در فیلیمو شات مروری خواهیم داشت بر کالکشن آرون سورکین؛ یکی از مهمترین مولفان سینمای معاصر که با آثارش اهمیت هوش و فردیت در دنیای سیاست و رسانه را یادآوری میکند.
سالها قبل، باراک اوباما گفته بود که تمام اعضای حزب دموکرات دوست دارند همانطوری حرف بزنند که آرون سورکین مینویسد! عجیب نیست الان که انتخابات ریاستجمهوری آمریکا به پدیدهای رسانهای در سراسر دنیا تبدیل شده، یاد فیلمها و فیلمنامههای سورکین بیفتیم که آثارش معمولا در پسزمینهای از سیاست و رسانه میگذرد. به معنای واقعی کلمه، یکی از مهمترین نویسندگان حال حاضر است؛ آنقدر که خیلی از شخصیتهای بزرگ و سرشناس برای نوشتن متن سخنرانی ازش کمک گرفتهاند. به غیر از فصاحت و بلاغت متن، استاد است در روایتهای پیچیده و انتقال اطلاعات از طریق کنشهای صحنه در کمال ظرافت.
با تمام این توضیحات، اهمیت کار آرون سورکین را نباید به تسلط بر فن نوشتن محدود کرد؛ معمولا داستان افرادی را تعریف میکند که با سیستمی بزرگتر درمیافتند و برای این که در نبردی خواسته یا ناخواسته پیروز شوند، چارهای ندارند جز باهوشتر بودن از بقیه. همیشه برنده میشوند؟ بستگی دارد به تعریف کلی از بُردن اما تردیدی نیست که ایدههایشان، آنها را از بقیه متمایز میکند. برای این ترکیب میان فرد، هوش و قدرت میتوانید تعاریف و نمونههای مختلفی پیدا کنید؛ از سیلیکونولی گرفته تا لیگ بیسبال یا راهروهای کاخ سفید. بهانهها و میدانها تغییر میکند گرچه قصه همیشه درباره تلاش برای غلبه ایدهها بر سیستمهاست. البته که سورکین در این سیر دراماتیک هیچوقت از خلق شخصیتهای واقعی و چندبُعدی غافل نمیشود.

شیوع کرونا و تعطیلی سینماها باعث شد که «محاکمه شیکاگو هفت» به صورت آنلاین منتشر شود؛ آخرین اثر سورکین که این بار علاوه بر نوشتن متن، کارگردانیاش را هم بر عهده داشته. «محاکمه شیکاگو هفت» تا به اینجا یکی از مهمترین فیلمهای سال بوده و در فصل جوایز هم بیشتر ازش خواهیم شنید؛ از قضا فیلم با فضای سیاسی ملتهب این روزها همخوانی غریبی دارد، درست مانند دیگر کارهای سورکین که خوشبختانه بخش عمدهای از آنها در آرشیو فیلیمو پیدا میشود.
حدود سی سال است که آروکین سورکین در صنعت نمایش کار میکند. در سالهای ابتدایی مانند هر تازهوارد دیگری با آزمون و خطا به مسیر موردنظرش میرسد. در دوره بعدی از کارنامهاش، تثبیت میشود و شیوه، سبک و نگاه خودش را جا میاندازد و دوران اوج کارنامهاش رقم میخورد. و در فصل آخر از این مسیر طولانی، فعلا، باید با خودش و آثار درخشان قبلیاش رقابت کند. از یاد نبریم که دنیای معاصر همیشه در پسزمینه کارهایش حضوری پررنگ و موثر دارد و از این رو، تماشای فیلمها حکم نگاهی دوباره را پیدا میکند به تحولات جامعه آمریکایی و تمام فراز و نشیبهایش.
پس این دفعه در فیلیمو شات مروری خواهیم داشت بر کالکشن آرون سورکین ؛ یکی از مهمترین مولفان سینمای معاصر که با آثارش احتمالا بهتر از هر کسی در عصر حاضر اهمیت هوش و فردیت در دنیای سیاست و رسانه را یادآوری میکند. برای علاقهمندان به فیلمنامهنویسی میتواند مانند یک دوره آموزشی باشد، برای مخاطبان معمول سینما بهانهای برای تماشای چند فیلم و سریال درجه یک.
۱- «چند مرد خوب» محصول سال ۱۹۹۲
دهه نود درامهای حقوقی حسابی طرفدار داشت. رمانهای جان گریشام پرفروش بود و فیلمسازهای کلهگنده برای اقتباس از آثارش سرودست میشکستند، از سیدنی پولاک گرفته تا فرانسیس فورد کوپولا. در چنین دورانی بود که فیلمی مانند «چند مرد خوب» میتوانست گیشه را تسخیر کند، در چهار رشته نامزد اسکار بشود و جایزه بهترین فیلم سال را هم از بینندگان امتیوی بگیرد. آرون سورکین که کارش را با نمایشنامهنویسی شروع کرده بود، فیلمنامه «A Few Good Men» را بر اساس نمایشنامه تحسینشده خودش نوشت. موفقیتِ فیلم، راه سورکین را به هالیوود باز کرد. نویسنده پرکاری شد. فیلمنامههای دیگری نوشت و فیلمنامههای زیادی را بازنویسی کرد، حتی گاهی بدون ذکر نامش. تا این که آخر دهه نود رفت سراغ «بال غربی» (با عنوان اصلی The West Wing)؛ سریالی که همچنان با عناوینی چون بهترین درام سیاسی و یکی از بهترین متنهای دراماتیک تاریخ تلویزیون آمریکا از آن یاد میشود.

