چرا «بابیلون» دیمین شزل فیلم مهمی است و چرا باید آن را تماشا کرد؟ شزل که بیشتر سینما دوستان او را با فیلم «شلاق» و ماجرای همکاری سادومازوخیستی یک استاد و شاگرد موسیقی میشناسند و بعدتر با «لالالند» و «نخستین انسان» مخاطبان گستردهتری پیدا کرد حالا با «بابیلون» قدم تازه و طبیعی حرکتش به سمت عامهپسندتر شدن و جلب نظر سرمایه و استودیو را برداشته تا خیال ناراحت و نگران سینما دوستان درباره این فیلمساز با استعداد و سرنوشتش در مسیر فیلمسازی در هالیوود نگرانتر شود و حدسیات احتمالیشان به واقعیت بدل شود.
اما ماجرای این سیر نزولی چیست؟ «شلاق» تمام ویژگیهای یک فیلم سینمایی پرکشش، چندلایه و ماندگار را در خود داشت. از فرم و تکنیک و شکل بیرونی ارائه کار در روایتگری گرفته تا پیچیدگیهای جذاب در شخصیتپردازی و حتی شیوه بازیگری که بیآنکه تلاش کند مخاطب را سردرگم و مقهور کند، چگال بود و به اصطلاح پرملات و همزمان جانب سینمای جدی و غیرسطحی و البته جلب نظر مخاطب حداکثر را گرفته بود. اما طبق قاعدهای که در تاریخ سینما جاری و ساری بوده و اتفاقا در فیلم پرزرق و برق و شلوغ و سریع و پرخرج «بابیلون» هم به آن پرداخته شده و به ظاهر نقدی هم برآن شده، جریان سرمایهداری حاکم بر سینمای جریان اصلی شزل را به مثابه یک استعداد جدید پولساز شناسایی کرد و این نگاه منجر به ساخت «لالالند» شد که فیلمی موزیکال و کمابیش روان و پرکشش است، اما قطعا غنا و حوصلهای که در ساخت «شلاق» وجود داشت در «لالالند» جاری نبود و همه چیز بیش از محتوا به فرم اختصاص داشت.
حالا اما «بابیلون» اثباتی است بر این مدعا که هالیوود بزرگترین سیاهچاله استعدادهای تازه و متفاوت در سینمای جهان است. سیاهچالهای که تمام استعدادها را به سمت خود میکشد و به ضرب و زور تبلیغات و عدد و رقم تمام تازگیها و استعدادهای آنان را نابود کرده و آنها را به کارگری تبدیل میکند که باید طبق فرمولهای تکراری و سنتی هالیوود با هدف جلب نظر مخاطب حداکثری و پول درآوردن صرف و بیخیال تازگی و نوآوری در سینما فیلمسازی کند. تاکید میکنم روی «به کارگری گرفتن» و «هرس و شبیه هالیوود کردن کارگردانهای تازه با ایدههای نو و بدیع» چرا که اتفاقا همین ویژگی ستون فقرات فیلم «بابیلون» را شکل داده است.
در واقع بابیلون به جریان تاریخی سالهای ابتدایی شکلگیری سینما در دوران صامت و تغییر و تحولات منتهی به شکلگیری سینمای ناطق در آمریکا و جهان میپردازد. فیلم داستان یک دختر و پسر جوان است که سری پر سودا دارند و شیفته تصاویر متحرک و سینما شدهاند و به هرشکل ممکن در تلاشاند خودشان را در این جهان جای دهند. فیلم اما به بهانه این آشنایی و رابطه، پشت صحنه پرزرق و برق و البته تلخ و پر از سرگشتگی و مصرفگرایی سینما و مهمانیهای مجلل و بیمرز و البته روابط و مناسبات قلابی مبتنی بر منفعت و سرمایه و پول را به تصویر میکشد.
فیلم همزمان نیم نگاهی به سیر تاریخی تحولات فنی و تکنیکی و تغییر نگاه به شیوه روایتگری تصویری و صوتی در سینما دارد و در لایهای مهمتر جریان پوچ و درهم و برهم پشت صحنه سینما که اصلا به اندازه خود سینما جذاب نیست را به نقد نشسته است. از شیوه انتخاب بازیگرها گرفته تا شیوه استفاده از آنها و مصرف و دورانداختن آنها تا شیوه انتخاب داستان و جلب نظر مخاطب، از مناسبات حاکم میان سرمایه داران و تهیه کنندگان گرفته تا شیوه تعامل میان عوامل فنی پشت صحنه سینما با میدران استودیوها و… اما نکته کجاست؟ کلید بخث آنجاست که فیلم و کارگردانی که نگاهی انتقادی و حتی بعضا از بالا به پایین و سرخوشانه به روند رخدادهای پشت صحنه سینما در سالهای دهه ۲۰ و ۳۰ قرن بیستم میلادی دارد، خودش تبدیل به یکی از آن آثار و کارگردانها شده است.
