ده دیالوگ پایانی برگزیده تاریخ سینما
فرصت نهایی فیلم برای زدن ضربه و گذاشتن تاثیر، دیالوگ آخر فیلم است؛ بهترین ها اینجاست
دیالوگ پایانی را میتوان آخرین فرصت برای صیقل دادن محصول نهایی دانست و مانند گیلاس روی کیک است که میتواند کام بیننده را شیرین نگه دارد. نوشتن یک دیالوگ پایانی تاثیرگذار شاید خیلی آسان به نظر برسد، اما در بسیاری از فیلمهای سینمایی از آن خبری نیست. چند فیلم را در ذهن دارید که آخرین دیالوگ آن در خاطرتان مانده باشد؟ آخرین فیلمی که با شنیدن واپسین دیالوگش روی صندلیتان میخکوب شدید کدام بود؟
اگر پاسخ سریعی برای سوالات بالا در ذهن نداشته باشید، شما هم دریافتهاید که نوشتن خط پایانی در سینما کار هر نویسندهای نیست. با این حال خوشبختانه در طول تاریخ سینما تعداد دیالوگهای پایانی نمادین آنقدرها هم کم نیست. گشتی بین فیلمهای مهمی زدهایم تا ۱۰ دیالوگ پایانی برتر تاریخ سینما را همراه هم مرور کنیم.
بهترین پلان های پایانی تاریخ سینما
داستان اسباببازی ۳ | ۲۰۱۰ | Toy Story 3
«روزگار درازی بود رفیق»
هر قسمت از چهارگانه داستان اسباببازی معرکه است، اما قسمت سوم آن بدون تردید شاهبیت این فرنچایز و حتی یکی از بهترینهای تاریخ سینماست. فیلم پر از حادثه و درام است و برعکس بسیاری از انیمیشنهای کودکانه، فرجام خوشی برای شخصیت منفیاش قائل نیست و وقتی میبیند آن شخصیت به راه راست هدایت نمیشود، بیرحمانه با او خداحافظی میکند.
در قسمت سوم «اندی» که قرار است راهی کالج شود، اسباببازیهایش را داخل یک کیسه میگذارد، اما مادرش به اشتباه آن کیسه را به هوای زباله بودن به سطل زباله میاندازد و رفقای اندی راهی سفری بسیار خطرناک میشوند که از یک مهدکودک شروع و به یک گورستان زبالهها ختم میشود. در پایان این سفر وقتی به خانه برمیگردند، اندی تصمیم میگیرد قدیمیترین و بهترین دوستش «وودی» را به دخترک کوچکی که در مهدکودک عاشق وودی شده بوده هدیه دهد.
در پایان فیلم وودی در حالیکه در آغوش دختربچه است، اندی از محل دور میشود و وودی زیر لب خطاب به رفیق وفادار قدیمیاش میگوید: روزگار درازی بود رفیق.
بچهها | ۱۹۹۵ | Kids
«یا عیسی مسیح! چه اتفاقی افتاده؟»
«هارمونی کورین» در سال ۱۹۹۵ با ساختن درام مربوط به دوران بلوغش با نام «بچهها» جنجالهای زیادی بهپا کرد. فیلم به زندگی تینایجرهای نیویورکی میپردازد که در دوران انفجار بیماری ایدز و پخش ویروس HIV در نیویورک در حال زندگی هستند. کورین چنین فیلمنامه بحثبرانگیزی را وقتی نوشت که تنها ۱۹ سال سن داشت!
در صحنه پایانی فیلم یکی از شخصیتها به نام «جنی» بعد از بیهوشی در یک میهمانی، توسط یک مرد مبتلا به HIV مورد تعرض قرار میگیرد. صبح روز بعد وقتی جنی از خواب بیدار و متوجه فاجعه میشود، مستقیم به دوربین نگاه میکند و میگوید «یا عیسی مسیح! چه اتفاقی افتاده؟» این دیالوگ به خوبی نمایانگر وضعیت بحرانی بیماری ترسناک ایدز در آن دوران بود.
مرخصی فریس بولر | ۱۹۸۶ | Ferris Bueller’s Day Off
«زندگی خیلی سریع حرکت میکنه. اگه هر از گاهی توقف نکنی و یه نگاهی به اطرافت نندازی، از دستت رفته»
«جان هیوز» در دهه ۱۹۸۰ به دلیل مجموعه فیلمهایش درباره نوجوانان آمریکایی به شهرت رسید. فیلمهای او در زمانه خودشان مورد استقبال مخاطبان سینما قرار گرفتند، هرچند امروز بسیاری فیلمهای او را به اتهام وجود نژادپرستی و تبعیضهای جنسی مورد انتقاد قرار میدهند.
