نقلقول از فیلمها و برنامههای تلویزیونی گاهی چیزی بیش از خطوط هوشمندانه روی صفحه نمایش یا متن فیلمنامه است. برخی از خطوط بخشی از واژگان مشترک ما میشوند و سرنوشتی بسیار فراتر از استفاده اولیه سینمایی خود دارند و در کلام مردم به حیات خود ادامه میدهند. در فیلمها و سریالهای ایرانی و خارجی کم نبودند این نقل قولها که هنوز هم استفادهشان در کلام مردم رایج است. جیران هم به دلیل پتانسیل تاریخی و هم خط پررنگ عاشقانهای که دنبال میکند، کشمکشهایی دارد که زمینه نوشتن دیالوگهای ماندگاری شده که حالا هرکدام میتوانند به نقلقولهایی تبدیل شوند که نه تنها در ذهنمان میماند بلکه از آن استفاده هم میکنیم.
قرار است هر هفته بهترین دیالوگ های هر قسمت سریال جیران را اینجا بنویسیم. شما هم دیالوگهایی که دوست دارید و ما یادمان رفته به این لیست اضافه کنید.
بهترین دیالوگهای قسمت پانزدهم سریال جیران
- جیران: میگفت تا زندهام غمخوارتم؛ حالا سوگلیشو از این در میبره که غمدارم کنه.
- گلنسا: زنای زیادی همراه شاه رفتن سفر ولی از ازل تا ابد تنها زنی که با شاه ایران رفته شکار تویی.
- جیران: اگه با نقش ماه میشه شاهو جادو کرد، لابد با نقش خورشیدم میشه. حالا که طلسم ماه گردن ساراست، طلسم مِهرم باید گردن جیران باشه.
- جیران: هیچ درِ بستهای تو مملکت نیست که با پول باز نشه…
- جیران: من تو قمار عشق به سیاوش باختم. راضی نشو تو قمار قدرت به این سلیطههای قجری ببازم.
- روشن: فراموش کن قول و قرار گذشته رو. قرار نو همیشه بهتره…
- شاه: او در پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا/ من به فکر مهر او، او در خیال کین من!
من نه گلینم نه ملکزاده. نه دیگه حتی خدیجه دختر محمدعلی! از امروز من جیرانم. جیرانخاتون!
- جیران: دیگه نه صلحی در کاره نه حتی جنگی. شاه از من بریده. برای همیشهام بریده.
- جیران: از اون حریر سرخ تا این زمهریر سرد، هر چی که گذشت؛ گذشت. امروز روز سپر انداختن نیست. من نه گلینم نه ملکزاده. نه دیگه حتی خدیجه دختر محمدعلی! از امروز من جیرانم. جیرانخاتون! اون گردنبندو گردن میکنم گلنسا. با طلسم مِهر میرم به جنگ طلسم ماه! میرم به جنگ تقدیر شومی که ننه آشوب گفته بود.
- جیران: تا خون به رگ جیرانه؛ نه دختر گرجی سوگلی میشه نه پسر تاجی ولیعهد.
- جیران: هر طور حساب میکنم من آدم خِفّت کشیدن نیستم. خاتونی که نتونه خواجهشو آزاد بکنه همون بهتر که اخراج بشه. تصمیم با شماست نوّاب عِلّیه؛ یا قبول کنید بیجهت به خواجه من ظلم کردید یا جگرشو داشته باشید و بدون اذن قبله عالم اخراجم کنید!
- جیران: این بار من میخوام. میخوام برم برا چیزی که حقمه بجنگم.
- جیران: دیگه هیچیِ این دنیا مثل قبلش نیست. ما هم همینطور. کاش میشد من همون خدیجه تجریشی بودم که میشناختی. ولی نیستم. دیگه نمیتونم باشم. خواهش میکنم به جای اینکه ملامتم کنی کمکم کنی…
- سیاوش: تا الان حُرمت خودتو و دلتو نگه داشتم، از این به بعدم نگه میدارم. عشق و عاشقی که زورکی نمیشه.
دیالوگهای برتر قسمت چهاردهم سریال جیران
- شاه: این سفرا اینجا کلی شراب خوردن. اگه قرار به رسم و رسوم خودمون بود باید سکنجبین و خاکشیر بهشون میدادیم، درِ مبال رو میبستیم تا تنبان خودشون رو خیس کنند و ما هِرهِر بخندیم.
- شاه: ما تو رو رابط دربار با سفرای اجنبی نکردیم که موی دماغ خودمون بشی. طرف ما باش. قبل از اینکه فرانسه و روسی و انگلیسی بلد باشی، ترکی و فارسی بلد بودی. یادت که نرفته؟
- شاه: اگر پیش همین دو نفر نزد سفارت بریتانیا تضمین جانت رو نداده بودم، میدادم همینجا توی همین اتاق با مادرت چالت کنن. طوری از تنفر من نسبت به خودت حرف نزن که انگار رازیه سر به مهر. کراهت من از تو و مادرت اظهر من الشمسه. ولی دعا کن. دعا کن هنوز خط ننوشتم برای خلاص کردنت .
- عباس میرزا: اسم اون تبعیده حکومت نیست. امیرکبیرم خیال میکرد حاکم کاشان شده! چرا منم مثل امیرکبیر یک بار نمیکشی که خلاص بشیم هر دو!
- خدیجه: تو همنام منی خاتون. کاش هم سرنوشتم نباشی.
- شاه: زمانی خلاف حکم شاه کاری کردن از محالات بود و عقوبت داشت. دیگه نه! عنان حرمو از کف دادی ملک جهان خانم.
- جیران: من غیر از باقی خواتینم خانم؛ درست مثل خود شما در دوره خاقان مغفور!
رخت نو نمیخواد جیران. برو پیش یه خیاطی که بخت نو بدوزه براش
- شاه: سلامت مال خودت زنک بیملاحظه. تسلیم و تمکینتو میخواستیم که ندیدیم و نشنیدیم. خودت خوب میدونی که خونت مباحه به خاطر این بیرسمی .
- شاه: از سفیر بیگانه تا وزیر این دولت همه میدونن که مادر طاغی و پسر یاغیش چشم طمع دارن به تاج و تخت من. یقین دارم این شبها خواب روزهایی رو میبینی که پدرمو جادو کرده بودی. محمدشاهرو واداشتی که بیرسمی کنه و عباسترو نایب السلطنه اعلام کنه. اما پدرم مدتیه به رحمت خدا رفته. شاهنشاه این مُلک منم. به زودی دستور میدم خطبه ولایت عهدی معینالدین میرزا خونده بشه، محض کشیدن دندون طمعتون. تا کور بشه چشم هر کی نمیتونه رونق این دربارو ببینه .
- شاه: گذشتم از خون این مادر و پسر. گذشتم از خونشون به حرمت وساطت مادرم. به حرمت دل شکسته ملکزاده که نمیخوام اسمش دوباره سر زبونا بیفته.
- شاه: میخواستم اعلان ولایتعهدی رو به تعویق بندازم تا بلکه از تو صاحب اولاد ذکور بشم. که بشی شهبانوی خاصه، بشی مادر ولیعهد؛ هزار بار افسوس که لیاقت نداشتی .
- شاه: به ولله لایق عشق ملوکانه نبودی.
- خدیجه: الصبرُ مفتاحُ الفرج پسرجان.
- کفایت خاتون: مؤاخذه نفس بدترین عذابهاست. ارزش هدف شما بالاتر از این حرفهاست. چیزی به آخر قصه نمونده.
- ملکزاده: این روضهها پیش من خریدار نداره جناب نوری! من اگر شأن داشتم به زور شوهرم نمیدادن و بچههامو ازم نمیگرفتن؛ چطور بیام سر سفره وقتی نمیدونم مادرم مهدعلیا سر کدوم سفره نشونده دخترامو.
- صدر اعظم: این طور خلاف میل شاه رفتار کردن فقط از رعیت پاپتی روستازاده تجریشی بر میاد.
- ملکزاده: بهترین همنشینای من توی این سالهای پر از اندوه همه رعیتزاده بودن. من سه سال همدم بزرگترین رعیتزاده این سرزمین مرحوم امیرکبیر بودم. چند وقتی هم رفیق شفیقترین رعیت زاده حرمسرا؛ جیران! من نه بابت اون سه سال پشیمونم نه بابت این چند وقت.
- جیران: این اندرونی ریگ نداره خواجه. ریگی اگر هست به گیوه خودته. برو بیرون از اندرونی من. برو پیش خاتونی که خواجه جاسوس و دو به هم زن بخواد.
