نقد فیلم ببر سفید

فیلم ببر سفید پرسشی اساسی و مهم را مطرح می‌کند: آیا ثروت را می‌توان از امتیازات ذاتی‌ای که فراهم می‌کند، جدا در نظر گرفت؟ این همان پرسشی است که فیلم را در کنار پاراسایت قرار می‌دهد.

فیلم ببر سفید (با عنوان اصلی The White Tiger) اولین تجربۀ سینمایی رامین بحرانی خارج از جهان فریبندۀ سرمایه‌داری آمریکاست و نگرش تحلیلی تازۀ او به طبقۀ فرودست جهان را نشان می‌دهد. این فیلم به‌تازگی در بخش بهترین فیلمنامۀ اقتباسی نامزد مراسم آکادمی اسکار شده است. برای نقد و بررسی ببر سفید با فیلیمو شات همراه باشید.


فیلم‌های رامین بحرانی ما را به دنیای آدم‌های حاشیه‌ای فرا می‌خواند. این فیلم‌ها دربارۀ آدم‌هایی است که برای درک دنیای پیوسته در حال تغییر پیرامونشان و پیدا‌کردن جایگاه خود تقلا می‌کنند. بحرانی که خود از نسل اول مهاجران ایرانی-آمریکایی است، نگاهی توأم با درک و شفقت به زندگی آدم‌های حاشیه‌ای و مهاجران دارد؛ آدم‌هایی که نیروهای تهدیدکننده و تبعیض‌آمیز جهان مدام آن‌ها را به عقب می‌راند. در فیلم مرد ارابه به دست (با عنوان اصلی Man Push Cart) مهاجر پاکستانی‌ای را می‌بینیم که ارابۀ دستی سنگینی را با خود در اطراف منهتن می‌کشاند و روی آن بِیگِل (نان دوناتی‌شکل) و قهوه می‌فروشد.

در اوراقچی (با عنوان اصلی Chop Shop) نوجوانی دوازده‌‌ساله و یتیم برای تأمین مخارج زندگی خود و خواهرش در کوئینز دنبال کار مناسب می‌گردد. بحرانی در دو فیلم بزرگ‌مقیاس‌تر خود با عناوین به هر قیمتی (با عنوان اصلی At Any Price) و ۹۹ خانه (با عنوان اصلی Homes‎ ۹۹) دو بازیگر آینده‌دار یعنی زک افران و اندرو گارفیلد را جلوی دوربین می‌برد. این دو در نقش جوانانی ظاهر می‌شوند که امیدشان را به رؤیای آمریکایی از دست داده‌اند؛ اولی به دلیل خیانت خانوادگی و دومی به دلیل بحران‌ شدید اقتصادی.

بحرانی فیلم متفاوت دیگری در کارنامه‌اش دارد که ظاهراً موفقیت کمتری به دست آورده است. اما در این اقتباس از رمان علمی-خیالی کلاسیک فارنهایت ۴۵۱ (با عنوان اصلی Fahrenheit 451) نیز وفاداری‌اش را به طردشدگان و آدم‌های حاشیه‌ای نشان می‌دهد.
بحرانی فیلمنامۀ ببر سفید را از رمانی به همین نام، اثر نویسندۀ هندی آراویند آدیگا اقتباس کرده است. این رمانِ برگزیدۀ سال ۲۰۰۸ جایزۀ ادبی من بوکر را از آن خود کرده بود. بحرانی سعی کرده است لحن کمدی سیاه، انرژی و خشم کینه‌توزانۀ متن آدیگا را حفظ کند. اما جهان خیالی‌ای که او در فیلم خلق کرده است نسبت‌به رویکردش در مواجهه با متن اصلی ری بردبری (فارنهایت ۴۵۱) خلاقیت کمتری دارد.

مصاحبه‌ با رامین بحرانی؛ از فرهنگ ایرانی تا جنبش نئورئالیسم در سینمای ایتالیا

ببر سفید مشابهت‌هایی با اثر نویسندۀ پاکستانی محسن حمید دارد. رمان بنیادگرای ناراضی اثر حمید در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و میرا نایر در سال ۲۰۱۲ اقتباسی از آن را با بازی ریز احمد ساخت. در مجموع، این آثار به تقسیم‌بندی میان دارا و ندار و بررسی بی‌عدالتی‌ و ظلم مخربی می‌پردازند که از دومی به اولی می‌رسد. همچین هر دو بر یک حادثۀ تحریک‌کنندۀ مرکزی دست می‌گذارند؛ حادثه‌ای که در نهایت می‌تواند جرقۀ طغیانی عظیم را بزند. در این میان، بحرانی به منبع اصلی خود پایبند می‌ماند و به بازیگر نقش اول خود آدارش گوراو اعتماد می‌کند.