«مرخصی فریس بولر» اما همچنان جزو فیلمهای خوشنام هیوز است. در پایان فیلم شخصیت فریس به همراه نامزد و دوست صمیمیاش بعد از پایان مدرسه، مخفیانه به شیکاگو فرار میکنند تا دمی خوش بگذرانند. در جریان حضور معصومانه آنها در یک فستیوال خیابانی است که فریس خطاب به مخاطبان فیلم درباره لذت بردن از لحظه میگوید: «زندگی خیلی سریع حرکت میکنه. اگه هر از گاهی توقف نکنی و یه نگاهی به اطرافت نندازی، از دستت رفته.»
پیش از غروب | ۲۰۰۴ | Before Sunset
«عزیزم تو از پروازت جا میمونی»
سهگانه عاشقانه و دلانگیز «ریچارد لینکلیتر» که به سهگانه «قبل از» مشهور است، داستان عشق رو به رشد و بالغانه دو جوان را در طول ۱۸ سال روایت میکند. دو جوانی که در فیلم اول بعد از آشنایی در یک قطار تصمیم میگیرند روزی را در شهر «وین» کنار هم سپری کنند، در حالیکه هریک در کشوری مجزا زندگی میکند.
در پایان فیلم اول خبری از وصال نیست و این دو کفتر عاشق قرار میگذارند با هم تماس نداشته باشند، در عوض ۶ ماه بعد در محل مشخصی هم را دوباره ببینند. مرد سر قرار حاضر میشود، اما زن به خاطر مرگ مادربزرگش از قرار میماند.
آنها نهایتا در پاریس به هم میرسند و به خانه دختر (سلین) میروند. در خانه وقتی که سلین آهنگی را که برای جسی ساخته مینوازد و میخواند، جسی آشکارا عاشق او میشود. در پایان این آهنگ وقتی جسی از خوشی در حال رقص است، سلین فریاد میزند: «عزیزم تو از پروازت جا میمونی.»
جایی برای پیرمردها نیست | ۲۰۰۷ | No Country For Old Men
«بعد یهو از خواب بیدار شدم»
شاهکار اسکاری برادران «کوئن» براساس کتابی به همین نام اثر «کورمک مککارتی» اقتباس شده بود. به قول خود کوئنها توصیفات مککارتی در کتاب آنقدر دقیق و سینمایی بود که دو برادر برای نوشتن فیلمنامه کار سختی در پیش نداشتند و فقط نوبتی یکی کتاب را میگرفت دستش و آن یکی از رویش تایپ میکرد و بعد جاها عوض میشد!
البته این تواضع طنازانه برادران کوئن به این معنا نیست که آنها نقشی در توسعه کتاب نداشتهاند. بسیاری از دیالوگهای نیشدار فیلم کار آنهاست. صحنه پایانی فیلم به جای اینکه با خشونت و نشان دادن یک دوئل بین شخصیتهای «لوولین» و «آنتوان شیگور» به پایان برسد، با مونولوگی از شخصیت کلانتر فیلم به انتها میرسد.
کلانتر (با بازی بینظیر «تامی لیجونز») مشغول تعریف کردن خوابی است که دیده و در آخر میگوید: «بعد یهو از خواب بیدار شدم.»
رستگاری در شاوشنک | ۱۹۹۴ | The Shawshank Redemption
«امیدوارم اقیانوس آرام همونقدر آبی باشه که تو رویاهام آبی بود. امیدوارم»
اگر فیلمهایی را که با کلیدواژه «امید» ساخته شدهاند فهرست کنیم، این فیلم طولانی و دوستداشتنی «فرانک دارابونت» قطعا در صدر فهرست است. فیلم درباره امید است. درباره امیدواری مردی به نام «اندی دوفرین» که به ناحق به زندان افتاده و تمام هدف و تمرکزش روی فرار و رسیدن به آزادی است، ولو اگر رسیدن به این هدف چند دهه طول بکشد.
سرانجام اندی پس از حفر تونلی در دیوار سلولش که پشت یک پوستر پنهان شده، موفق به فرار می شود. رفیق او در زندان که «رد» نام دارد هم پس از ۴۰ سال حبس با آزادی مشروط به دنیای بیرون بازمیگردد. با این حال، او قرارداد آزادی مشروط خود را زیر پا می گذارد و قصد دارد دوباره با خروج از محدوده مجاز، به رفیقش اندی بپیوندد.
در سفر جذاب رد به سوی دنیای آزاد، صدایش (صدای جذاب و گیرای «مورگان فریمن» را میشنویم که میگوید: «امیدوارم اقیانوس آرام همونقدر آبی باشه که تو رویاهام آبی بود. امیدوارم.» سپس او را در کنار اقیانوس میبینیم که به اندی نزدیک میشود و آماده است تا با بهترین دوستش در یکی از اشکآورترین لحظات سینما دوباره همدم شود.