یک درام دادگاهی کلاسیک؛ «چند مرد خوب» را همه اینطوری به یاد میآورند. اولین گام سورکین که به طرز عجیبی آخرین فیلم بزرگ راب راینر یکی از فیلمسازان مهم و موفق آن زمان هم هست. تماشای دوباره «چند مرد خوب» پیشنهاد کنجاویبرانگیزی است چون نشان میدهد که سورکین در همان شروع کارش هم چقدر مسلط و خلاق بوده (تاثیر همکاری و بازنویسی ویلیام گلدمن را هم نباید فراموش کرد). ضمنا ریشه خیلی از شگردها و ترفندهای فیلمنامهنویسیاش را هم اینجا پیدا میکنید.

۲- «شبکه اجتماعی» محصول ۲۰۱۰
قبلا در کالکشن دیوید فینچر به «شبکه اجتماعی» پرداخته بودیم؛ این دفعه فیلم را بهعنوان بزرگترین دستاورد سینمایی آرون سورکین میبینیم.
شاید این ماجرا را شنیده باشید؛ فیلمنامه طولانی بوده، بیش از چیزی که استودیو انتظار داشته. در برآورد اولیه میشد چیزی نزدیک به سه ساعت. فینچر از سورکین میخواهد یکبار فیلمنامه را از ابتدا تا انتها بخواند. زمان میگیرند و میشود کمتر از دو ساعت و بیست دقیقه. فینچر میگوید راهش همین است؛ شخصیتها به اندازه خود سورکین سریع صحبت کنند. (هر صفحه از متن را معادل یک دقیقه فیلم حساب میکنند. فیلمنامه «شبکه اجتماعی» ۱۶۲ صفحه و فیلم ۱۲۰ دقیقه، در حالی که هیچ صحنهای از آن حذف یا کم نشده!) ویژگی معمول آثار سورکین که خیلی وقتها برای تهیهکنندهها و کارگردانها چالشبرانگیز بوده، در این مورد تبدیل شده به کلید ساخت فیلم. هیچکدام از پیچیدگیهای متن برای رسیدن به یک فیلم سرراست و بیدردسر کنار گذاشته نشده بلکه برای اجرا وسط تمام چالشها شیرجه زدهاند. نتیجه این که سورکین اسکارش را برای بهترین فیلمنامهاش برد و جایزه را مدیون بهترین اجرا و خوانش از تمام متنهایش هم هست. این را همین چند وقت پیش خودش اعتراف کرده، وقتی که درباره احتمال ساخت قسمت دوم «The Social Network» گفت فقط به شرطی حاضر به نوشتن آن است که فینچر بسازدش، نه هیچکس دیگر؛ حتی اگر بیلی وایلدر از قبر بیرون آمده باشد.