گوراو توانایی آن را دارد که در جریان زندگی توأم با فقر و بی‌عدالتی، مخاطب را با خود همراه کند. ایمان تضمین‌شده و قابل اطمینان او در برخی لحظه‌ها ما را به ایستادگی و طغیان در برابر وضعیت موجود برمی‌انگیزاند. گوراو در اجرایی که میان بی‌پروایی خام، خشم مهارنشدنیِ فزاینده و خودستایی و رجزخوانیِ حق‌به‌جانب در نوسان است، مدام پیشِ چشمانمان سرسخت‌تر می‌شود. کیفیت چندوجهیِ بازی و کاراکتر گوراو کلیدی است تا ماهیت عمداً ناخوشایند صعود طبقاتی ناگهانی در ببر سفید را درک کنیم. شخصیت اصلی فیلم هندی ببر سفید، بالرام حلوایی است که داستان او در سال‌های ابتدایی دهۀ ۲۰۰۰ و در فاصلۀ بین سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۱۰ به تصویر کشیده شده است. نقش بالرام را آدارش گوراو بازی می‌کند. او داستان زندگی‌ شخصی‌اش را در قالب نامه‌ای برای ون جیابائو – نخست‌وزیر آن موقع چین که در حال دیدار از هند است – روایت می‌کند. (این شیوه نوعی تاکتیک قصه‌گویی است که مستقیماً از رمان می‌آید.)

بالرام کارآفرینی موفق و مغرور است که به خود می‌بالد؛ کسی که از هیچ به موقعیت فعلی خود رسیده است. او در روستایی کوچک و فقیر به نام لاکسمانگر بزرگ شده؛ جایی که مادربزرگ مستبدش مدام به او امر و نهی می‌کرده است. مادربزرگْ بالرام را که دانش‌آموزی سخت‌کوش و باهوش است از مدرسه بیرون می‌کشد تا در چای‌فروشی‌ خانوادگی‌شان کار کند و به تکه‌های زغال‌سنگ چکش بزند. پدر بالرام بر اثر مرض سل می‌میرد و برادر بزرگ‌ترش نیز مجبور می‌شود به ازدواجی قراردادی تن دهد. اما بالرام پیوسته در فکر راهی است تا خود را از زندگی‌ای که در آن گیر افتاده نجات بدهد؛ بنابراین از موقعیتی که برایش پیش می‌آید نهایت استفاده را می‌برد. مالک روستای لاکسمانگر شخصی است با شمایلی شبیه پدرخوانده و ملقب به استورک. او برای فرزند دومش آشوک، که به‌تازگی از آمریکا آمده است، به دنبال رانندۀ شخصی می‌گردد. بالرام با شنیدن این خبر بی‌درنگ تصمیم می‌گیرد که این موقعیت را به دست آورد.

این تصمیمْ بالرام را در مسیر تازه و ناشناخته‌ای قرار می‌دهد؛ مسیری که در روایت بالرام ترکیبی از پیروزی و شرم است. او مادربزرگ سرسختش را متقاعد می‌کند در ازای بخش زیادی از درآمدی که در آینده خواهد داشت، پول کلاس‌های رانندگی‌‌اش را بدهد. و پس از استخدام، به دهلی نقل مکان می‌کند. او در ابتدای ورودش به خانۀ جدید، رفتاری بیش‌از‌حد محترمانه و کاملاً مطیع در مقابل خانوادۀ استورک از خود نشان می‌دهد؛ کارهای بیشتری به عهده می‌گیرد و خودش را مقابل آن‌‌ها کوچک می‌‌کند تا تأییدشان را به دست آورد و بتواند جایگاه کوچک خود را نزد آن‌ها حفظ کند. بالرام فرش‌ها را تمیز می‌کند، با روغن عضلات ساق پای استورک را مالش می‌دهد و روی زمین می‌خوابد. او خودش را برای حقوق ناچیزی که می‌گیرد لایق نمی‌داند و حتی برای آن‌‌ها استدلال می‌آورد که فقط قسمتی از همان حقوقِ اندک برایش کافی است.