سکوت برهها | ۱۹۹۱ | The Silence of the Lambs
«قراره برای شام یکی از دوستام رو بخورم»
یکی از پرهیجانترین و نفسگیرترین تریلرهای جنایی-روانشناختی تاریخ سینما به بینقصترین شکل ممکن به پایان میرسد. داستان فیلم سکوت برهها را احتمالا میدانید؛ «کلاریس» مامور جوان و باهوش افبیآی از طرف رئیسش مامور میشود تا از طریق مصاحبه با یک قاتل زنجیرهای آدمخوار و فوق خطرناک که یک روانپزشک نابغه به نام «هانیبال لکتر» است، ردپایی از یک قاتل زنجیرهای زنان به نام «بوفالو بیل» پیدا کند.
هوش و جسارت کلاریس و سرنخهایی که دکتر لکتر به او داده نهایتا به شناسایی قاتل و قتل او در سکانسی معرکه توسط کلاریس منجر میشود. در سکانس پایانی فیلم، افبیآی جشنی را برای تجلیل از کلاریس و ارتقاء درجه او برگزار کرده و ناگهان کسی به کلاریس خبر میدهد که کسی پشت تلفن منتظر اوست.
پشت خط کسی نیست جز دکتر لکتر که توانسته از امنیتیترین زندان شهر فرار کند و به مکزیک برود. او به کلاریس بابت موفقیتش تبریک میگوید و وقتی اصرار کلاریس را برای ادامه مکالمه میشنود، جواب میدهد که به این دلیل باید برود: «قراره برای شام یکی از دوستام رو بخورم.» دوست لکتر کیست؟ پزشک بدطینتی که زندان را برای لکتر به جهنم تبدیل کرده بود!
کازابلانکا | ۱۹۴۲ | Casablanca
«فکر کنم این شروع یه دوستی قشنگه»
فیلم کازابلانکا ساخته «مایکل کورتیز» با برنده شدن سه جایزه اسکار در سال ۱۹۴۲، از جمله اسکار «بهترین فیلم»، مدتهاست که به عنوان یک کلاسیک بیرقیب شناخته می شود. داستان فیلم در سالهای اولیه جنگ جهانی دوم در مراکش اتفاق میافتد و داستان یک کافهدار آمریکایی را روایت میکند که مجبور میشود تصمیم بگیرد که آیا به معشوق سابقش کمک کند تا از چنگال نازیها فرار کند یا خیر.
کافهدار که «ریک» نام دارد سرانجام بین عشق و فداکاری، فداکاری را انتخاب میکند و ترتیبی میدهد تا معشوقهاش و همسر او بتوانند با هواپیما از چنگ نازیها فرار کنند. او در این مسیر حتی یک افسر نازی را هم میکشد و وقتی پس از قتل او برمیگردد پیش رفیقش «لوئیس»، به او میگوید: «لوئیس. فکر کنم این شروع یه دوستی قشنگه.»
روانی | ۱۹۶۰ | Psycho
«اون حتی آزارش به یه پشه هم نمیرسید»
در پایان این شاهکار «آلفرد هیچکاک»، شخصیت «نورمن بیتس» که به جرم چند فقره قتل دستگیر شده را در بازداشتگاه میبینیم. او که پس از مرگ مادرش آسیب روانی شدیدی دیده و مدام خودش را جای مادرش مجسم میکند، در نمای پایانی فیلم (که یکی از بهترین پایانبندیهای تاریخ سینماست) جملاتی تکاندهنده به بینندگان میگوید:
«اونها احتمالا منو تماشا خواهند کرد. خب بذار تماشا کنن و ببینن من چجوری آدمی هستم. من حتی یه پشه رو لگد نمیکنم. امیدوارم همه این موضوع رو ببینن. اونها قطعا این قضیه رو متوجه میشن و درباره من میگن: اون حتی آزارش به یه پشه هم نمیرسید!»
بعضیها داغش رو دوست دارند | ۱۹۵۹ | Some Like it Hot
«هیچکس بیعیبونقص نیست»
این فیلم یکی از کمدیهای پیشروی سینمای جهان است. «بیلی وایلدر» به لطف حضور گرم «مریلین مونرو»، «تونی کرتیس» و «جک لمون» یک کمدی داغ و معرکه ساخته که سراسر شیرینی و جذابیت است. داستان فیلم درباره دو نوازنده کاباره است که بعد از مشاهده یک قتلعام گنگستری، از ترس جانشان مجبور میشوند لباس زنانه بپوشند و بروند میان دستهای از خانمهای هنرمند.
در سکانس محشر پایانی، شخصیت «جری» (جک لمون) با یک مرد محترمی که فکر میکند جری واقعا زن است سوار یک قایق شده. جری برای اینکه از معرکه خلاص شود خطاب به مرد هویتش را لو میدهد و میگوید یک مرد است. مرد هم با بیتفاوتی شانههایش را بالا میاندازد و میگوید: «هیچکس بیعیبونقص نیست!»