مرور کامل پرونده فیلمسازی یکی از مهم‌ترین کارگردانان تاریخ معاصر

کارنامه کوئنتین تارانتینو؛ از بدترین تا بهترین فیلم

هر ۱۰ فیلم تارانتینو را بررسی و رتبه‌بندی کرده‌ایم

۳۱ سال پیش، اکران یک فیلم گنگستری دیوانه‌وار حسابی جشنواره فیلم‌های مستقل «ساندنس» را به‌هم ریخت. وقتی فیلم «سگ‌های انباری» اکران شد، ولوله‌ای بین منتقدان و خوره‌های سینما به‌پا شد و همه از ظهور یک استعداد بسیار باهوش در دنیای سینما خبر دادند. این استعداد جوانک لاغراندام و وراجی بود به اسم «کوئنتین تارانتینو» که با کار در یک کلوپ اجاره فیلم‌های ویدئویی تبدیل شده بود به یک خوره فیلم. خوره فیلمی که در دوران کارش در آن کلوپ تقریبا تمام فیلم‌های مهم و حتی درجه‌چند تاریخ سینما را روفیده بود و یک‌تنه یک دایره‌المعارف سینمایی کامل بود!
از زمان ساخت سگ‌های انباری تا به امروز که تارانتینو ۶۰ ساله شده، او با هر فیلمش مخاطبان سینما را غافلگیر کرده است. جوانکی که با شور و شرش یکی از پایه‌گذاران سینمای پست‌مدرن هالیوود بود، حالا با ساخت ۱۰ فیلم به یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ تبدیل شده. کارگردانی که هر پروژه‌اش مدت‌ها به صدر اخبار می‌رود و تا فیلم بعدی‌اش نقل محافل سینمایی است. او کارش را بلد است، هم قصه‌گوی درجه‌یکی است، هم فیلمساز کاربلدی و هم بازاریاب بالفطره‌ای که می‌داند چطور با اظهارات جنجالی و شیطنت های دوست‌داشتنی‌اش تنور اکران فیلم‌هایش را داغ کند.

در این نوشته می‌خواهیم تمام ساخته‌های تارانتینو را با هم مرور کنیم. اگر «بیل را بکش» را یک فیلم در نظر بگیریم، تارانتینو مجموعا ۹ فیلم ساخته و فیلم بعدی، فیلم آخرش است! حتی ضعیف‌ترین آثار او از بسیاری از تولیدات سالانه سینمایی جذاب‌تر و استانداردتر است و بنابراین وقتی از صفت بی‌رحمانه «ضعیف» استفاده می‌کنیم، به این خاطر است که خود او استانداردها و توقعات را درباره خودش بالا برده. این شما و این بررسی تمام فیلم های کوئنتین تارانتینو؛ از بدترین به بهترین

هفت شخصیت برتر در فیلم‌های تارانتینو

فیلم ضدمرگ | ۲۰۰۷ | Death Proof

کوئنتین تارانتینو یک رفیق فابریک به اسم «رابرت رودریگوئز» دارد که او هم یک خوره سینماست. این دو از قدیم به شکل‌های مختلف باهم همکاری کرده‌اند که مهم‌ترین همکاری‌شان در فیلم «از گرگ‌ومیش تا سحر» بوده. فیلمنامه این فیلم را تارانتینو نوشت، رودریگوئز آن را ساخت و تارانتینو یکی از نقش‌های اصلی فیلم را هم بازی کرد. این دو کارگردان که هیچ‌وقت ارادت‌شان به فیلم‌های درجه‌دو یا «بی‌مووی»های دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی را پنهان نکرده بودند و عاشق فیلم‌های «استثماری» بودند، سال ۲۰۰۶ تصمیم گرفتند به سیاق دوره طلایی این فیلم‌ها، یک پروژه مشترک به نام «گرایند هاوس» بسازند.

در دهه‌های پایانی قرن بیستم، بسیاری از سینماهای محلی آمریکا با یک بلیت، دو فیلم نشان می‌دادند. کیفیت این فیلم‌ها عموما بسیار نازل و محتوای آن‌ها چیپ و ژانرشان عموما ترسناک بود. تارانتینو و رودریگوئز هم که خودشان از مشتریان ثابت این سینماهای دو فیلمه بودند، دو فیلم ساختند که البته در نهایت به صورت جدا در سینماها اکران شد.

