وقتی استاد سینما به مرگ هم جذابیت می‌دهد

سکانس های برتر مرگ در فیلم‌های تارانتینو

۵ صحنه برتر کشته شدن؛ مسخره‌ترین تا باشکوه‌ترین مرگ تارانتینویی

تارانتینو یکی از اساتید به تصویر کشیدن مرگ روی پرده است. در فیلم‌های او همه‌جور مرگی دیده‌ایم. از مرگ‌های مسخره و خنده‌دار گرفته، تا مرگ‌های خشن و البته مرگ‌های باشکوه. او استاد قصه‌گویی و سرگرمی‌سازی است، نگاه منحصربه‌فردی به زندگی دارد و همین ویژگی‌ها باعث شده تا «مرگ» نیز عنصر مهمی در سینمای او باشد. در این مطلب سری به سینمای تارانتینو زده‌ایم و ۵ صحنه برتر «مرگ» در سینمای او را انتخاب کرده‌ایم.

از همان زمان ساخت «سگ‌های انباری» در سال ۱۹۹۲ که دنیای سینما را شعله‌ور کرد، نام تارانتینو با خشونت فانتزی و غیرزننده در تاریخ سینما ثبت شده است. این کارگردان باهوش و محبوب با وام گرفتن‌های آزادانه و پرشمار از فیلم‌های کلاسیک مهم و حتی «بی-مووی»های مهجور تاریخ سینما، و البته به‌واسطه هنرش در قصه‌گویی پست‌مدرن، چنان برند منحصربه‌فردی در عالم فیلم ایجاد کرده که حالا بسیاری از سکانس‌ها یا حتی فیلم‌های دیگر را می‌توان با صفت «تارانتینویی» توصیف کرد.

اما چه چیزی باعث شده که یک فیلم تارانتینویی این‌قدر جذاب باشد؟ فیلمبرداری عالی، لباس‌های زیبا، تدوین‌های هوشمندانه و خوش‌ریتم و وفاداری او به ساخت فیلم روی نگاتیوهای درخشان ۳۵ میلی‌متری؟ بله، تمام این عوامل از فاکتورهای مهم جذابیت سینمای اوست. کارگردانی درجه‌یک، طنازی به‌جا، دیالوگ‌های سریع و مملو از ارجاعات به فرهنگ عامه و بازی گرفتن معرکه استاد از بازیگرانش هم از جمله مهم‌ترین جذابیت‌های فیلم‌های استاد هستند. اما یکی از مهم‌ترین دلایل جذابیت فیلم‌های او، قطعا «مرگ» است!

کارنامه کوئنتین تارانتینو؛ از بدترین تا بهترین فیلم

فیلم پالپ فیکشن

من تو صورت ماروین شلیک کردم!

«تصادفی، مضحک و احمقانه»؛ این سه صفت بهترین صحنه مرگ در سینمای تارانتینوست؛ «وینسنت» و «جولز» عملیات بازپس‌گیری آن چمدان مرموز رییس‌شان از سه خلافکار خرده‌پا را با موفقیت تمام کرده‌اند، از شلیک مرگبار یکی از خلافکارهای به شکل معجزه‌آسایی جان سالم به در برده‌اند و حالا به همراه یکی از خلافکارها که نیروی نفوذی‌شان بوده، دارند برمی‌گردند پیش رییس.

بحث داخل ماشین چیست؟ آن‌ها دارند در مورد نجات معجزه‌آسا از آن تیراندازی عجیب بحث می‌کنند. جولز معتقد است برخورد نکردن گلوله‌ها به آن‌ها نوعی امداد غیبی و مداخله الهی بوده، وینسنت اعتقاد دارد گلوله‌ها تصادفی به آن‌ها برخورد نکرده است. در همین حال وینسنت که آن حادثه را «تصادف» قلمداد کرده، برمی‌گردد رو به صندلی عقب که نظر «ماروین» یار نفوذی‌شان را درباره ماجرا بپرسد که ناگهان بدون هیچ دلیلی انگشتش را روی ماشه فشار می‌دهد و مغز ماروین را می‌پاشد در تمام ماشین!

وینسنت که به مسائل ماورایی اعتقادی ندارد و به‌نظر بی‌خداست، در حین صحبت از «زنده ماندن تصادفی»، کله «تصادفا» ماروین بدبخت را به مولکول‌هایش تجزیه می‌کند و در دیالوگی روده‌برکننده می‌گوید: «وای پسر من تو صورت ماروین شلیک کردم!»

تماشای فیلم پالپ فیکشن در فیلیمو

فیلم روزی روزگاری در هالیوود

قتل‌عام منسون‌های نفرت‌انگیز

حتما از واقعیت ماجرای قتل‌عام تلخ «شارون تیت» ستاره نوظهور هالیوود و میهمانانش توسط دارودسته «چارلز منسون» خبر دارید. همسر جوان و زیبای «رومن پولانسکی» که در هفته‌های آخر بارداری‌اش بود، در آگوست سال ۱۹۶۹ به شکل فجیعی توسط آن فرقه شرور سلاخی شد.

از همان اوایل فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» معلوم است که تارانتینو از فرقه‌های هیپی کینه شدیدی در دل دارد. در سکانس حضور «کلیف» (برد پیت) در پناهگاه هیپی‌ها، یکی از آن‌ها که به‌غایت «لش» و «حرص‌درآر» به تصویر کشیده شده، در حد مرگ از کلیف کتک می‌خورد و معلوم می‌شود که تارانتینو و شخصیت‌هایش با این جماعت انگل شوخی ندارند!

اما شاهکار واقعی در انتهای فیلم رقم می‌خورد؛ جایی که تارانیتنو بار دیگر واقعیت تاریخی را فدای نبوغش در قصه‌گویی می‌کند و به میل خودش سرنوشت شیرینی برای شارون تیت رقم می‌زند. در این سکانس محشر، هیپی‌ها به جای رفتن به خانه تیت اشتباها وارد خانه «ریک» (دی‌کاپریو) می‌شوند و روی کلیف (که بدل و رفیق ریک است) اسلحه می‌کشند. ریک هم که ماده روان‌گردان مصرف کرده ابتدا فکر می‌کند توهم زده، اما بعد با هوشمندی دمار از روزگار هر سه هیپی فرقه چارلز منسون درمی‌آورد و به خشن‌ترین شکل ممکن همه آن‌ها را لت‌وپار می‌کند.

این صحنه شاید یکی از خشن‌ترین سکانس‌های تاریخ سینما باشد:

  • در آن صورت یک زن، آن‌قدر توسط کلیف به تمام سطوح سخت موجود در منزل کوبیده می‌شود که صورتش صاف می‌شود.
  • سگ قلچماق کلیف، دست و نقاط حساس بدن یکی از مهاجمین را می‌درد!
  • یکی دیگر از هیپی‌ها هم صورتش توسط یک قوطی کنسرو له شده، نهایتا با یک دستگاه آتش‌افروز جزغاله می‌شود.

اما آیا این مرگ‌ها آزاردهنده‌اند؟ هرگز! هر سه مرگ باعث می‌شود دل بیننده خنک شود و از تک‌تک زجرهای عارض‌شده بر مهاجمان لذت ببرد! تارانتینو انتقام تمام هواداران سینما را از قاتلین یک بازیگر بااستعداد و بی‌گناه می‌گیرد.

فیلم روزی روزگاری در هالیوود

فیلم حرامزاده‌های لعنتی

از بازی تا رگبار گلوله در میخانه

چند نفر از نیروهای آلمانی ضدهیتلر، به ارتش نازی نفوذ کرده‌اند و برنامه آن‌ها رسیدن به رده‌های بالای فرماندهی ارتش و ترور فرماندهان ارشد است. در بین این نیروها یک بازیگر زن اغواگر به اسم بریجت (دایان کروگر) وجود دارد و یک افسر درون‌گرا به نام «آرچی» با بازی بی‌نظیر «مایکل فاسبندر».

کل جماعت در یکی از بهترین سکانس‌های فیلم داخل یک میخانه پر از دود نشسته‌اند و دارند بازی «من کی هستم؟» انجام می‌دهند. یکی از افسران ارتش نازی، افسر بسیار باهوش و حواس‌جمعی است به نام «سروان هلستروم». او که به وجود نفوذی‌ها شک کرده، یک بازی روانی با آن‌ها به راه می‌اندازد تا سرانجام مچ‌شان را بگیرد.

تنش و استرس در فضا موج می‌زند تا این‌که یکی از نفوذی‌ها به نام «هوگو اشتیگلیتز» تصمیم می‌گیرد دست به اسلحه ببرد. با شلیک اولین گلوله ناگهان همه (در یکی از بهترین سکانس‌های تیراندازی تاریخ سینما) شروع می‌کنند به شلیک کردن به سمت یکدیگر و میخانه‌ای که تا چند دقیقه پیش پر از موسیقی و شادی بود، تبدیل می‌شود به مامن تلی از جنازه.