- جیران: رخت نو نمیخواد جیران. برو پیش یه خیاطی که بخت نو بدوزه براش.
دیالوگهای برتر قسمت سیزدهم سریال جیران
- سلمان: نذار وسط عروسی قاجار و نوری خونتو بریزم هرزهخوی بیچاک و دهن. لال میشی کشتیتو میگیری. تمومم شد گم میشی از ارگ میری بیرون. از فردام طوری بچرخ و بگرد که چشمم به چشمت نیفته…
- شاه: روسها همیشه عادت دارند وسط دعوا نرخ تعیین کنن.
- خدیجه: پنداری دست تقدیر در تقلاست تا آرزوهامو روی یخ بنویسه. اما من بالاخره به زنجیر میکشم این پهلوان زنجیر پاره کن رو.
تو این مملکت عقل عام و خاص به چشمشونه. برای اینکه طرف توجه باشی باید جلوی چشم باشی.
- خدیجه: امروز فقط عروسی خواهرت نیست؛ دل داشته باشی رستاخیز برادرته. رها کن قدغنِ در و دروازه رو؛ رها کن حکمِ حاکِمِ ظالمو. عروسی عزتالدوله آخرین فرصت ماست. باید برداریم این مانع رو از سر راه سارای گرجی. تو فقط هر کار که من بهت گفتم بکن .
- سیاوش: درد زانو اگه مانع نمیشد زور بازوی من و امثال من به پهلوون کارگر نمیشد. بازوبند و کمربند پهلوونی اگه حیثیتی داره به خاطر پهلوون اسفندیار و امثالشه. بازوبند و کمربندی پهلوونی باید به بازو و کمر اهلش باشه که نقدا توی این جمع هیچکسی اهلیتش بیشتر از پهلوون اسفندیار نیست.
- خدیجه: تو این مملکت عقل عام و خاص به چشمشونه. برای اینکه طرف توجه باشی باید جلوی چشم باشی.
- مهدعلیا: تا دیروز نقل ریا و رذالتت فقط بین اهل حرم بود، اما امروز دیدی که؛ اعیان و بزرگان شهر هم فهمیدن که چقدر وقیح و بیرسمی…
بهترین دیالوگهای قسمت دوازدهم
- مهد علیا: من با توام چون دلسوزترینی برای ناصر پسرم. رازدارترینی برای خودم و ایل قاجار. همه اینها هست و درستم هست ولی اصلش به این خاطره که میخوام اینجا، دور از غوغای حرم، دور از لقب و منصب و تشریفات، تو سلمان من باشی، منم ملکجهان تو باشم.
- خواجه روشن: کم زن سُریده توی این عمارت منحوس که هیزی و تیزی میکنی پیش نقرهخاتون؟
- خواجه روشن: یه خواجه با غیرت میارزه به هزارتا مرد بیغیرت نقرهخاتون!
- میرزا کاظم: عیالی که روز اول با مجمع مسی پذیرایی کنه اونم از اون ارتفاع، معلوم نیست فردا با چی بزنه کجامو بشکنه. بعدم اصلا این طوری که شاه در افتاده با سفارتین، از کجا که این شاه شاه بمونه؟ داماد چنین شاهی شدن اونم با اون عروس فتنهگر حاصلی جز ندامت نداره.
- صدر اعظم: …چه این شاه شاه بمونه، چه عباس میرزای دوم تاجشو بگیره، چه اون اطفال صغیرش شاه بشن و فرهادمیرزا عموش کفیلشون بشه، در هر حالی و حالتی این وصلت باید انجام بشه کاظم.
- میرزا کاظم: منو دوست نداره، ما رو دوست نداره. دختر قاطرچی نیست که خلاف میل خودش ازدواج کنه .خیلی که مهدعلیا سخت بگیره تریاک میخوره و خلاص!
بچه که بودم یه بار به باباممدلی گفتم ابراهیم چرا اسماعیلو قربونی کرد؟ گفت قربونی نکرد دخترم؛ کاردش نبُرید و خدا گوسفند فرستاد. نوبت بعدی که باباممدلیو ببینم میخوام بهش بگم همه مثل ابراهیم خوشاقبال نیستن
- تاجی: …باور کن اگر اون محمود بخت برگشته به جای گلین مادری مثل من داشت حالا رخت ولیعهدی تنش بود به جای کفن سفید. حالا ولی نه گلین میفهمه چرا پسرش سفیدپوش شد، نه مهدعلیا میفهمه چرا دخترش قراره رخت سفید بپوشه.
- تاجی: …شبیه اسمت باش. ملکزاده محبوس و محصور که دیگه ملکزاده نیست… جوری باش که امیر اگر بود ازت میخواست باشی. نشین جایی که بلندت کنن. خودت بلند شو ملکزاده.
- سیاوش: توی این ارگ غریبگز یه چیزایی رو شما فقط میفهمید سلمان خان.
- ملکزاده: من فکر میکنم تا کسی داغ عشق ندیده باشه خودشو اینجور به آب و آتیش نمیزنه برا کس دیگهای. دچار عشق کسی هستی؟ کسی غیر از ناصر؟
- جیران: زن دچار و بیچاره در این مملکت مثل ریگ صحرا. یک نفر کمتر و بیشتر چه فرقی داره؟
- جیران: همیشه اینطور نیست که امیرتو ببرن حمام سلاخی کنن. بعضی وقتها کاردو میدن دست خودتو و میگن بُکش.
- جیران: بچه که بودم یه بار به باباممدلی گفتم ابراهیم چرا اسماعیلو قربونی کرد؟ گفت قربونی نکرد دخترم؛ کاردش نبُرید و خدا گوسفند فرستاد. نوبت بعدی که باباممدلیو ببینم میخوام بهش بگم همه مثل ابراهیم خوشاقبال نیستن.
- ملکزاده: من ناصرو قبول ندارم ولی بهتر از هر کسی میشناسمش. حتی بهتر از مادرم. برای رسیدن به مطلب و مطلوب حتما باید بتونی عاشقش بشی. باید یه جوری به عشقش لبّیک بگی که هیشکی تا حالا نگفته. که اگه نتونی میفهمه؛ اگه بفهمه هم روزگارت سیاست. شترسواری دولّا دولّا نمیشه جیران جان. میتونی دل یکدله کنی؟
- سلمان: یاد ندارم هیچ مرشدی زنگی زده باشه به افتخار کشتیگیر شما. پهلوون از زیر بُته عمل نمیاد جناب شازده. از کجا آوردی پهلوونتو؟
- شازده بصیر: حضرات چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنن، شازده بصیر و آدماش در عیان و عَلَن. اگر دوست دارید تک تک بشمرم که هر کدوم چکارهاید!
دیالوگهای جذاب قسمت یازدهم سریال جیران
- مهدعلیا: شأن یک شاهدخت نیست که خفّت ببینه ولی این حرمسرا بیصاحب نیست. خطاکار حتی اگه دختر من باشه عقوبت میبینه. یک طرف پیراهن اطلس، یک طرف سیاهی محبس. به محبس حرم نمیری چون شأن ایل قاجار نیست. ولی انقدر توی اندرونی خودت محبوس میمونی که فرق اطلس و محبس معلومت بشه.
- مهدعلیا: دعوای رعیت نیست که رعیت وساطت کنه.
- جیران: ایل قاجار انقدر خوار شده که شاهدختش به اجبار رخت سفید تنش کنه؟
- سیاوش: اگر عیار عاشقی به این باشه که چقدر خیر معشوقت را میخوای، باشه. تردید نمیکنم.
- سیاوش: وقتی با قلم و جوهر سیاه یه خط سیاه بکشی روی کاغذ سیاه، دیگه چی میبینی جز سیاهی؟ طالعی که انقدر سیاهه رو کی میتونه بخونه؟
- ملکزاده: سوگلی و محبوب شاه بودن توی این عمارت جرم کمی نیست جیران.
تا بوده این حمایل به دست یار بوده. طوری نکش که از خواب عشقت بپرم. زنهار، زنهار! بیداری این سلطان تعریفی نداره…
- ملکزاده: اینجا کاخ گلستانه. جنگ و نزاعشم آداب خودشو داره.
- مهدعلیا: خاتون شما از صدر تا ذیل ایل قاجارو در حضور همه خفّت داده. من اومدم که اذن اخراج این دختره تجریشی رو از سلطان بگیرم.
- مهدعلیا: به چشم من جسارت این دختر از بیرسمی ملکزاده مهیبتر بوده. ملکزاده هر چه کرده با صدراعظم و پسرش کرده که خب از تبار شاهان نیستن. اما این دختر به جهت اینکه بیجهت نزد شما عزیز شده جربزهای به هم رسونده و چنین غلطی کرده.