فیلم رودریگوئز «سیاره وحشت» نام داشت و فیلم تارانتینو «ضدمرگ».  ضدمرگ ضعیف‌ترین اثر تارانتینوست. این ضعف به مضمون فیلم ربطی ندارد، چرا که مضمون آن قرار بوده عمدا نازل باشد. بحث بر سر این است که انگار دل استاد چندان با این پروژه نبوده و فیلم از آن شیطنت‌های اریجینال کارگردان و طنازی‌های او تهی است و زمان زیادی از آن ممکن است حوصله مخاطب را سر ببرد.

البته اگر کمی صبر داشته باشید و دیالوگ‌های بسیار طولانی و عمدا «مزخرف» آن را تحمل کنید، استاد پاداش صبرتان را با یک سکانس فوق معرکه خواهد داد! در پایان فیلم یک سکانس تصادف وجود دارد که شاید بهترین سکانس تصادف تاریخ سینما باشد. یک سکانس تارانتیویی تمام‌عیار که از چند زاویه به صورت اسلوموشن به نمایش درمی‌آید و خشونت عریانش باعث سرحالی عاشقان استاد می‌شود!

فیلم ضدمرگ

فیلم هشت نفرت‌انگیز | ۲۰۱۵ | The Hateful Eight

تارانتینو که عاشق وسترن و خصوصا وسترن‌های اسپاگتی (وسترن‌هایی که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی در ایتالیا تولید می‌شد) بود، سال ۲۰۱۲ با فیلم «جنگوی زنجیرگسسته » برای اولین‌بار به ژانر محبوبش ادای دین کرد. جنگو عشق کارگردانش به ژانر وسترن را سیراب نکرد و او تصمیم گرفت سه سال بعد از ساخت جنگو، یک‌بار دیگر با گروهی از بازیگران مورد علاقه‌اش سراغ غرب وحشی برود و یک قصه هیجان‌انگیز و طولانی را در یک فضای خشن برفی به تصویر بکشد.

قصه فیلم در دوران بعد از جنگ داخلی آمریکا می‌گذرد و در زمانه‌ای که هنوز ماجراهای نژادی زیادی در آمریکا وجود دارد، هشت فرد مجبور می‌شوند در یک مهمان‌سرا برای مدتی در کنار هم زندگی کنند و دردسرهای مخلتفی را از سر بگذرانند. فیلم مطابق معمول تمام آثار تارانتینو بسیار سرگرم‌کننده، اما زمان طولانی‌ و دیالوگ‌های کشدارش شاید به اندازه سایر آثار طولانی او جذاب نباشد.

تماشای فیلم هشت نفرت انگیز در فیلیمو

 

فیلم بیل را بکش: جلد ۲ | ۲۰۰۴ | Kill Bill: Vol 2

«بیل را بکش» یکی از عجیب‌ترین ساخته‌های تارانتینو بود. در «بیل را بکش» بود که تارانتینو علاقه‌ جنون‌آمیزش به سینمای اکشن و رزمی شرق آسیا و تسلط به تاریخ این ژانر را به شکلی غلیظ و در پکیجی دیوانه‌وار به فیلم تبدیل کرد. بعد از «جکی براون»، این دومین فیلم استاد بود که شخصیت محوری و قهرمانش یک زن قدرتمند بود و مانند الگوی آشنای فیلم‌های رزمی دهه ۷۰، باید با تم «انتقام» به دل لشکر چندصد نفره دشمن می‌زد تا از بوی خون کسانی که در حقش ظلم کرده بودند سیراب می‌شد!

قسمت اول فیلم که سال قبلش اکران شده بود، یک اکشن تمام‌عیار و سرشار از طنز بود، اما در قسمت دوم از بخش اکشن ماجرا کاسته و بر وجوه انسانی‌اش افزوده شد. جلد دوم فیلم آن طراوت، ضرباهنگ و جنون قسمت اول را ندارد و اصطلاحا از ریتم می‌افتد. با این حال همچنان اثری دیدنی است که چند سکانس معرکه دارد، از جمله سکانس مبارزه «کیدو» با «الی» در آن کانکس کوچک در دل بیابان.