در واقع باید پرسید خروجی داستانی و مضمونی فیلم چیست؟ چه وجهی از فیلم برای مخاطب جذابتر بوده و باعث همراهیاش با اثر شده است؟ پرواضح است که شکل بیرونی بروز رخدادها و قدرت نمایی شزل به عنوان کارگردان و طراحی حرکات دوربین و چیدمان صحنه و زرق و برق تکنیکی در کنار بهرهگیری از حضور پر تعداد بازیگران و زیبارویان در فیلم لایه اصلی «بابیلون» را شکل داده است. در واقع شزل و بابیلون و سرمایه گذران این فیلم بیش از آنکه به سمت بررسی چندلایه و جذاب و همراهی برانگیز شخصیتها، موقعیتها و دلایل اجتماعی و اقتصادی و صنفی بروز آن شکل از مراودات بروند، خودشان تبدیل به یکی از آثاری شدهاند که ساخت و پرداخت آن در سالهای ابتدایی شکلگیری سینما و حرکت از سینمای صامت به ناطق را به شوخی و نقد کشیدهاند.
ناگفته نماند که این همه به معنی بد و سخیف بودن فیلم «بابیلون» نیست. مراد این است که فیلم یک قدم محکم برای «دیمین شزل» است برای حرکت به سمت سطحی و بازاری و قشری شدن سینمایش. مراد این است که از شزل اثری عمیق و چگالتر انتظار میرفت. مراد این است که فیلمی که تاریخ سینما و سرمایه و منفعت محور بودن تمام زیر و بمهای تصمیمی و رفتاری و ارتباطیاش را یه سخره گرفته و نقد میکند، انتظار نمیرود خودش به همان نکته انتقادی بدل شود. ورنه فیلم کم ندارد سکانسهای باشکوه و چشمگیری که حتما نگاه هر مخاطبی را ویژه در سالن سینما به خودش خیره میکند.
کافیست به شیوه کارگردانی و طراحی سکانسهای مهمانی و فضای ممنوعه آن دقت کنیم و از همآمیزی موسیقی و رنگ و قاب لذت ببریم. شخصا محبوبترین سکانس فیلم را سکانسی میدانم که استودیو تصمیم میگیرد اولین فیلم ناطقاش را با استفاده از تجهیزات تازه صدابرداری در استودیو تولید کند. جدای از اهمیت تاریخی این موقعیت و ورود صدا به سینما، شکل نوشته شدن این صحنه و البته سبک کارگردانی و اجرای بازیگران در این سکانس حتما و قطعا فراموش ناشدنی است.
کم نیست از این قدرت نماییهای تکنیکی و کارگردان محور اثر. اما همانطور که در بالا گفته شده حجم این شکل بیرونی از ارائه اثر چنان بالاست که فرصتی برای داستانپردازی، شخصیت پروری و سفر عمیق به داستان فیلم ایجاد نمیشود و هرچه هست حرکت در عرض با ورود خرده پیرنگها و رفت و برگشت به داستان اصلی عاشقانه فیلم و یا حرکت طولی و ایجاد گرههای تازه ناگهانی در مسیر حرکت ۲ شخصیت اصلی داستان است.
فیلم به سیاق بخش بزرگی از آثار این روزهای سینمای جهان توان حرکت به عمق را ندارد، شاید هم حوصله این کار را ندارد و در جهان اینستاگرامی و فیس بوکی و تیک تاکی و توییتری شده که همه چیز سریع و سطحی و گذرا ارائه میشود، غرق شده و فیلمش را با همان فرمان و سبک به محاطب عرضه کرده است. این انتخاب به خودی خود ایرادی ندارد، ایراد آنجاست که فیلم خودش را منتقد قلابی بودن و سطحی بودن و سرمایه محور بودن سینما میداند و اینکه خودش بر همان مبنا کار کند، تناقضی غیر قابل فهم است.«بابیلون» در مورد سینمایی است که فرزندان خودش را میخورد و البته فیلمی که نماد خورده شدن یک فرزند سینما(دیمین شزل) توسط غول سینمای سرمایه محور است.
خب چطور میشه فیلمی در نقد سینمای سطحی محور ساخت بدون آنکه خود آن فیلم گرفتار سطحی محوری بشه؟ ینی برای نشون دادن مذمت سینمای سطحی محور تنها روایت اون کافی نیست و باید عمق شخصیت پروری با تغییر در شخصیت اصلی اتفاق بیفته؟