- مهدعلیا: …سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل / چو پر شد نشاید گذشتن به پیل! بیل بردار سلطانم. بیل بردار و فیالفور جلوی خسارات آتی رو بگیر. جای اون دختر یاغی در حرمسرای ایل قاجار نیست.
- جیران: …من از پیش کسی میام که اندرونی پر زرق و برقش به زندان هارون الرشید شبیهتره تا به خوابگاه یک شاهدخت. دل شکسته همشیره شما، ملکزاده خانم کبادهکش نمیخواد؟
- شاه: به من نگاه کن جیران. من پادشاه ایرانم. فوج فوج زن و کنیز و خاله خانباجی در حرمسرای من منزل دارن. از مادر و خواهرم بگیر تا بیبی متروکههای کوشکِ پشتی. هر طرف که سر بچرخونی زن میبینی. زن هم که یعنی ماجرا! اینجا هر روز ماجرا میبینی جیران. نباید داخل بشی به هر اتفاق و فتنهای. نباید در چشم سلطانت یکی بشی مثل باقی. به ولله تو برای من با باقی زنها فرق داری. حتی با ملکزاده و ملکجهان!
- شاه: نبین جیران، نگو جیران، نشنو جیران. تو فقط باش. برای من باش. مثل من که برای تو هستم. به خدا از ساعتی که وارد شدی من از بیداری رفتم! به چنان خلسهای وارد شدم که مثلش در تذکره هیچ عارف و عاشقی نیست. پس کاری نکن که از خواب خوش بیدارم کنی دلبرکم.
خون قاجاری سرخه ولی من بالاتر از سیاهی رنگی نمیشناسم
- شاه: دل من چون به عشق مایل شد/ عشق در گردنش حمایل شد
- شاه: تا بوده این حمایل به دست یار بوده. طوری نکش که از خواب عشقت بپرم. زنهار، زنهار! بیداری این سلطان تعریفی نداره.
- مهدعلیا: چرم بلغاری رو میمونی! سفت و لجوج و به درد نخور.
- ملکزاده: چرم بلغار شرف داره به سمبه تاتار. دلم ریش ریشه از جفات، سمبه سلطنه قاجاری.
- ملکزاده: خون قاجاری سرخه ولی من بالاتر از سیاهی رنگی نمیشناسم.
- ملکزاده: …بعد از کشتن امیرم گفتی نمیخواستم ولی میخواستی! نعششو زیر خاک میخواستی! تمام خمیر و ضمیر وجودت کینه و انتقامه. به دلم داغ گذاشتی چون داغ به دلت گذاشته بود امیر. الانم خیره شدی به چشمای دخترت. نه از خلق شرمی، نه از خالق آزرمی!
- ملکزاده: تا وقتی عاشقش نشده بودم حال و روزت خوب بود، دست و دلت به راه بود. به محض اینکه دیدی ما مجدوب و محبوب هم شدیم، فیلت یاد هندستون کرد. آتیش حسدت افتاد به خرمن زندگی دخترت. خاکسترنشینم کردی…
- ملکزاده: پدرم فتنهها در تو دیده بود که عاشق خدیجه شد. تا دنیا دنیاست اسمت همردیف اشقیاست. همردیف شمر و خولی و حرمله.
- ملکزاده: ایرانی یتیم شد بعد از امیر من.
- مهدعلیا: بینوا ملتی که پی سقط شدن صدراعظم دسیسهچینی چون امیر تو، یتیم بشه.
- مهدعلیا: یه عمر به اسم، شوهر داشته باشی و به رسم نداشته باشی میدونی یعنی چی؟ میرزا تقی زنشو طلاق داد بعد پا پیش گذاشت برای وصلت با ما . ولی من چی؟ هوو نداشتی. سه تا عقدی و سی، چهل تا صیغهای شریک خلوت شوهرت باشن میدونی یعنی چی؟ اینکه سِنِّت نرسیده به بیست، بعد دو شکم زاییدن بشی عینهو بیبی متروکههای کاروانسراهای بین راه، میدونی یعنی چی؟
بهترین دیالوگهای قسمت دهم سریال جیران
- صدراعظم: روزی که متحد مکرمهای چون شما به آقاخان شک کنه، اون روز، روز ننگ و مرگ آقاخانه.
- مهدعلیا: گرد و خاک نکن نوری! پیش از اینکه دور باشی و دعاگو، اونقدر نزدیک بودی که دوست داشتیم آقاجان صدات کنیم آقاخان. ولی چه فایده؟ شر امیرکبیر که کم شد، خرت که از پل گذشت، آناً فاناً یابو برت داشت! آدم دیگهای شدی از بیخ و بن.
- مهدعلیا: آب توی گوش من نکن آقاخان! قبله عالم که پیش از اتحاد ما هم قبله عالم بود. من با تو متحد شدم که سهمی داشته باشم از قدرت دولت. که دخیل باشم در عزل و نصب وزرا. که سهم ببرم از آلاف و اُلوف امرا. اما در عمل از گرد و خاکی که به کمک من به پا کردی فقط یک نفر سود برد. حالا که اون گرد و خاک به زمین نشسته همه اهل ایران میدونن که اون یک نفر کسی نیست جز تو!
- مهدعلیا: باور نمیفرماییم آقاخان حقهباز! تو هم سر حرم و دربار کلاه گذاشتی، هم سر تمام شاهزادههای ایل قاجار. توی هر سوراخی دست میکنی میبینی سوراخدارباشی یکی از اقوام صدراعظمه. در تمام مملکت به جای خاندان قاجار، خاندان نوری به امور مسلط شدن. این بود اون میوه شیرینی که توصیفش میکردی؟ این بود ثمره درخت اتحاد؟
- مهد علیا: …مشتاقم بدونم چی توی سرته که دوباره پشت چشمت نازک شده و مَرکب زبونت چابک…
- مهد علیا: …تا کی میخوای ضعیف بمونی ضعیفه بزرگزاده؟
- ملکزاده: بزرگزادهها دل ندارن؟ اگه ندارن که نمیخوام این بزرگی رو.
- مهدعلیا: …همه ردّ سالک رو گونه، همه چین بدبختی رو پیشونی، چشم خیره، دست خالی، حیرون دوزار دهشاهیان که آیا پدر بدبختشون برسونه اشکنه بذارن یا نرسونه شکم گشنه سر به بالش متعفنشون بذارن. دل دل میکنی واسه من؟ جگر باید داشته باشی که نداری .
من شیفته تنهایی امیر شدم. امیرکبیر تو خلوت خودش نه شخص اول مملکت بود نه امیرنظام. رعیتزاده خردمندی بود که غم ایران و ایرانی داشت ذره ذره آبش میکرد
- ملکزاده: جگر نداشتم که خونجگر نمیشدم میون این همه دروغ و خیانت. جگر دارم مادر، ولی خونه از جفا .
- مهدعلیا: در نیفت با قدرتی که توی خونته. هر که با پولاد بازو پنجه کرد/ ساعد مسکین خود را رنجه کرد. یه مرد قدرتمند پیدا کن. مثل شمشیر بگیرش تو دستت. بله! من تو رو به زور به امیر دادم. ولی اون روز شمشیری بُرندهتر از امیر نبود.
- ملکزاده: غیر از شمشیری که رگشو برید.
- ملکزاده: ناصر شاه خوبی نیست. برادر خوبیام نیست. مثل تو که مادر خوبی نیستی. ولی هنوز انقدر بیغیرت نشده که منو بفرسته خونه قاتل شوهرم.
- ملکزاده: بیکسم بعد امیر. درباره ناصر لاف گزاف زدم پیش مادرم. دوبار که مادرم از مصلحت تاج و تخت بگه، دوبار که بترسونه شاهو از نفوذ صدراعظم، شاه خودش خطبه عقد منو میخونه .
- ملکزاده: چند ماهیه با ناصر حرف نمیزنم. اتفاقی اگر سر راه هم باشیم، راهموکج میکنم و از جلوش میگذرم. حالا برم چی بگم؟ بگم دوستت دارم برادر، نذار عروس قاتل امیر شم؟ عزای امیر کورم کرده بود. خبط بزرگی بود قهر من با ناصر. یادم رفته بود که اون شاهه. بدجوری خودمو از چشمش انداختم .
- جیران: من تازهواردم خانم. خیلی چیزا رو نمیدونم. حتی نمیدونم از چی باید بترسم، به چی باید دل خوش کنم .
- ملکزاده: تو این دستگاه تنها کسی که شب با خیال ترقی رعیت شب میخوابید و صبح به شوق خدمت رعیت از جا بلند میشد، امیر من بود .