فیلم بیل را بکش: جلد 2

فیلم جنگوی زنجیرگسسته | ۲۰۱۲ | Django Unchained

در اوج دوران رونق وسترن‌های اسپاگتی و در سال ۱۹۶۶، «سرجیو کوبورچی» وسترن‌ساز ایتالیایی شخصیتی سفیدپوست به نام «جنگو» خلق کرد که محبوبیت بی‌اندازه‌اش باعث شد بعدها چندین و چند فیلم با محوریت همین شخصیت توسط کارگردان‌های مختلف ساخت شود. چند دهه بعد، یکی از مهم‌ترین کارگردانان تاریخ سینما تصمیم گرفت تا نسخه خودش از شخصیت جنگو را با عنوان «جنگوی زنجیرگسسته» و با شخصیتی سیاه‌پوست بسازد! احتمالا می‌دانید که در فیلم‌های وسترن، خبری از قهرمانان سیاه‌پوست نبود و سیاه‌پوست‌ها در این فیلم‌ها عموما در نقش خدمتکار یا برده ظاهر شده بودند.

اما تارانتینو تصمیم گرفت همین موضوع ظلم نژادی را به خط اصلی قصه‌اش تبدیل کند و جنگویی بسازد که سابقا برده بوده و موفق به فرار شده و حالا قرار است به کمک یک «جایزه‌بگیر»، به خانه فرد شروری که کارش پرورش برده است حمله و همسرش را آزاد کند. مهم‌ترین نکته و عامل جذابیت فیلم نه کاراکتر جنگو، که کاراکترهای فرعی بی‌اندازه عالی آن است. از حضور گرم و درخشان «کریستوف والتز» در نقش «دکتر شولتز» بگیرید تا بازی «لئوناردو دی‌کاپریو» در نقش «کلوین کندی» و بازی محشر «ساموئل ال.جکسن» در نقش «استفن»، برده خودفروخته و نژادپرست(!) کلوین!

بازی‌ها درجه‌یک، فضاسازی‌ها مثال‌زدنی و سیر داستان‌سرایی کاملا سرگرم‌کننده و هیجان‌انگیز است. یکی از صحنه‌های بامزه فیلم، سکانسی است که در آن کاراکتر «جنگو» با شخصیت جنگوی واقعی (که نقشش را «فرانکو نرو» بازی کرده بود) روبرو می‌شود و آن‌ها درباره شیوه هجی نام جنگو مکالمه کوتاه و خنده‌داری دارند.

تماشای فیلم جنگوی زنجیرگسسته در فیلیمو

فیلم روزی روزگاری در هالیوود | ۲۰۱۹ | Once Upon a Time in Hollywood

معروف‌ترین خوره فیلم دنیا، در نهمین (و فعلا آخرین) فیلم کارنامه‌اش مستقیما رفت سراغ عشق اصلی‌اش: خود سینما. تا به حال کارگردانان بزرگی درباره خود سینما و عشق به آن فیلم ساخته‌اند. اسکورسیزی «هوگو» را ساخت، اسپیلبرگ «خانواده فیبلمن» و «روزی روزگاری در هالیوود» هم ادای دین تارانتینو به سینما بود.

تارانتینو که از حضور دی‌کاپریو در فیلم جنگو بسیار راضی بود، این‌بار سراغ دوره طلایی دوم هالیوود (دهه ۷۰) رفت تا به پشت صحنه سینمای آن دوره و فرهنگ پرزرق‌وبرق و پرحاشیه جاری در شهر لس‌آنجلس سرک بکشد.

فیلم درباره بازیگر درجه‌دویی است که دوران درخشش رو به افول است و با مشکل الکل هم دست‌وپنجه نرم می‌کند. این بازیگر تنها یک رفیق وفادار و شفیق به نام «کلیف» دارد که بدلکارش هم بوده و حالا تبدیل به پیشکار و خدمتکارش شده. زمانی که فیلم در مرحله پیش‌تولید بود، خبر رسید تا تارانتینو دارد فیلمی درباره کشتار بی‌رحمانه «شارون تیت» همسر «رومن پولانسکی» و میهمانانش توسط گروه «چارلز منسون» می‌سازد.