تماشای فیلم حرامزاده‌های لعنتی در فیلیمو

فیلم سگ‌های انباری

عاقبت شکنجه‌گرِ گوش‌بُر

این یکی از دردناک‌ترین سکانس‌های سینمای استاد است. یکی از روان‌پریش‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینما به نام «مستر بلوند» (با بازی مایکل مدسن)، بعد از آن سرقت پرتلفات توانسته یک مامور پلیس را بدزدد و به عنوان گروگان به مخفی‌گاه اعضای باند بیاورد. مستر بلوند که می‌خواهد بداند چرا سرقت‌شان لو رفته، از افسر پلیس بازجویی می‌کند و وقتی جواب نمی‌گیرد، خیلی زود حوصله‌اش سر می‌رود و تصمیم می‌گیرد برود سراغ شکنجه مامور بی‌نوا.

از این‌جا به بعد بازی روانی تارانتینو شروع می‌شود. مستر بلوند یک آهنگ می‌گذارد، به شکل مضحک و زننده‌ای شروع می‌کند به رقصیدن با آهنگ و وقتی آن تیغ برنده‌اش را از داخل جورابش می‌آورد بیرون، می‌فهمیم نقشه دردناکی در سر دارد. اون با خونسردی گوش مامور پلیس را می‌برد (خوشبختانه این صحنه را نمی‌بینیم!) و بعد می‌رود سراغ یک پیت بنزین تا فرایند شکنجه را با سوزاندن مامور به پایان برساند.

در این فاصله «مستر اورنج» که همان مامور مخفی و نفوذی پلیس بین باند است و در جریان سرقت تیر خورده و از شدت خون‌ریزی بیهوش شده، تمام زورش را جمع می‌کند، اسلحه‌ای از جیبش درمی‌آورد و مستر بلوند را قبل از قتل همکارش به شکل زیبایی خلاص می‌کند.

تماشای فیلم سگدانی در فیلیمو

فیلم بیل را بکش

بیل کشته می‌شود

اما خب بازی روزگار این است که بئاتریس بعد از شلیک گلوله به صورتش در مراسم عروسی، نمی‌میرد و وارد کمایی طولانی می‌شود و بعد از کما (در حالی‌که فکر می‌کند جنینش هم کشته شده) به دنبال انتقام است. او که سرانجام با عبور از هفت‌خوان به «بیل» رسیده، متوجه می‌شود که دخترش زنده است و با بیل زندگی می‌کند. بیل هم همان اول معشوقه سابقش را خلع سلاح می‌کند تا فکر قتل به سرش نزند. فضا آرام شده و معشوقه‌های سابق بچه را خوابانده‌اند و در بیرون از خانه دارند درباره گذشته حرف می‌زنند. حواس هردو هم به شدت به همدیگر است و هریک می‌داند در صورت کوچک‌ترین غفلتی ممکن است توسط دیگری کشته شود!

حال بیایید برگردیم عقب. در اواسط فیلم، از طریق فلش‌بک بسیار کلیدی کارگردان برمی‌گردیم به اوج دوران عاشقی بیل و بئاتریس. آن‌دو کنار آتش نشسته‌اند، بیل ساز می‌زند و ماجرای شبه‌اسطوره‌ای درباره استاد هنرهای رزمی‌اش به نام «پای می» برای بئاتریس تعریف می‌کند. ماجرا این است که روزی «پای می» با فنی به نام «تکنیک پنج‌نقطه‌ای انفجار قلب» (که عبارت است از زدن پنج ضربه به اطراف قلب حریف و منفجر کردن قلب او با این تکنیک!) شخصی را کشته است. بئاتریس که قرار است فردای همان شب افتخار شاگردی پای می را به دست بیاورد، از بیل می‌پرسد جزئیات فن پنجه چیست، اما بیل به او می‌گوید پای من این فن را به هیچ‌کس یاد نداده است.

دوباره برگردیم جلو، بیل و بئاتریس در محوطه بیرونی خانه نشسته‌اند که بئاتریس سعی می‌کند با بیل درگیر شود، بیل قصد دارد شمشیر بئاتریس را درآورده و او را بکشد، اما ناگهان یک موسیقی شرقی حماسی پخش می‌شود و بئاتریس با فن مشهور پنجه بیل را می‌کشد. بیل می‌فهمد که بئاتریس آن‌قدر شاگرد خوبی بوده که پای می فن را به او یاد داده است. او حالا باید پنج قدم روی زمین حرکت کند تا بعد از آن پنج قدم، قلبش منفجر شود.

آن‌ها عاشقانه از هم خداحافظی می‌کنند، بیل آرام به آغوش مرگ می‌رود و به زمین می‌افتد. شاهکار!

بیل را بکش

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

1 دیدگاه
  1. Nfs3forever می‌نویسد

    در سگهای انباری اقای بلوند قصد اعتراف گیری ندارد صرفا از شکنجه کردن پلیسها لذت میبرد !

filimo the north pole