میگردد که هر کدام با گند زدنهایشان MI5 را ذله کردهاند و به دفتر نیمهمخروبهای تبعید شدهاند که قرار است تا آخر عمر همان جا بمانند و بپوسند. اما این آدمها هر کدام استعدادهایی دارند که ندیده گرفته شده و میتواند به آنها کمک کند تا فراتر از تواناییهای MI5 ماموریتهای مهمی را انجام دهند. این لجنزار رییسی هم دارد به اسم جکسون لمب که گری اولدمن نقشش را بازی میکند و همه ماجرا گرد او میچرخد. یک جاسوس قدیمی بیادب و شلخته که باید بیننده را منزجر کند اما در عمل گری اولدمن طوری جادویتان میکند که بازیاش را فراموش نخواهید کرد.
سریال از روی رمانی با همین نام نوشته میک هرون ساخته شده و ویل اسمیت سناریویش را نوشته –که معلوم است ویل اسمیت مورد نظر شما نیست و یکی دیگر است!-. سریال قرار است سیستم جاسوسی بریتانیا و جناح راست در این کشور را به سخره بگیرد که البته در این زمینه کاملا موفق است. کارگردانی سریال بر عهده آدام رندال و جیمز هاوز بوده که این آخری کارگردانی اپیزودهایی از Black Mirror و Undercover و Penny dreadful و اینها را در کارنامه دارد. سریال زرق و برق آنچنانی ندارد و در آن با اتفاقات محیرالعقول طرف نیستیم. قصه در فضای تنگ و تاریک و دلمرده لندن میگذرد که آدم را یاد لندنهای چارلز دیکنر و قرن ۱۸ و ۱۹ میاندازد. اگرچه هرچه از شهر و لجنزار جاسوسها دورتر میشویم فضا بازتر و نورانیتر و تمیزتر است. این فضای تیره و خفه هم ماجرای چالش میان بااستعدادهای طرد شده با جاسوسهای تمیز و رسمی MI5 را بهتر نمایش میدهد.
دیالوگها هم عالی و درخشان است که البته بیشتر از خود کتاب وام گرفته شدهاند. اگر راستش را بخواهید فصل یک هم با فاصله زیاد بهتر از فصل ۲ است و کسانی که منتظر ادامه ماجرا نشسته بودند آنچنان که شایستگیاش را داشتند، پذیرایی نمیشوند. نکته قابل تامل این که فصل ۲ از روی رمان دیگری از میک هرون ساخته شده. بازیگرها هم با وجود این که اغلب جوان هستند، بسیار مسلط و حرفهای عمل میکنند. یکیاش جک لودن که به عنوان نقش اصلی، شخصیت کارترایت را بازی میکند و از تلنتهای سینمای انگلیس محسوب میشود که در فیلمهای بزرگی همچون «دانکرک» کریستوفر نولان هم بازی کرده. اینجا میخواستم از کریستین اسکات توماس و جاناتان پرایس هم بگویم که بگذاریم برای بخش بهبه و چهچه ماجرا!
بالاخره در سریال اسب های آرام با چی طرفیم؟
یک شروع تکاندهنده که بلافاصله ما را شوکه میکند و میفهمیم رودست خوردهایم. ریور کارتریت مامور جوان MI5 در یک ماموریت فرضی در فرودگاه لندن در تعقیب و گریز با یک تروریست شکست میخورد و به همان جایی پرت میشود که بقیه شکستخوردهها میروند؛ به Slough House. اینجا دفتری کثیف و دور از ساختمان مرکزی MI5 است که برای جاسوسان جوان که همه آرزو دارند روزی تبدیل به جیمز باند شوند، یک تبعیدگاه واقعی محسوب میشود.
اما بلافاصله وقوع یک گروگانگیری پای این ماموران بیدست و پا را به ماموریتی باز میکند که در واقع برایشان غیرقانونی محسوب میشود اما در آن میتوانند ویژگیهایشان را به رخ بکشند که دستکم گرفته شده. در راس آنها هم جکسون لمب است. یک کهنهسرباز و جاسوسی قدیمی که از همه زیر و بالای MI5 خبر دارد و با وجود رانده شدن نمیتواند دست از جاسوسبازی بردارد. یک کارکشته بدلباس و بدبو که قرار است نقش مقابل همه جاسوسهای خوشقیافه و خوشتیپ تاریخ باشد. این کاری است که گری اولدمن به عهده گرفته و لعنتی طوری از عهدهاش برآمده که فکر میکنید اصل جنس است.
چرا باید سریال Slow Horses را ببینیم؟
گری اولدمن، گری اولدمن و گری اولدمن. او که همین تازگی به خاطر بازی در نقش چرچیل در فیلم Darkest Hour اسکار برده، با بازی در نقش یک جاسوس بذلهگو و باهوش و بیخانواده که مدام اطرافیانش را تحقیر میکند، به یادتان میاندازد که در دنیای بازیگری چه جواهری است. او این بار هم نقشاش را در نهایت کمال بازی کرده و با روح و روانتان بازی میکند. فیلم لئون را یادتان هست؟ جایی که گری اولدمن برای انتقام گرفتن از پدر ماتیلدا (ناتالی پورتمن) وارد خانهشان میشد و با حرکاتی موزون و سری عقب داده میگفت «I Love Mozart»؟ او این بار در یک سریال پرپیچ و خم همه هنرش را به نمایش گذاشته.
داستان به عنوان داستان معمایی و جاسوسی کشش لازم را دارد، اگرچه خیلیها گفتهاند نتوانسته در ۶ اپیزود همه ظرافتهای رمان اولیه را نشان دهد. کریستین اسکات توماس هم به عنوان مدیر ارشد MI5 معرکه ظاهر شده و صحنههای دونفرهشان با گری اولدمن به قدری محشر است که دلتان میخواهد چند بار آن را ببینید. جاناتان پرایس که نقش پدربزرگ ریور کارتریت را بازی میکند، یک جاسوس بازنشسته و با ذکاوت است که هر بار با دیدنش حرص میخورید که چرا اینقدر نقشاش کوتاه است. سریال در مجموع کار سرپا و سرحالی است و اگر شاهکار نباشد هم جزو بهترینهای این سالهاست. امتیاز ۷.۹ در آیامدیبی و %۹۷ در روتن تومیتوز و ۸۰ در متاکریتیک باید به شما بگوید با چه سریال درجه یکی طرفید.
چرا ممکن است از سریال اسب های آرام خوشتان نیاید؟
جز این که احتمالا میانهای با سریالهای جاسوسی نداشته باشید، خود سریال هم بیعیب و ایراد نیست. یکیاش این که بعضی جاها نتوانسته پیرنگ داستان و گرههایش را به اندازه شخصیتپردازی و بازیهای خوب، قدرتمند از کار در بیاورد. بعضی جاها سوالهایی برایتان پیش میآید که جوابی ندارد. رودستهای سریال و اوج و فرودهای داستانی هم نمیتوانند به اندازه فضا و کاراکترها جذابیت ایجاد کنند. به نظرم یکی از مشکلات سریال این است که سریال با وجود ساخته شدن در انگلیس، مثل سریالهای درجه یک BBC چفت و بست ندارد و روح آمریکایی و تلاش برای هالیوودی کردن سریال، اصالتش را گرفته. به خصوص در فصل دوم، بخش خرابکارها و تروریستها فیلم را از ریتم میاندازد. بدی دیگرش هم این است که سریال بعد از دو فصل کوتاه تمام میشود. در حالی که میتوانستیم برای سالهای طولانی گری اولدمن چرک و دلنشین را تماشا کنیم و بگوییم دست مریزاد!