فیلم اما درباره این کشتار نبود، بلکه این کشتار را به یک ماجرای نسبتا جانبی جذاب تبدیل کرد که با یک پایان بسیار غیرمنتظره و تارانتینویی ختم به خیر می‌شود! سکانس پایانی درگیری کلیف با آن هیپی‌های بی‌مصرف و کله‌اسیدی گروه منسون یکی از خشن‌ترین و در عین حال مفرح‌ترین سکانس‌های تاریخ سینماست؛ از آن صحنه‌های ناب تارانتینویی که همزمان با مشاهده خشونت عریانش به جای آن‌که چندش‌تان شود، قهقهه می‌زنید! البته بخشی از شادی ناشی از این سکانس هم به خاطر انتقامی است که تارانتینو با معجزه سینما از یکی از بدنام‌ترین قاتلان تاریخ گرفته.

تماشای روزی روزگاری در هالیوود در فیلیمو

فیلم بیل را بکش: جلد ۱ | ۲۰۰۳ | Kill Bill: Vol 1

سال‌ها پیش که هنوز فیلم را ندیده بودم و تعریفش را از دوستانی شنیده بودم، وقتی از رفیقی که به سلیقه سینمایی‌اش اعتماد داشتم پرسیدم «بیل را بکش» چطور است؟ پاسخ داد «شبیه هیچ فیلم دیگری نیست!». این احتمالا درست‌ترین پاسخی بود که می‌شد از یک مخاطب عادی سینما درباره این ساخته عجیب تارانتینو شنید. همان‌طور که بالاتر گفتیم، «بیل را بکش» ادای دین سازنده‌اش به انبوهی از فیلم‌های بنجل و غیربنجل اکشن و رزمی هنگ‌کنگی بود که چند دهه قبل با هنرنمایی «بروس لی» و سایر قهرمانان رزمی ساخته شده بودند.

کوئنتین که به واسطه کار در یک ویدئوکلوپ تمام این فیلم‌ها را بلعیده بود، در اوج دوران طراوتش به عنوان فیلمساز، رفت سراغ یکی از پرهزینه‌ترین و دردسرسازترین پروژه‌های ممکن و معجونی از خنده، گریه، هیجان و تعلیق ساخت.

«بئاتریس» (که تا اواخر جلد دوم فیلم اسم واقعی‌اش را نمی‌فهمیم!) قاتل تبهکاری است که بعد از بارداری، دور تبهکاری را خط کشیده و با جدایی از گروه سابقش، می‌خواهد زندگی نرمالی را در کنار یک سری انسان معمولی آغاز کند. این تصمیم غیرمنتظره و جدایی بی‌خداحافظی به مذاق «بیل» سرکرده گروه، معشوق بئاتریس و پدر بچه‌اش خوش نمی‌آید و او همراه با سایر اعضای باند، عروسی بئاتریس با داماد جدید را به خون می‌کشند. بئاتریس که از شلیک مستقیم گلوله به سرش جان سالم به در برده، بعد از کمایی طولانی به هوش می‌آید و حالا باید انتقامش را از تک‌تک اعضای گروه بگیرد.

همه چیز فیلم در اوج است. به خصوص ریتم آن. اوج هنر تبدیل خشونت به فانتزی توسط کارگردان را در این فیلمش شاهد هستیم. در فیلم خون مانند فواره مدام در حال پاشش است و همین‌طور دست‌وپاست که توسط شمشیر تیز بئاتریس قطع می‌شود، اما به این خشونت فانتزی‌شده می‌خندیم و احتمالا با دیدنش کیف می‌کنیم. سکانس مبارزه قهرمان فیلم با دارودسته مافیایی «اورن ایشی» در ژاپن بهترین سکانس فیلم است. چیزی نزدیک به ۲۰ دقیقه هیجان و کشتار و سلاخی در برابر دشمنانی که انگار تمامی ندارند!