- جیران: چطور ممکنه؟ مگه میشه از نفرت به عشق رسید؟
- جیران: …باور نمیکنم این عشق از چشمه نفرت جوشیده باشه.
- ملکزاده: باور کنی یا نه، عشق و نفرت همزادن و همچشمه. من اوایل از امیر متنفر بودم .سخت بود. خیلی سخت. زن مردی شده بودم که مردترین مردهای مملکت ازش میترسیدن. از دولت تا دربار، از دربار تا بازار، اسم امیر که میومد رنگ از رخ میرفت، برق از چشم، هوش از سر.
- ملکزاده: من شیفته تنهایی امیر شدم. امیرکبیر تو خلوت خودش نه شخص اول مملکت بود نه امیرنظام. رعیتزاده خردمندی بود که غم ایران و ایرانی داشت ذره ذره آبش میکرد.
- سیاوش: اسیرم کرده بودن. توی سیاهچال بودم وقتی… خدیجه دستامو بسته بود که فرستادنت به حجله. دستام بسته بود وقتی خاک بر سر شدیم.
- سیاوش: میدونم به خاطر زنده موندن من تن به این خفت دادی اما من حاضر بودم بمیرم و این روزها رو نبینم. کار از کار گذشت؟ نه؟
- جیران: به سر شکستن دوا نمیشه دلشکستگی.
- جیران: من اومدم چشم و گوشتو باز کنم. سلمان اگه گذاشت زنده بمونی، به خاطر یال و کوپالت نبود. زندهات گذاشت که حال ولینعمتش خوب باشه. زندهات گذاشت که من رو برنگردونم از ارباب عاشقش.
میدونی امیر من اینجور وقتا چی میگفت؟ «من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک»
- جیران: شاه عاشق جیران شد بدون اینکه بدونه سیاوشی هست. من و تو که یه عمر مشق عاشقی کردیم خوب میدونیم که عاشقی گناه نیست. هست؟
- سیاوش: ازون ماست کلعباس چشَم دید و دلم خواست؟
- سیاوش: گیریم که عاشقی گناه نیست، اسیر کردن عاشق چی؟ دست عاشقو بستن و معشوقو به حجله بردن چی؟ اونم گناه نیست؟
- جیران: نذار شهوت انتقام کورت کنه. زندگیها بر باد میره اگر آب نریزیم روی آتیش تمنا. باید بپذیریم تقدیرمونو. قرار نبود ستاره من و تو جفت هم بیفته!
- سیاوش: خدیجه تو اسمت عوض شده. رسمتم عوض شده؟ تو کی هستی؟ اون دختری که من میشناختم این حرفا رو نمیزد…تسلیم مسلیم حالیش نبود. چی داری میگی به من؟
- جیران: اون دختری که تو میشناختی حالا دیگه زن شاهه. درست یا غلط، به اختیار یا به اجبار، به عدل یا به ظلم، من محرم شدم به مردی که اسمش سیاوش نیست. محرم شدم به مردی به جز تو.
- جیران: خدیجه مُرد سیاوش. اینی که جلوت وایستاده جیرانه. سوگلی قبله عالم. ملامتم نکن که اگر خدیجه جیران شد فقط به خاطر این بود که تو زنده بمونی. الانم ازت میخوام به حرمت عشقی که بینمون بود، به حرمت محبتی که هنوز بینمون هست، بعد از این طور دیگهای کنارم باشی. جور دیگهای کمکم کنی.
- شاه: روزی که آفتاب از مغرب طلوع کنه ملکزاده هم زن پسر صدراعظم میشه. چطور توقع داری دخترت عروس کسی بشه که رخت و مقام امیرکبیرشو غصب کرده؟
- شاه: در چشم ملکزاده همه ما قاتلیم، میرزا آقاخان قاتلتر!
- شاه: غریبتر از عروسی عسل قاجاری با خربزه نوری؟
- مهدعلیا: اگر آناً فاناً ملکزاده رو عروس کنیم، به فضل خدای حیّ و داور، چشم دشمن کور و گوش شیطون کر، ذوالقرنین میشه پسرک تاجدارم. که این یعنی مورخین بعد از اسم پسرم تحریر میکنن: سلطان صاحبقران!
- ملکزاده: میدونی امیر من اینجور وقتا چی میگفت؟ «من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک».
- مهدعلیا: اسم خواستگار معلومه، رسم خواستگار معلومه، جواب شاهم معلومه! خیالت فرقی داره بودن نبودنت؟ فرقی داره سیاه و سفید پوشیدنت؟ میری میخزی کنج اندرونیت. تا روزی که قشون دوماد بیان ببرنت سر خونه زندگیت.
دیالوگهای جذاب قسمت نهم سریال جیران
- روشن: توی این حرمسرای پر آشوب، چراغ هیچکسی تا صبح نمیسوزه!
- شاه: …در خیمهای نشستی که سایهاش روی سر هیچ زنی نیفتاده .حتی اون آفتابه زرین هم رو دست هیچ زنی آب نریخته. خوشحالی؟
جیران: من نیومدم زیر خیمه بمونم. آفتابه زرین و سفره رنگین داخل حرمم هست. من دلم سوز آفتاب میخواد و اسب خوش رکاب. - جیران: دل نگرون اینم که قراره کی کیو شکار کنه؟ آوردن سیاووش تو رخت قراولی به شکارگاه ایل، چه خبطیه که جناب قراول خاصه انجام داده؟
- سلمان: من با جان سلطانم قمار نمیکنم.
- سلمان: یه قراول نمیپرسه چرا. یه قراول فقط میگه چشم… اونطور هم مات به من چشم ندوز. سنگینی غمت رو میفهمم اما سبکی عقلت رو نه.
- سیاوش: تو قمار دل که ببازی سلمانخان، تو هم سبک عقل میشی.
- خدیجه: یک قدم مونده به تسخیر خلوت شاه، یک قدم مونده به شعبده سارای گرجی برای عباس میرزای من، فقط یک قدم مونده به پس گرفتن تاج و تخت، این دختر تجریشی مثل اجل معلق رسید و خلوتو قرق کرد برای خودش.
- کفایت خاتون: روزی که پسرتون بخواد شاه بشه نیازی به سفارتین ندارید. اگه پسر ملک جهان با قرض پاشو از تبریز به تهران گذاشت و برای سگای دور و برش استخوان پرت کرد، پسر شما عزتمند و سربلند با پول حامیان هموطنش تاج و تخت رو تصاحب میکنه. در خزانه کفایتخاتون انقدری پول هست که گره از مشکل شما باز کنه…
- روشن: خدمتت خوبه ولی خدمتی خوبه که خیانت توش نباشه. شوربای مطبخ من و میخوری و هلیم کدوم پدرسوختهای رو هم میزنی پدر سوخته؟
- روشن: تو ناکسی نقره! اما تو این جماعت بیهمه چیز بیهمه کس، برام غنیمته وجود یه ناکس. به خاطر همینم این نوبه از خونت میگذرم. ولی یادت باشه به تو دخلی نداره ارباب من کیه…
- شاه: ستاره میشمُرَم تا که شب چه زاید باز! حتی در این شب که حال ما خوب و فال ما نیک، لحظهای قرار نداریم. خیال پشت خیال، تردید پشت تردید، نگران کواکب و افلاک، نگران تقدیر و تقصیر. ای دنیا…ای…
- شاه: منجمهای دارالملک به طمع دستخوش و تحفه، هر ساعت ستارهها رو رصد میکنن… یکی طالع سعد میبینه، یکی طالع نحس. یکی جنگ میبینه در هرات، یکی صلح میبینه در سرحدّات. قبله عالم که ما باشیم، حیران و متحیر این همه تناقض .
- شاه: ز بهرام و زهرهست ما را گزند/ نشاید گذشتن ز چرخ بلند… صدالبته که معتقدیم به چرخ فلک و تقدیر ستارهها ولی به این منجمهای مُفتخور نه. غیر از محمدولیمیرزا که هنوز خرده مشاعری داره، باقیشون همه یاوهگو هستن و طمّاع.
- شاه: ترسم از گفتههاشون نیست. از ناگفتههاشون میترسم. درباره خیالی که بعد از امیرکبیر خاطرم رو آشفته کرده. هیچ منجمی هم جرأت بیانش رو نداره.