بالرام بخش زیادی از این خودحقیر‌بینی را ذاتی و نتیجۀ هزاران سال حکمرانی سیستم کاست (نظام طبقاتی هند) می‌داند؛ سیستمی که در آن‌ صدها میلیون نفر برای شغل‌های کم‌درآمد با یکدیگر مبارزه می‌کنند، در‌حالی‌که ثروتی فزاینده و دور از دسترس در مالکیت عده‌ای معدود قرار دارد. همان‌‌طور که بالرام توصیف می‌کند در این سیستم، آدم‌ها به دو دستۀ مردانی با شکم‌های بزرگ و مردانی با شکم‌های کوچک تقسیم می‌شوند و فاصله‌ و اختلاف میان آن‌ها روزبه‌روز شدت می‌یابد. بالرام مدت زیادی عصبانی بوده است و رفتار هیجانی و تنش‌آمیز اکنونش از گذشته سرچشمه می‌گیرد. خشم فروخورده‌ و احساس حقارتی که به‌تدریج در تعاملات او با استورک و خانواده‌اش نیز تأثیر می‌گذارد. گویی چیزی وحشتناک در راه است؛ خشونتی که هیچ مبلغی نمی‌تواند مانع بروز آن شود!

ببر سفید پرسشی اساسی و مهم را مطرح می‌کند: آیا ثروت را می‌توان از امتیازات ذاتی‌ای که فراهم می‌کند، جدا در نظر گرفت؟

ببر سفید پرسشی اساسی و مهم را مطرح می‌کند: آیا ثروت را می‌توان از امتیازات ذاتی‌ای که فراهم می‌کند، جدا در نظر گرفت؟ این همان پرسشی است که ببر سفید را از لحاظ موضوعی در کنار انگل (با عنوان اصلی Parasite) ساختۀ بونگ جون-هو و متأسفیم جا ماندی (با عنوان اصلی Sorry We Missed You) اثر کن لوچ قرار می‌دهد.


نقد و بررسی فیلم متاسفیم جا ماندی | صدای خرد شدن استخوان‌ها

نقد و بررسی فیلم پاراسایت


در این فیلم، آشوک و همسرش پینکی متفاوت از باقی اعضای خانواده به نظر می‌رسند؛ برای مثال، آشوک سنت کاست را برای ازدواج با پینکی شکسته است. آن دو به بالرام توجه دارند. در صحنه‌ای پینکی از بالرام می‌پرسد که برای زندگی‌اش چه برنامه‌ای دارد. اما این رفتارها تا چه حد از شفقت آن دو نشئت می‌گیرد؟ آیا این‌ رفتارها برای این نیست که دربارۀ خودشان احساس بهتری داشته باشند؟

آن‌‌ها بالرام را به دلیل آگاهی‌اش از تاریخ هند ستایش کرده، داستان‌های ساختگی و خنده‌دارش را دربارۀ آداب و رسوم محلی به‌راحتی باور می‌کنند، بدون آنکه شناختی از آن‌ها داشته باشند. آیا برخورد آن دو به اندازۀ بقیۀ اعضای خانوادۀ استورک متکبرانه و تحقیرآمیز نیست؟ آشوک از بالرام می‌خواهد که برای تولد پینکی مانند ماهاراجه‌ای انگلیسی لباس ‌بپوشد. آیا اساساً این کار به دلیل تمایل آن‌ها برای به‌تمسخرگرفتن بالرام نیست؟‌

پریانکا چوپرا جوناس در نقش پینکی و راجکومار رائو در نقش آشوک همکاری خوبی با یکدیگر دارند. آن دو در ظاهر سعی می‌کنند از ثروت خانوادگی‌شان دوری کنند (در‌حالی‌که همان ثروت خانوادگی است که آن دو را از دنیای اطرافشان در امان نگاه می‌دارد). در عین حال، به دلیل برخوردهای توهین‌آمیز استورک با بالرام با او بحث و جدل می‌کنند. از بالرام دربارۀ خودش می‌پرسند و او را ترغیب می‌کنند که استانداردهای رفتاری بالاتری داشته باشد. آن دو با انجام دادن هرچه بیشتر این کارها، خودشان را انسان‌های بهتری می‌بینند. اما آن‌ها نیز مانند اعضای خانوادۀ پارک در فیلم انگل، نمی‌توانند درک کنند که شکل زیست‌ و نحوۀ رفتارشان برای شخصی مانند بالرام تا چه اندازه توهین‌آمیز است؛ حتی لحظه‌های مهربانی آن‌ها هم بر شدت این توهین می‌‌افزاید؛ لحظه‌های مهربانی‌ای که از قضا فاصلۀ میان آن‌ها و بالرام را زیادتر و عمیق‌تر می‌کند.