فیلم بیل را بکش: جلد 1

فیلم جکی براون | ۱۹۹۷ | Jackie Brown

«جکی براون» قطعا مهجورترین و قدرنادیده‌ترین اثر استاد است. فیلم درست بعد از درخشش بی‌پایان «پالپ فیکشن» ساخته شد و بسیاری از مردم و منتقدان که توقع ساخت یک شاهکار عجیب دیگر را داشتند، توی ذوق‌شان خورد. مسیر سینمایی تارانتینو با ساخت این فیلم که ادای دینی بود به فیلم‌های «استثماری» دهه ۷۰، به نوعی تغییر کرد. تارانتینو در دو فیلم اولش کارگردان مولفی بود که به تاریخ سینما ارزش‌های نویی افزود، اما از این فیلم گویی رفت دنبال علاقه شخصی‌اش که ادای دین به تاریخ سینما و سرگرمی‌سازی بود.

جکی براون اولین فیلم زنانه اوست. قهرمان فیلم یک مهماندار میان‌سال سیاه‌پوست است به نام جکی که با حمل جزئی مواد مخدر پولی به جیب می‌زند و بعد از دستگیری توسط دو پلیس عوضی، تصمیم می‌گیرد آینده بهتری برای خودش بسازد. بازیگر فیلم «پم گریر» بود. گریر در دهه هفتاد، ستاره تعداد زیادی فیلم اکشن بنجل سیاه‌پوستی با مایه‌های جنسی بود. فیلم‌هایی که به دلیل مضامین چیپ‌شان به آن‌ها فیلم «استثماری» می‌گفتند. گریر بعد از یک دهه ستارگی بلافاصله فراموش شد و تارانتینو او را دوباره روی پرده سینما آورد تا بهترین نقش سینمایی‌اش را بازی کند.

گریر در نقش «جکی»، دقیقا همان گریر دهه هفتاد است که حالا پا به سن گذاشته و به جای درگیری مستقیم در تبهکاری، به واسطه‌ای تبدیل شده که خلاف‌های خرده‌پا انجام می‌دهد. فیلم یک فیلم گنگستری عالی و بسیار سرگرم‌کننده است در کنار وجوه خشونت‌آمیزش، داستان عاشقانه بسیار لطیفی هم در آن جاری است. «رابرت دنیرو» در تنها همکاری‌اش با تارانتینو یکی از بهترین بازی‌های عمرش را ارائه داده و ساموئل ال.جکسن هم مثل همیشه تاثیرگذار و عالی است! اگر «جکی براون» را تا حالا ندیده‌اید، می‌تواند انتخاب خوبی برای آخر هفته‌تان باشد.

تماشای فیلم جکی براون در فیلیمو

فیلم حرامزاده‌های لعنتی | ۲۰۰۹ | Inglourious Basterds

بهترین نسخه تارانتینوی «کارگردان» این‌جاست. «حرامزاده‌های لعنتی» یا «اراذل بی‌آبرو» اوج پختگی تارانتینو در کارگردانی است. فیلم را می‌توان به‌راحتی شاهکار نامید و اگر کارگردانش سینما را آن‌قدر طوفانی شروع نکرده بود، احتمالا بهترین فیلم کارنامه‌اش هم باقی می‌ماند. کوئنتین در سال ۲۰۰۹ به سراغ جنگ جهانی دوم رفت تا تاریخ جنگ را کاملا با شیطنت‌های سینمایی‌اش تغییر دهد.

قهرمان فیلم یک زن است و موضوع فیلم انتقام. دختر جوانی که خانواده‌ یهودی‌اش در فرانسه توسط یک افسر سنگدل و کاریزماتیک آلمانی به نام «کلنل هانس لاندا» قتل‌عام شده‌اند، حالا در گوشه‌ای از فرانسه مشغول اداره سینمای خانوادگی‌شان است. از طرفی یک گروه آمریکایی ضدنازی به نام «حرامزاده‌های لعنتی» هم کارشان شکار نازی‌ها و خرد کردن مغز آن‌ها با چوب بیسبال است. دختر جوان که «شوشانا» نام دارد باید از طریق جبهه آزادی‌بخش فرانسه با این گروه همدست شود تا بتوانند مستقیما کلک «هیتلر» را بکنند!

کارگردانی فیلم محشر است. فیلم پر از سکانس‌های فوق‌العاده و قاب‌های شکیل است. میزانسن‌های فیلم را می‌توان در ورکشاپ‌های آموزش کارگردانی تدریس کرد. داستانش تا لحظه آخر مخاطب را میخ‌کوب می‌کند و مهم‌تر از همه این‌که پایانش دیوانه‌وار است. تارانتینو در پایان فیلم نشان داد که می‌توان فیلم تاریخی است، اما به تاریخ و حقایق آن وفادار نبود و آن را یک‌سره تحریف کرد!

ستاره فیلم اما کسی نیست جز «کریستف والتز». این بازیگر اتریشی ناشناخته، ناگهان با حضور در این فیلم در قالب یک بدمن شرور دوست‌داشتنی، یک‌شبه تبدیل به ستاره شد و تمام جوایز بازیگری سال را درو کرد. والتز جوری در فیلم درخشیده که در تمام صحنه‌هایی که حضور دارد، فیلم ازآن اوست. هوش سرشار و تسلطش به زبان‌های آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی عالی است و یکی از روده‌برکننده‌ترین لحظات فیلم، سر تسلط او به زبان ایتالیایی رقم می‌خورد!

تماشای فیلم حرامزاده‌های لعنتی در فیلیمو

فیلم سگ‌های انباری | ۱۹۹۲ | Reservoir Dogs

خوش‌اقبال بودیم که «لارنس بندر» تهیه‌کننده استعدادیاب، متوجه درخشان بودن فیلمنامه «سگ‌های انباری» آن جوانک ناشناخته باهوش شد و با همکاری کمپانی «میراماکس» و با کمک‌های شایان «هاروی کایتل» که عاشق فیلمنامه شده بود، شرایط ساخت فیلم را فراهم کرد. این فیلم گنگستری درباره یک سرقت و تبعات آن است، اما اولین فیلمی در این ژانر است که در آن خود سرقت را نمی‌بینیم! فیلم از مراحل پیش‌تولید سرقت آغاز می‌شود، کات می‌خورد به تاریکی و صدای تیراندازی و بعد می‌رود سراغ سارقان فیلم که نمی‌فهمیم به چه دلیلی سرقت را خراب کرده‌اند.

شخصیت‌ها کیستند؟ همگی مرد. مردانی از طبقه پایین اجتماع با کت‌وشلوارهای نازل که در همان سکانس محشر افتتاحیه فیلم، می‌فهمیم دغدغه‌های‌شان چقدر زننده است و چقدر لوده‌اند! بین این شخصیت‌ها که نام هیچ‌کدام را نمی‌دانیم و هر یک با اسم یک رنگ شناخته می‌شوند، یک پلیس مخفی هم هست که از قضا تنها کسی است که در جریان این سرقت به شدت مجروح شده، آن هم توسط یک شهروند زن مسلح!

لشکر پراکنده سارقان قرار است بعد از سرقت همگی در یک انبار جمع شوند و حالا یکی یکی از راه می‌رسند و بخش زیادی از فیلم را در یک انباری دنبال می‌کنیم که فضایش سرشار از تنش و خشونت بین دزدهاست. ستاره فیلم شخصیت «مستر پینک» با بازی «مایکل مدسن» است. او روان‌پریش‌ترین عضو جمع است که توانسته در حین سرقت یک مامور پلیس را به غنیمت بگیرد و با شکنجه روانی‌وار مامور بدبخت، کمی تفریح کند!

سکانس «گوش‌بری» مامور توسط پینک همان‌قدر که دردناک است، به خاطر رقص و دلقک‌بازی‌های مستر پینک خنده‌دار هم به نظر می‌رسد. سگ‌های انباری توسط مجله معتبر «امپایر» به عنوان «بهترین فیلم مستقل تاریخ سینما» انتخاب شد و موفقیت‌های آن باعث شد تا کارگردان خوش‌آتیه‌اش بتواند بزرگ‌ترین شاهکار کارنامه‌اش را با سرمایه کافی و خیال راحت بسازد.