ستاره میشمُرَم تا که شب چه زاید باز! حتی در این شب که حال ما خوب و فال ما نیک، لحظهای قرار نداریم. خیال پشت خیال، تردید پشت تردید، نگران کواکب و افلاک، نگران تقدیر و تقصیر
- خدیجه: عام و خاص بنده و برده قدرتن خواجه نظیر. غیر از این بود که به فاصله یک روز قبل و بعد مرگ شوهرم، به صحنهگردانی مهدعلیا و اجماع این جرثومههای قجری، تقدیر من و پسرم وارونه نمیشد. اما این نیز بگذرد. عروسی که به در خونه ما برسه، در اون روز فرخنده فالِ میمنت مشحون، احوالات مهدعلیای غاصب تماشاییه. آخ از اون روز خواجه.آخ!
- مهدعلیا: کار از زنهار و هشدار گذشته که متوسل شدم به تذکار! یادت نره که خدیجه چطور خدیجه شد. یادت نره که چطور عباسمیرزا میخواست که تاجتو بدزده. همه اینها نتیجه توجه بیجای پدرت بود به اون زنک صیغهایه. مشوشم به اینکه مبادا پسرم هم در این فقره رسم پدر پیشه کنه!
- شاه: …شکر خدا از روز اول بیکه بدونم اسم این دختر چیه جیران صداش کردم. جیران من خدیجه نمیشه.
- شاه: ای لعنت به تو عباس میرزا! لعنت به اون ساعت شومی که پدرم جفت مادرت شد. حیف اسم نایبالسلطنه که روی تو نکبتالسطلنه گذاشتن.
- شاه: خوددار باشم؟ چطور خوددار باشم؟ امیرکبیر رو چرا کشتی مادر؟ گفتی داره توطئه میکنه برای به تخت نشوندن عباس میرزا. نگفتی؟ چی شد؟ امیرکبیر توی گور، عباس میرزا غرق سرور. باید عباس میرزا رو میکشتی مادر.
- عباسمیرزا: پسر محمدشاه باشی، برادر ناصرالدینشاه باشی، در ظاهر حاکم دارالایمان قم باشی، بعد مادرت مجبور باشه پس و پنهانی به تهران سفر کنه. شاهزاده به این تیرهبختی دیده بودی؟
- عباسمیرزا: اما جدم عباسمیرزا که تزار روس از شنیدن اسمش میلرزید به تاج کیانی نرسید. وقتی عباسمیرزای کبیر نتونست شاه بشه از عباسمیرزای صغیر چه توقعی داری؟ من دنبال تاج کیانی نیستم مادر .
- خدیجه: همیشه یادت باشه عباسمیرزا! همیشه یادت باشه که چرا محسود و مغضوب برادر ناتنیت هستی. تو ثمره یه عشق بزرگی. عشق و علاقه محمدشاه به من، بذر کینه رو تو سینه ملکجهان کاشت. حالا اون بذر یه درخت پهناور شده با شاخههای نوک تیز و میوههای خونبار. امیدم به امیرکبیر بود که اون قبل از ما قربانی نفرت ناصر شد.
- خدیجه: …تاجدار نشی داغدارم میکنن اون قومالظالمین عباس.
دیالوگهای برتر قسمت هشتم سریال جیران
- مهدعلیا: وقتی خدای محول الحول و الاحوال، حال پسر رو به احسن الحال تبدیل کرده، احوال مادر چطور باید باشه سلطان؟ الحمدلله حالم از روزی که تاج به سر گذاشتید هم بهتره.
- مهد علیا: داماد که قبله عالم باشه، هیچ عروسی از مغازله سیر نمیشه. من اومدم که به پسرک تاجدارم بگم زنهار؛ زنهار که عدل پادشاه از اندرون باید شروع بشه تا برسه به بیرون. دولت و رعیت وقتی مومن میشن به ماجرا، که به عدل سلطان شهادت بدن اهل حرمسرا. آتیشم اگر بیفته به اندرون باکی نیست به خدا. فدای حال خوب پسرم. ترسم اینه که دودی بلند بشه و از بیرون ببینن و زبونم لال بد بگن پشت سر پسرم.
- شاه: به همه بگو سلطان مدتی در اندرون نیست. برای همه هم نیست! عدالت بهتر از این؟
- مهدعلیا: خوش بگذره. هم گشت و گذار، هم صید و شکار. فقط دوباره تک نری، جفت برگردی مثل شکار قبل. با لباس رسمی و اردوی سلطنتی برو که چشمت به چشم رعیت نیفته آناً فاناً خاطرخواه شی.
- صدر اعظم: فقط سر بریده است که طعنه و صدا نداره. من سرِ این شبنامهنویس جَلَب رو میخوام. اینجا توی همین ایوان.
- تاج الدوله: زیر این روبنده زن شاه و زن رعیت توفیری ندارن.
- تاج الدوله: سکوت مرد شاید علامت رضا باشه، سکوت زن ولی علامت تردیده. در دولتی که گربههای دیوانخانهاش برای رضای خدا موش نمیگیرن، چطور صدراعظمش به صرافت چنین لطفی افتاده؟
- صدراعظم: به احترام تاج الدوله قبلی تخت خورشید شد تخت طاووس. میخوام کاری کنم شوهرتون به احترام شما تخت طاووس رو تخت خجسته اعلام کنه خجسته خانم. ولی قبلش باید معین رو ولیعهدش کنیم تا روزی که شاه شد بشینه روی تخت خجسته!
سکوت مرد شاید علامت رضا باشه، سکوت زن ولی علامت تردیده. در دولتی که گربههای دیوانخانهاش برای رضای خدا موش نمیگیرن، چطور صدراعظمش به صرافت چنین لطفی افتاده؟
- شاه: عاقل باش دلبرکم. سلطانم درست، ولی سلطانم مقدورات و معذورات داره. معشوق سلطان نباید حرمت بذاره به این معذورات؟ پس چه شد ادب و آداب عاشقی؟
- جیران: …معشوق اگه خاطرش عزیز باشه، عاشق اگر محبتش غلیظ باشه، نه رسم مملکت مانع اجابت میشه نه رسوم سلطنت. نه هیچ معذورات و مقدوراتی.
- شاه: مقبول هستی جیرانم، معقول هم باش…
- جیران: سلطان عاشق نباید فرق داشته باشه با سلاطین سابق؟ کی گفته کتاب تاریخ همهاش باید شرح جنگ و غارت باشه؟ شاید قراره بهترین مدخل این کتابو به نام سلطان ما بنویسن. فتح باب کنید شما. تاریخ تازه بسازید شما. به خدا تاریخ عشق و وصال خیلی بهتر از تاریخ هجمه و قتل عامه.
- جیران: شما پادشاه دوران هستید. اما پرسشی که پاسخش در تاریخ ثبت خواهد شد اینه که قراره چطور پادشاهی باشید؟ ادامه شاهان ماضیه یا عهد جدیدی از حکمرانی .
- جیران: اون روز که گفتید جیران همقبیله شاهه باور کردم. ولی امروز معلوم شد خدیجه تجریشی اول و آخرش رعیته. هیچ رعیتزادهای هم لیاقت همقبیلگی شاه رو نداره.
- ملکزاده: اوایل حیران مرگ امیر بودم. ولی الان حیرانم که چطور میچرخه چرخ مملکت و دربار بدون او. اصلا چطور میچرخه چرخ دنیا بدون امیر من؟
- گلین: گر نچرخد چرخ گردون کی شبی فردا شود؟
- گلین: چرخ دنیا نه لنگ شوهر تو بود، نه پسر من.
- گلین: دعا کن بمیرم من ملکزاده. خدا رو چه دیدی. شاید اون دنیا بهتر از این دنیا باشه. اینجا که عدلی ندیدیم ما زنها؛ هر چه بود ظلم بود.
- ملکزاده: ما همه روزی به خاک سیاه نشستیم که پدرم مُرد و ناصر شاه شد.
- تاج الدوله: انقدر بشین تا بلندمون کنن گلین.
- گلین: به خلوتی میره که خلوت من نیست. سر به بالینی میذاره که مال من نیست. دیگه چه فرقی میکنه؟
- گلین: کهنه و نو، با صیغه و بیصیغه، شهری و دهاتی، حرمسرا برای شاه محل خلوت شبه و عشرت روز. عادت نکردین هنوز؟
- گلین: تا کی مردا بیرسمی کنن و زنا تماشا؟ شاید این جیران، رسول جبران باشه تاجی. شاید مبعوث شده که من و تو بفهمیم چقدر بیعرضهایم!
- مهد علیا: اول پیاله و بدمستی که میگن اینهها!
- مهدعلیا: نوبت قبلی تندی نکردم چون پسرم آتیشش تند بود. حالا ولی به وصال رسیده سلطان. تو که میدونی چقدر فرق داره قبل و بعدش تاجی!
- مهدعلیا: با آبروی دربار و حرم بازی نکن. کاری نکن که غیرت رعیت برای ناموس سلطنت به جوش بیاد. صیغهای هم که باشی زن شاهی. جای زن شاه، اندرونی شاهنشاهه.
- مهدعلیا: مستوره باش دختر. شر و شورِت رو هم بذار برای خوابگاه پسرم. ما بین مردم آبرو داریم دخترجان.
- ملکزاده: این دربار اگر بین مردم عزت و آبرویی داشت همه از صدقه سری خدمات امیرکبیر بود.
- مهد علیا: پاتو قد گلیمت دراز کن. همیشه یادت باشه جای آئینه سر بخاریه، جای گیوه دم در.
بهترین دیالوگهای قسمت هفتم سریال جیران
- شاه: چه تلخ شدی دوباره هم قبیله! میدونستم صبح که بشه در به پاشنه دیروز میچرخه. کاشکی صبح نمیشد هرگز. دیشب نه من شاه بودم نه تو رعیت بودی. نه من تاج کیانی داشتم نه تو سلوک رعیتی. آخ از تو جیران…
- شاه: اون تاجو ببین. همون کلاه گشادیه که تقدیر سر من گذاشت. رعایا وقتی به تاج من نگاه میکنن برق الماس میبینن و شکوه زمرد. درخشش لعل میبینن و جلوه مروارید. ولی نمیدونن که نگین به نگین این تاج از حسرته.
- جیران: حسرت مال ما رعیت زادههاست که همیشه معذوریم و مجبور. که همیشه بدهکاریم و بیاختیار. شاهو چه به حسرت!
- شاه: چه بیپروا حرف میزنی دختر! نمیترسی از غضب همایونی؟
رعایا وقتی به تاج من نگاه میکنن برق الماس میبینن و شکوه زمرد. درخشش لعل میبینن و جلوه مروارید. ولی نمیدونن که نگین به نگین این تاج از حسرته
- شاه: این طور هم نیست که شاه و شاهزاده هر کاری رو مختار باشند بکنند.
- شاه: آداب خشک چاردیواری دربار اجازه هیچ کاری رو بهم نمیداد، حتی بچگی کردن.
- شاه: من در بیاختیاری بزرگ شدم تا دیروز. در بی اختیاری متولد شدم و ولیعهد شدم و نشستم پای سفره زنهای عقدی. در بیاختیاری تاج کیانی گذاشتن رو سرم و شاه شدم. من حتی در بیاختیاری و بدمستی فرمان قتل مرد لایقی رو مُهر کردم که به اسم و رسم امیرکبیر این مملکت بود .حالا دلخوشم به این اتفاق مبارک جیران! دلخوشم به اینکه با اختیار کامل صاحب اون چشمان سیاهو انتخاب کردم.
- بهادر: آواز بلند تو شهر ویرون میخونی غریبه؟
- سیاوش: مُرده رو که از مرگ نمیترسونن؟ میترسونن؟
- بهادر: اگه قرار باشه هر دهاتی آسمونجُلِ کوچه بخوابی، یه پا چارُق و یه پا گیوه، رسیده نرسیده بخواد گنده بشه که سنگ رو سنگ بند نمیشه! میشه؟
- ننه آشوب: آدمای ضعیف یا بنده تقدیرند یا برده قدرت. تو کدومشی مجنون؟
- ننه آشوب: هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست! یا میکُشی یا میکُشنت!
- کفایت خاتون: من اگه جای هر معامله یه قتل میکردم، دیهای که حضرت شیخالاسلام تعیین میکرد کمتر از مالیاتی بود که مُحاسب میگه!
- سلمان: من همینقدر که زود اعتماد میکنم به آدما، زودم از چشمم میاُفتن اگر بیرسمی کنن. تو حریم همایونی دست از پا خطا کنی دست و پاتو میشکنم. سر بجنبونی به هرزگی گردنتو میشکنم.
خوشترین دیالوگهای قسمت ششم سریال جیران
- عزیزآغا: …تقصیری اگر هست متوجه جبروت سلطانی شماست. این هیمنه شماست که خاتونو این چنین مرعوب و مقهور کرده. هنوز باورش نشده که شاهنشاه ایرانپناه، سلطان خورشیدکلاه، شخص اعلیحضرت ناصرالدینشاه، این چنین واله و شیدای دختری روستازاده شدن. حق بدید قبله عالم. حق بدید. من هم جای این دختر بودم، قالب تهی میکردم از فرت شوق و هیجان.
شاه: …یک سلام دیگه مهلت میدیم. خوش داریم در این مدت هر هنری داری به هم برسونی تا جیرانِ مرعوب، حریر سرخ سر کنه و بشه جیرانِ محبوب. ولی فقط یک سلام! اونقدری در این دم و دستگاه نفس کشیدی که بدونی خواجهای که از عهده تمشیت خاتونش برنیاد، چه مکافاتی میبینه. - سیاوش: …اسیر دست و پا بسته رو چوب زدن که هنر نیست!
- سلمان: اگه ندادم زبونتو از حلقومت در بیارن به خاطر یال و کوپالت نیست بدبخت. خاطرت برای کسی عزیزه که خاطرش برای سلطان ما عزیزه.
- سیاوش: …از توپچی تا زنبورکچی، از سواره شمشیرزن تا پیاده تفنگچی، کل قشون سلطنتیتونم جمع کنی، یه بار که بیشتر منو نمیتونی بکشی. دِ بیا بکش لامصّب! بکش خلاصم کن.
من سیاهبخت شدم چون دیر رسیدم تجریش… حالا کارمو ببین؛ عشقم اسیر، خودم ابیر!
- سلمان: عجب معمای غریبیه این عشق! سِحرت که میکنه کلهخری میشی که لنگهات تو طویله هیچ میرآخوری نیست! الحق که معمای غریبیه .
- سیاوش: …من سیاهبخت شدم چون دیر رسیدم تجریش. دیر رسیدم تجریش چون جون هملباسای آشغال تو رو میخواستم نجات بدم. حالا کارمو ببین. عشقم اسیر، خودم ابیر!
- سلمان: مردک خیره چشم ابله! چرا نمیفهمی؟ شاه مملکت عاشق شده. شاه!
- عزیز آغا: چرخ فلک اگر روزی معطل کسی شد، چرخ حرمم میشه.
- گلین خاتون: ستاره جان شما بیا پیش ما که مهمان مهدعلیا عقدی محسوب بشن بیخطبه و صیغه؛ بیا جانم.
- مهدعلیا: این خانه بدان خوش است کآیند و روند!
- مهدعلیا: هیچ پسری لقمه خاصه مادرو پس نمیزنه!
- گلین: سه تا سلام از من طلب داشتید مادرجان؛ سلام بر قبله عالم، سلام بر مهدعلیا و سلام بر سارای گرجی.
- شاه: چه زیبا میگی قبله عالم. قبله عالم امشب خوشحاله. خیلی خوشحاله. تو هم خوشحالی؟
جیران: رعیت چشمش به دهن شاهه. قبله عالم که خوشحال باشه، رعیتم خوشحاله. - سلمان: دیشب مطلب و مطلوب حاصل شد. خدیجه تجریشی شد جیران قبله عالم.
- سلمان: من اگر سرباز قبله عالم نبودم تحسینتون میکردم. کلاه از سر بر میداشتم به احترام شما دو نفر. جیران خاتون هم درست مثل تو تا دقیقه آخر کوتاه نیومد. مرقومه من که بهش رسید و جون تو رو که در خطر دید، جبرا تغییر حالت داد.
- سلمان: …جیران خاتون دیشب با تقدیرش صلح کرد. امروز نوبت توئه که صلح کنی. برای آدمی مثل تو که شرف داره و حرفش حرفه، وفا سرش میشه و عهدش عهده، لباس قراولی برازندهترین رخته. به جیران خاتون فکر کن. من یقین دارم اگه نزدیک اون بمونی دل اونم آرومتره.
دیالوگهای برتر قسمت پنجم سریال جیران
- شکوه: در حرمسرا رضایت قبله عالم شرطه که شکر خدا برقراره انگار.
- تاجی: … ما که نوههای فتحعلیشاه مغفوریم؛ ما که بزرگزاده و همخون شاهیم خیر سرمون؛ هفتههاست رنگ خلوتشو ندیدیم. گلین بیچاره هم که قلندر شده و تارک دنیا؛ ما هم دیر یا زود مایوس و افسرده میشیم. شما بگید مادرجان؛ ما چهار زن عقدی شاه به چه امیدی باید زندگی کنیم؟
- تاجی: … ما اگر شأنی هم داریم به خاطر همخونی با شماست.
- مهدعلیا: گرد و خاک نکن تاجی؛ غیر از زنهای عقدی هر کس که به خلوت شاه میره برای خوشحال کردن شاه میره. خوشحال کردن شاه جرم نیست که این طور عَرض حال میکنی و اون طور قیل و قال!
- شاه: خواستم تنها ببینمت تا گوش غیر نشنوه حرفامو، چشم نامحرم نبینه لرزش دستامو، نبینه که سلطان مشتاقه و جیران معذور، که جیران معذوره و سلطان مخمور. گفتم ساعتی تنها باشم با همقبیله خودم.
من تسلیم این طالع نحس نمیشم. تاپای مرگ میرم. به پر و پاش میپیچم. تا نفس آخرم
- شاه: هم قبیله نیستن عاشق و معشوق؟
- شاه: من نه وقتی ولیعهد بودم درد عشق کشیدم نه بعدها که شاه شدم. حالا که بعد از هرگز دچار شدم، خوش ندارم بفرموده اجبار، تن به وصالم بدی. این ملاقاتهای بیجهت و بیاستفاده هم نه به کام عاشقه نه در شأن معشوق. مِن بعد از جانب من نه دعوتی هست نه مزاحمتی. شما رو مثل باقی زنها فقط در صف سلام حرم میبینم.
- شاه: سرخی این خلعت علامت بین ماست. هر وقت به سر کردی یعنی تو هم مشتاقی و دل یک دله کردی که کنار هم باشیم، که قرار هم باشیم. تا وقتی که زندهایم. باقی رنگها هم یعنی نه هم قصهایم و نه هم غصه.
- صدراعظم: به خاطر اوامر جناب همایونی دست این چاکر بسته است؛ شاخ این چاکر شکسته! مقابل دشمنان دولت نه دست ستیز دارم؛ مقابل رقبا نه پای گریز.
- صدراعظم: نوکر بیاختیار، وبال گردن اربابه. نوکر باید خوب حمایت بشه که خوب خدمت کنه. تجسس در امور رعایا حق دولت نیست، تکلیف دولته. دولتی که جاسوس نداشته باشه چشمش کوره؛ گوشش کر! کور و کر میپسندید نوکرتونو؟
- جیران: آدم عاشق حرمسرا داره خواجه؟ خیالت من خام غزلخونیای شاه و نوکراش شدم که الام اینجام؟ نه. من اینجام که قوم و خویشم مصون باشن از غضب شاه شما!
- جیران: اسم هوس شاه شما عشق نیست.
- سلمان: هنوز انقدر بیغیرت نشدن چاکران درگاه که دست روی دست بذارن به تماشا. من سرباز سلطانم. به چشم من کارزار این عشق کمتر از کارزار جنگ نیست. هرکسی هم مانع این عشق باشه از میون برداشتنش تکلیف ماست. مهیای کارزار شید.
- سلمان: …نوبه بعد هم میزنیم، هم به همه میگیم برای چی داریم میزنیم. الانم چشماتو واکن. نگاه کن یادت بمونه. مادر نزاییده دختری که بخواد به شاه مملکت نه بگه!
- سیاوش: زیر این چرخ لاکردار دیگه خودمم و خودم؛ تک و تنها؛ ولی به همین آسمون و چرخش قسم سیاوش کوتاه بیا نیست، چرخ تقدیر اگه دست پهلوون زنجیر پاره کنم باشه، باید وایسه تا من به مراد دلم برسم. اگه واسه همه چرخه واسه ما فِرفِروکم نیست. اوستا! من تسلیم این طالع نحس نمیشم. تاپای مرگ میرم. به پر و پاش میپیچم. تا نفس آخرم.
بهترین دیالوگ های قسمت چهارم سریال جیران
- راهزن: با شما کاری نداریم جماعت خوابزده؛ حرومی و قافله از قدیم الایام رفیق شفیقن…
- راهزن: گفتیم حرومی که خوف کنی خر خدا! نه اینکه تکرار کنی با غیظ. حرومی جد و آبادته بیدودمان بدعاقبت. نترس مردک؛ نمیکشمت. من از جنس خودتم. توفیرمون اینه که امثال شما شدین نوکر گنده حرومیهای حکومتی و امثال ما شدیم دزد آفتابه لگن.
- مادر جیران: …شیطنو لعنت کن بخند. نذار سورمون عزا بشه.
- اسدالله: تموم نشد این مسخره بازی؟ تموم نشد این عزای بیکشته و زخمی؟
- اسدالله: …کور شدید همهتون؟ کر شدید؟ بابا، شاه در این خونه رو زده؛ شاه! واقعا نمیبینید؟ نمیفهمید؟ میفهمید! ولی تجاهل میکنید که پرده دری نکرده باشید.
- اسدالله: …شما بگید نبین من کور میشم نمیبینم؛ شما بگید نشنو من کر میشم نمیشنوم؛ ولی نگید نفهم چون نمیتونم نفهمم! من میفهمم. خیلی هم خوب می فهمم.
- شازده بصیر: پیداست شازده بصیرو نشناختی که لُغُز میگی. شازده چشم و دلسیرتر از این حرفاس که بیرسمی کنه. اسم قبله عالم روشه دختره؛ چشم در میارم چپ نگاه کنه کسی.
همیشه یادت باشه؛ تو زندگی هر آدمی هزار دوست کمه یه دشمن زیاد
- جیران: من یه عمر مشق دل بستن کردم گلنسا. اشک شوق ریختم اگه ریختم. مشق عشق کردم اگه کردم. خیال وصل بافتم اگر بافتم. دل کندن بلدی میخواد. من بلد نیستم.
- جیران: قوی باشم؟ همه این سالها من اگر زوری داشتم از عشق سیاووش بود. چجوری قوی باشم وقتی بند دلم پاره شده؟ آدم عاشق، ضعیفه. زن عاشق هم که ضعیفترین مخلوق خداست.
- جیران: قهری بالاتر از فراق یار؟ مصیبت بالاتر از این که زمین و زمان بهت بگن باید دل بکَنی از معشوق؟ اصلا گیریم من دندون به جگر گذاشتم. تونستم و دل کَندم. با اون دل از جا کنده که میمونه رو دستم کجا برم منِ وامونده؟ این چه تقدیر شومی بود که نصیب من شد؟
- عزیز آغا: حقیر یقین دارم جناب همایونی موافق این بیرسمیها نیستند. من در چشمان قبله عالم نور محبت میبینم و شوق وصل؛ آلوده به عجله نکنید این حس و حال رو. شوق و تمنا رو مهار کنید تا روز موعود.
- شاه: گیرم جلوی سیل تمنا را سد کردیم، با زور آرزو چه کنیم؟ اگر سد شکست چی؟
- محمدعلی: حرف نزن که دیگه حرفی ندارم باهات. بکش خودتو؛ بکش خودتو ولی بدون از این لحظه به بعد قاتل همه و هر کسی هستی که بعد از تو به هلاکت و فلاکت میرسه. اگه انقدر بیوجدان و بیتمیز شدی؛ اگه انقدر شیطون زیر جلدت رفته که جان و مال و عرض و ناموس ما پیش چشمت بیمقدار شده، بکش خودتو. گرد مرگ بپاش به این آبادی؛ نوم ننگ بذار برای پدر و مادری که با خون جگر بزرگت کردن.
- حکیم: تا حالا نشنیدم طاقت طاق شده کسیو کشته باشه جوون؛ اما زخم به چرک نشسته خیلیها رو کشته.
- مادر جیران: حالا که به سلامتی داری میری حرمسرا یه چیزی بهت میگم مادر، همیشه یادت باشه؛ تو زندگی هر آدمی هزار دوست کمه یه دشمن زیاد. خدا پشت و پناهت باشه الهی.
- سیاوش: میدونم خاطرمو میخوای خدیجه. فقط میخوام اینو بدونی که من دو مقابل بیشتر. خوش دردیه خاطرخواهی. خوش دردیه.
- شاه: یعنی قبله عالم اختیار ریش خودش رو هم نداره؟ …به عوام الناس بگو ما در این فقره به شاه عباس صفوی اقتدا کردیم. به علاوه میهمانی عزیز داریم، باید هم آراسته باشیم هم پیراسته.
بهترین دیالوگ های قسمت سوم سریال جیران
- سیاوش: چیکار کردی برای داشتنش جز این که بست نشستی اینجا؟ مشق عشق، جنگه. شعر که نیست. بجنگ برای عشقت… عشق بُنشن نیست توی بازار دنبالش بگردی.
- نقره: قاپ قمارخونه از رو رفت؛ تو از رو نرفتی هنوز؟ اولدورم بولدورم میکنی؟
- نقره: گوشه نزن که کنایه نشنوی!
- نقره: خر یه تومن؛ پالون پونزده زار!
…ننگ گلستان و ترکمانچای برای رسوایی هفت پشت و بدنامی هفت نسل ایل قاجار کفایت میکنه
- شازده بصیر: بذار تلخی کنه… برای بزرگترین قمار زندگیم به سیم و زری که نقره میده احتیاج دارم. شهوت قمار آخر بیتابم کرده.
- شاه: گفتی شکار گیرم؛ رفتی شکار گشتی/ گفتی قرار گیرم؛ خود بیقرار گشتی
- عزیزخان مُکری: آبروی هر دولت و درباری به عظمت قشونه؛ نصف مواجب این مقربین بیخاصیت درباری و دیوانی رو به من بدید، قشونی میسازم که رعشه بر اندام روس و عثمانی و انگلیس بندازه.
- شاه: صلاح چیزیه که ما امر کنیم! ما شاه نشدیم که تکالیف صدراعظمو انجام بدیم.
- شاه: تو نون شاهو میخوری حلیم صدراعظمو هم میزنی؟!
- شاه: …ننگ گلستان و ترکمانچای برای رسوایی هفت پشت و بدنامی هفت نسل ایل قاجار کفایت میکنه؛ بگو ما هرات به انگلیس بده نیستیم.
- عزیزخان مُکری: وقتشه هر خنجری از نیام دربیاد. میبینم اون روزی رو که هرات از دست بره.
بهترین دیالوگ های قسمت دوم سریال جیران
- شاه: شکار زنده طبیعتش تقلاست. برای همین گوشتش لذیذه. شکارچی ولی صبرش زیاده.
- صدراعظم: در ایل قاجار اول درسی که به پادشاه میدن تزویره!
- مهدعلیا: شاه که دوباره شاه شد، حرم که دوباره حرم شد، ببینم کی میخواد پشت چشم نازک کنه برای مهدعلیا.
دنیا جاییه که درد خروار خروار میاد، مثقال مثقال میره…
- گلین خاتون: کمینه رم شما لقمه گرفتید برای قبله عالم. شاه اگر دل به لقمه مادر میداد که غمی نداشت گلین؛ لقمه اول بودم من. ازلقمه آخر نترسونید منو مادرجان.
- گلین خاتون: دنیا؟ دنیا جاییه که درد خروار خروار میاد، مثقال مثقال میره…
- شاه: علاج من دورباد و کورباد نیست.
- شاه: همیشه از نداشتن نیست که انسان حریص میشه من داشتم و حریص شدم.
- شاه: یک پادشاه همیشه تنهاست. بیرون خانه؛ تنها میان دشمن، داخل خانه؛ تنها میان زنها. من همیشه تنها بودم. تنهاتر از هر رعیت عاشقی که تا حالا دیدهای.
- شاه: دیروز در حوالی تجریش پادشاه شما عاشق شد.
- تاج الدوله: وقت تدبیر نیست مادرجان. اتفاقا وقت تشویشه. وقت تشویشه تا روزی که خطبه ولیعهدی معین پسرم خونده بشه؛ از فرداش توقع تدبیر کنید از من.
دیالوگهای برتر قسمت اول سریال جیران
- شاه: عهد امیر کبیر تمام شد آقایان! ببینیم شما در عهد خود با این مملکت چه میکنید.
- صدر اعظم: داغ گذاشتی، ولی به دل یخ گذاشتی. روزش که بشه میبینی آفتابه شاه مملکت چقدر آب ورمیداره.
- شاه: داغ ننگ زدم به پیشونی خودم و ایل قاجار. خاک رسوایی ریختم سر شاه و دولت و دربار. خاکم به دهن که لب وا کردم. بشکنه دستم که خط نوشت…
- شاه: به خیالت چون شاهم انتحار نمیکنم؟ شاه بمونم که چی بشه؟کجا رو بگیرم با این تخت و بخت شوم. در مقابل سقوطی که من کردم این که چیزی نیست. ارتفاعی نیست. من بیخواهر میشم این مملکت بیپدر.
- مهدعلیا: اگر من این مملکت را اداره نمیکردم دیگر نه از تاک، نشانی بود و نه از تاک نشان.
حکایت ترکمنچای مثل الان حمله پوتین به اکراینه که شرطش برای پایان جنگ زمینه شدن سه شهر مرزی به خاکشه.کاش زمان قاجار هم مردان و زنان ما مثل اکراینیا جلو روسیه وایمیستادن تا ننگش سالها گریبانگیر ما نشه.
چندتا از دیالوگ های برتر قسمت پنجم.
مهدعلیا: خوشحال کردنه شاه جرم نیست که اینطور عَرضِ حال میکنیو اونطور قیل و قال.
تاج الدوله: گلینِ بیچارم که قَلَندَر شده و تارِک دنیا.
شکوه السلطنه:تو حرمسرا رضایت قبله عالم شَرطه که شکر خدا برقراره انگار.
شاه:سُرخیه این خلعت علامت بین ماست. هروقت به سر کردی یعنی تو هم مشتاقیو دِل یک دِل کردی. که کنارهم باشیم که قراره هم باشیم تا وقتی که زنده ایم. باقی رنگ ها هم یعنی نه هم قصه ایم و نه هم غصه.
جیران:خیالت من خام غزل خونی های شاه و نوکراش شدم که الان اینجام؟ نه. من اینجام که قوم و خویش هام مصون بمونن از غضب شاه شما. یعنی اسم هوس شاه شما عشق نیست.
سیاوش: چرخ تقدیر اگه دست پهلوون زنجیر پاره کنم باشه باید وایسه تا من به مراد دلم برسم. اگه واسه همه چرخه واسه ما فر فروک هم نیست.
سلمان: به چشم من کار زاره این عشق کمتر از کار زاره جنگ نیست.
اگه به نظرتون این چندتا دیالوگ خوب بود استفادش کنین؟
ممنون ممنون ممنون.
گلین خاتون: من بیام توی صف سلام وایستم که چی بشه. که به اشاره قبله عالم نوبت عقدی برسه به صیغه ای. نوبت صیغه ای به کنیز دو روزه.
این دیالوگ هم اضافه کنید.
چه دیالوگ خوبی…
ممنون گفتید
سیاوش خدیجه منو چه به شیراز سعدی شیرازی من همون دوخط شعری ام که حفظ کردم بخاطر دل تو بود
ننه اشوب دقل کار بهتر از فراموشکار گیرم هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست
سیاوش ببخشیدا کت خدا جسارته ببخشید اوستا ولی سگو میبندن نه آدمو تو که اسمت روته مشی اسمت کت خداست با گرگ دمبه میخوری با چوبون گریه میکنی راست گفتی من اصلا سگم من اصلا از سگ کمترم لی میدونی سگ هزار بار شرف داره به کفتار
ملک زاده شوهرم بود خوش غیرت وزیر کشورت امیر لشکرت امیر کبیرو تو کشتی ناصر
اینم اضافه کیند
قسمت اول سیاوش
میگه میدونم خاطرم رو میخوای خدیجه ولی میخوام بدونی که من دومقابل بیشتر
جیران که میگه واقعا میخوای بزاری بری
سیاوش همه عمر برندارم سر از خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
جیران سعدی قلم به نیک بختی رفته است و…..
دیالگهای سکانس خواستگاری سیاوش از جیران
قسمت ۳ رحمت من میرزا شدم که مشق عشق کنم نه مشق جنگ من مرد جنگ نیستم
اینا رو هم اضافه کنید
قسمت اول سیاوش
میگه میدونم خاطرم رو میخوای خدیجه ولی میخوام بدونی که من دومقابل بیشتر
جیران که میگه واقعا میخوای بزاری بری
سیاوش همه عمر برندارم سر از خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
جیران سعدی قلم به نیک بختی رفته است و…..
دیالگهای سکانس خواستگاری سیاوش از جیران
قسمت ۳ رحمت من میرزا شدم که مشق عشق کنم نه مشق جنگ من مرد جنگ نیستم
اینا رو هم اضافه کنید
سلام بنظرم اون تیکه قسمت دوم که مهدعلیا به نقره میگه. (شاه اگه با زن جمع نشه. حرف درمیاد براش. حدیث درمیاد براش. کور میشه اجاقش. خاموش میشه چراغش). هم اضافه بکنید خوب میشه.
این سریال عالی عععع سریال های آقای فتحی دومی نداره بهترینه زنده باشید آقای فتحی🙌🏻مثل همیشه تو اوج ببینیمت🙌🏻🥰