بحرانی لحظه‌ای را که بالرام برای اولین‌بار آشوک را می‌بیند با جلوه‌‌ای رمانتیک و رؤیایی به تصویر می‌کشد: از زاویۀ دید بالرام، آشوک را در نمای اسلوموشن می‌بینیم، در‌حالی‌که هم‌زمان موسیقی اوج می‌گیرد. سپس صدای بالرام را روی همین تصویر می‌شنویم که محو تماشای او شده است. بالرام می‌گوید: «اون باید ارباب من باشه.» ببر سفید در تمام دقایق این تصور را که مرد ثروتمند می‌تواند آدم خوبی باشد زیر سؤال می‌برد. اگرچه کمدی در اینجا لحنی کاملاً سیاه دارد، این فوران خشم و عصبانیت است که نت‌های جهان فیلم را به صدا درمی‌آورد.

موضوع اصلی رمان آندیگا این است که هندی‌های فقیر در قفس خروس گیر کرده‌اند. استعاره‌ای آشکارا که در فیلم هم به شکل مستقیم از زبان بالرام به آن اشاره می‌شود. اما در تمام کتاب چنین رویکرد مستقیم و تندی دیده نمی‌شود و بعضی از بخش‌های آن شور و حرارتِ صریح و گزندۀ باقی قسمت‌های آن را ندارند. فیلم در دقایق انتهایی، در چند موقعیت می‌توانست به پایان برسد؛ گویی بحرانی چند پایان را در روایت فیلم گنجانده و همین مسئله ببر سفید را از داشتن پایانی ویژه و شوکه‌کننده‌ محروم کرده است. در واقع، چند پایانی بودن فیلم باعث شده است که از قدرت تأثیرگذاری لحظه‌های انتهایی آن کاسته شود.

در جایی از ببر سفید، فیلم‌نامۀ بحرانی بر دیالوگی خاص تأکید می‌کند که حس یگانگی و وحدت بالرام را نشان می‌دهد: «فکر می‌کنم با من موافق باشید که آمریکا دیگه قدیمی شده… آیندۀ جهان تو دست‌های زردپوست‌ها و رنگین‌پوست‌ها قرار داره.» این دیالوگ بالرام را به‌نوعی می‌توان با تعبیر نوام چامسکی از مفهوم «غیرمردم» جهان مرتبط دانست.

از سوی دیگر، بحرانی همان روشی را که برای به‌تصویر‌کشیدن شخصیت گای مانتاگ (با بازی مایکل بی.جردن) در فارنهایت ۴۵۱ به کار برده بود در اینجا برای بالرام استفاده می‌کند. بدین صورت که با استفاده از تصاویر انعکاسی (آینه‌ای) و تکثیرشده، تصویری درهم‌شکسته از بالرام نمایش می‌دهد. تصویری شکسته که در تقابل با حس یگانگی بدان اشاره می‌شود. بحرانی تضادی درونی در کاراکتر بالرام به تصویر می‌‌کشد. تضاد میان بالرامی که در آسانسور طلاکاری‌شدۀ خانۀ آشوک سعی می‌کند جلوی گریه‌اش را بگیرد و بالرامی که در خیابان در برابر پیرزنی گدا ناگهان عقلش را از دست می‌دهد و شروع به داد‌و‌بیداد می‌کند. اما کدام واکنش واقعی است؟‌ بالرام در حال تبدیل‌شدن به چه آدمی است؟

در ابتدای ببر سفید، بالرام رو به مخاطب، فرمول موفقیت را از نگاه خودش این‌گونه تعریف می‌کند: «درستکار و متقلب، معتقد و لوده، حیله‌‌گر و خالص، همه در آنِ واحد.» بحرانی در دقایق انتهایی فیلم، بار دیگر دیوار چهارم* را می‌شکند و بخشی از مضامین بزرگ‌تری را که در طول دو ساعت فیلم پرورششان داده است، احضار می‌کند. به این ترتیب، او مخاطب را به شکلی آگاهانه دربارۀ مفاهیم درون جهان فیلم برمی‌انگیزاند. حس تحریک‌کننده‌ای که در تمام مدت‌زمان تماشای فیلم آن را احساس می‌کنیم. این‌گونه است که ببر سفید، در مدت‌زمان دو‌ساعتۀ خود با هیجان و انرژی زیاد، احساسات مخاطب را هدف قرار می‌دهد.
*دیوار چهارم اصطلاحی در هنر است که به دیوار نامرئی بین مخاطبان و بازیگران اشاره دارد. شکستن دیوار چهارم هنگامی رخ می‌دهد که هنرمند روی صحنه حرکتی از خود نشان دهد که به معنی درک او از حضور مخاطبان باشد؛ مانند دو لحظۀ مورد اشاره در فیلم که شخصیت بالرام مستقیم رو به دوربین صحبت می‌کند و گویی ما را خطاب قرار می‌دهد.


منبع: Roger Ebert

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil