فیلم سینمایی خاکسترها و الماسها به لحاظ سینمایی یکی از بهترین آثار اوست. فیلم داستان یکی از اعضای حزب مقاومت لهستان را بازگو میکند.
آندره وایدا اساسا فیلمسازی سیاسی است و فیلم سینمایی خاکسترها و الماسها به لحاظ سینمایی یکی از بهترین آثار اوست. فیلم داستان یکی از اعضای حزب مقاومت لهستان را بازگو میکند که ماموریت دارد رییس حزب کمونیست را بکُشد. داستان در زمانی اتفاق میافتد که لهستان به تازگی از سلطه آلمان رها شده است و گروههای مبارز، بر سر رهبری لهستان با یکدیگر درگیر شدهاند.
از نظر دستاوردهای فنی و تاثیرگذاری بر فیلمسازانِ بزرگِ دنیا، فیلم سینمایی خاکسترها و الماسها چیزی از شهروند کین کم ندارد. شاید البته در خلاقیتها و تمهیدات سینمایی، شهروند کین فیلمی مهمتر به حساب بیاید، اما به لحاظ تولید حس و ساخت فضا و اتمسفر، مسلما این فیلم بسیار جلوتر و بسیار تماشاییتر از شهروند کین است. استفادههای عجیب و غریب از فورگراندها و بکگراندها، نورپردازیهای پیچیده که همزمان فضای داخلی و فضای خارجی را اکسپوز میکنند، و بسیاری موارد دیگر حاکی از تسلط وایدا و گروه فیلمسازیاش بر ابزار سینمایی است.
نگاهی به انیمه آسمان آبی او | انیمیشنی محافظهکارانه دربارۀ افسوسها و ناکامیها
فیلم با نمایی از صلیب کلیسا آغاز میشود و چون بعدتر دین خاصیتی در مضامین فیلم پیدا نمیکند، این نما تنها میتواند به عنوان معرفی مکانی قلمداد شود که تروریستها در آن به انتظار نشستهاند. اما از آنجا که آغاز، در کنار پایان، مهمترین و معناسازترین نقطه فیلم است، این نما ممکن است معنای فیلم را کمی به بیراهه ببرد. چون بیش از این با آن کار نمیشود و معنایی به واسطه آن شکل نمیگیرد. صحنه ترورِ آغازین، کمی مصنوعی و باورناپذیر است و کنشهای کاراکترها و تیراندازیها چندان شکل واقعی ندارند. اما با خلاقیتهایی شبیه آتش گرفتن لباس یکی از کشته شدگان، و کنشهای خاص و بازی خوب بازیگرانی همچون چبولسکی، که نقش مکیک را بازی می¬کند، فضا آزاردهنده نمیشود، و به راحتی از سوی تماشاگر پذیرفته میشود.

وایدا در فیلم سینمایی خاکسترها و الماسها لحظات بسیار گیرا و ماندگاری آفریده است. جایی که دو تن از افراد مقاومت، در اتاق در حال صحبت کردن هستند، نورپردازی بسیار خلاقانه، نور که عنصری ذاتا غیر زمانمند است را تبدیل به عنصری زمانمند در فیلم نموده است. و فضای حسیِ خاصی در صحنه آفریده است. همچنین در صحنه¬ای که مکیک به میان ملحفه¬های سفید پناه میبرد (تعدادی از فیلمسازان از جمله تئوآنگلوپولوس از این صحنه الهام گرفتهاند)، فضا و اتمسفر دیداری و حسیِ زیبایی در فیلم به وجود میآید. دیگر صحنه بسیار حسی و خوش پرداخت فیلم، صحنهای است که در آن مکیک با روشن کردن آتش بر روی پیکهای مشروب، میکوشد دوستان گذشتهشان را به یاد او بیاورد. البته اساسا کافه یا باری که تعداد زیادی از صحنههای فیلم در آن گرفته شده است، به دلیل رابطه خاص و شیطنتآمیزِ مکیک با دخترِ کافهدار، به مکانی پر حس بدل شده است، که هر رویدادی در آن هویتمند میشود. کنش دیگری که بسیار گیرا و پر حس طراحی و اجرا شده است، صحنهای است که یکی از اعضای گروه به همراه یک پیرمرد، مست میکنند و بساط شام روسای حزب را بر هم میزنند. کنشهای مردِ مست هنگامی که مشتش را شوخطبعانه و تحقیرآمیز به سمت صورت مرد محافظ میگیرد، لحظه به یاد ماندنی و به لحاظ انسانی لحظهای ناب، در فیلم تولید کرده است.
اما مهمترین نکته¬ی فیلم سینمایی خاکسترها و الماسها این است که وایدا دائما می¬کوشد هر دو گروه را بسیار انسان نشان دهد. و مهر، خشم، لذت، غرور، فروپاشیِ حسی و دیگر صفات انسانی را در آنها زنده نگاه داشته است. و به هیچ طرف، نگاهی خشک، جانبدارانه و تیپیکال نداشته است. ارتفاع پایین دوربین به جز تنگ و خفه نشان دادن فضاهای فیلم، کارکرد دیگری نیز دارد و آن این است که تا اندازه¬ی زیادی کاراکترهای فیلم را هم¬شکل، هم¬سطح و هم¬جنس نموده است. و در نهایت هنگامی که مکیک پس از کشتن رییس حزب او را در آغوش می¬گیرد، مشخص نیست که به واقع کدام گروه خاکستر است و کدام گروه الماس. اما همچنان که مکیک به دختری که عاشقش شده است می¬گوید، در جایی که پر از سیاست و آدم کشی است، عشق قطعا همیشه الماس است.