فیلم سگ‌های انباری

فیلم پالپ فیکشن | ۱۹۹۴ | Pulp Fiction

نام فیلم قابل ترجمه است. به آن می‌گویند «قصه‌های عامه‌پسند». اما فیلم آن‌قدر با نام اصلی‌اش شناخته شده که اگر از نام فارسی‌اش استفاده کنیم، احتمالا باعث سردرگمی خواهد شد. پالپ فیکشن عجب شاهکاری است! اگر به اندازه کافی خوش‌شانس بوده باشید و فیلم را در سن کمی دیده باشید، احتمالا بعد از تماشای آن در حالی‌که شدیدا گیج‌ شده‌اید به خودتان گفته‌اید: «این دیگه چی بود؟!»

«این دیگه چی بود؟!»، همان هدف طلایی فیلم است. پالپ فیکشن واقعا داستان عامه‌پسندی است. هیچ چیزش جدی نیست. در آن تعدادی شخصیت عجیب، مدام در حال گفتن دیالوگ‌های پرت‌وپلا و مبتذل هستند، سیر اتفاقات فیلم بسیار غیرقابل باور و به لحاظ منطقی مضحک است و علی‌رغم تمام این‌ها، دیدنش باعث جادوی آدم می‌شود. آیا این جادو ناشی از تدوین غیرخطی فیلم است؟ شاید. این‌که در پایان فیلم ببینیم شخصیتی که در اپیزود دوم کشته شده، مجددا زنده است، باعث خوشحالی و تعجب است، اما جادوی پالپ فیکشن عمیق‌تر از این ترفند سینمایی است.

تارانتینو در این فیلم نشان می‌دهد که با دم‌دستی‌ترین مصالح داستانی می‌توان اثری اریجینال خلق کرد که شبیه هیچ‌یک از فیلم‌های هم‌ژانر خودش نباشد. شاید ۹۰درصد از دیالوگ‌های فیلم فاقد ارزش باشند. صحبت درباره خوردن سیب‌زمینی سرخ‌کرده با سس مایونز، ماساژ پای همسر رئیس گنگسترها، یک ساعت مچی قدیمی که مدتی در مقعد پدری مخفی بوده تا به عنوان ارث به فرزندش برسد و مسائلی از این دست!

پیشنهادات سینمایی تارانتینو برای سینمادوستان

اما تارانتینو کاری می‌کند که تمام این موضوعات بی‌ارزش، درام‌ها و ماجراهای پرشمار فیلم را شکل دهند و در عین احمقانه بودن، در کانتکست فیلم منطقی جلوه کنند و آن‌ها را بپذیریم! پالپ فیکشن موفق می‌شود تا جهان و منطق روایی مختص خودش را بسازد و کنش‌ها واکنش‌های شخصیت‌هایش در همین چارچوب کاملا معنا پیدا کنند. در چارچوب همین منطق است که یک آدم‌کش حرفه‌ای بعد از این‌که از یک تیراندازی جان سالم به در می‌برد، زنده ماندنش را لطف خدا می‌داند و دور تبهکاری را ناگهان خط می‌کشد.

یا مثلا بوکسوری که به رئیسش خیانت کرده و یک شهر برای کشتنش بسیج شده‌اند، حاضر می‌شود به خاطر یک ساعت مچی خطر مرگ را به جان بخرد و ماجراهای بسیار عجیبی در ادامه فیلم رقم بزند. ساختار روایی فیلم در زمان اکرانش آن‌قدر پیچیده بود که فیلم هنگام اکران در بعضی از کشورهای عربی، به صورت عادی و براساس خط زمانی منطقی تدوین و نمایش داده شد! به یمن حضور «کلینت ایستوود» به عنوان رئیس هیئت‌داوران جشنواره کن سال ۱۹۹۴، پالپ فیکشن توانست نخل طلای جشنواره را ببرد و این جایزه مقدمه‌ای بود برای تبدیل فیلم به یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما.

تماشای فیلم‌ پاپ فیکشن در فیلیمو

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

filimo the north pole