سورکین با خواندن کتاب «میلیونرهای اتفاقی» فهمید که باید قصهای بنویسد درباره همان چیزی که الوین تافلر (آیندهپژوه سرشناس) بهش میگفت “موج سوم” و “جابهجایی قدرت” در عصر اطلاعات. برای همین، دیالوگ مشهور فیلم که از زبان شان پارکر (جاستین تیمبرلیک) بیان میشود، خیلی زود محبوب شد: «ما قبلا تو روستا زندگی میکردیم، بعد رفتیم به شهرها و حالا هم قراره که تو اینترنت زندگی کنیم.» فیلمنامههای آرون سورکین با ایدههای انقلابی شخصیتها به یاد سپرده شدهاند، برای خودش چیزی مهمتر از شخصیت نیست و ایدهها در دست شخصیت تبدیل میشود به سلاحی برای جنگیدن با دنیای بیرونی.
زاکربرگ (جسی آیزنبرگ) با گسترش فیسبوک، آخر سر نبرد را میبرد، اما در میدان خالی از دوست و دشمن، تنهاتر از همیشه است؛ روایت مدرن و تراژدی کلاسیک.

۳- «مانیبال» محصول ۲۰۱۱
یک مدیر ورزشی که تصور میکند سیستم استعدادیابی سنتی بیسبال زندگیاش را تباه کرده، به دنبال انتقام از این سیستم است. چطوری؟ با استخدام یک متخصص ریاضی و خوره بیسبال که روش متفاوتی برای تحلیل دادههای آماری بازیکنان پیدا کند. از نظر بقیه مسخره است، ولی جواب میدهد. خلاصهاش این که یکبار دیگر گیکها پوز پیرمردها را میزنند. درست یکسال پس از موفقیت «شبکه اجتماعی»، سورکین با فیلمنامه دیگری بازگشت که تم مشابهی داشت: انتقال قدرت. «مانیبال» اقتباسی است از کتابی با همین نام نوشته مایکل لوئیس؛ سلطان نان-فیکشنهای پرفروش که معمولا یک ایده مشترک را میشود در آثارش دنبال کرد: آدمهای باهوشی که راهی غیرمنتظره برای تغییر و غلبه بر سیستمها پیدا میکنند. («رکورد بزرگ» آدام مککی اقتباس سینمایی مهم دیگری از کتابهای لوئیس است.)

عنوان فرعی کتاب، «هنر بردن بازی ناعادلانه» است. در فیلمنامه سورکین (که با همکاری استیو زیلیان نوشته شده) تلاش بیلی بین (برد پیت) برای رسیدن به یک پیروزی شخصی و تغییر نظام ارزشی دنیای پیرامونش پررنگتر شده و نمیتوانید آن را به بیسبال یا هر حرفهای محدود کنید. «Moneyball» در کارنامه سورکین، زیلیان، بِنِت میلر (کارگردان)، برد پیت و جونا هیل اگر بهترین نباشد، قطعا یکی از بهترینهاست و در تماشای دوباره ظرافت و پیچیدگیهای متن و اجرای آن بیشتر به چشم میآید.

۴- «اتاق خبر» محصول ۲۰۱۲
یکی از بهترین سریالهای تاریخ، بهترین تصویر ارائهشده از رسانههای خبری و بهترین سند بصری ممکن از آمریکای دوران اوباما؛ در اصل با دنبال کردن ماجراهای اتاق خبر یک شبکه تلویزیونی از ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳، در پسزمینه شاهد مهمترین رویدادها و تغییرات سیاسی و اجتماعی هستید و در نمای نزدیک درام انسانی و روابط میان شخصیتهاست که قصه را پیش میبرد. «اتاق خبر» کمدی-رمانتیک درباره بحران عاطفی میانسالی است؟ درام سیاسی درباره جامعهای که دارد پوست میاندازد؟ یا روایتگر مصائب و خوشیهای کار کردن در یک رسانه خبری؟ تمام اینها هست و نیست؛ مثل تمام درامهایی که سورکین نوشته، «The Newsroom» هم بیش از هر چیز درباره ایدهها و ذهنهایی است که از این ایدهها برای تغییر دنیای پیرامون خودشان استفاده میکنند؛ این بار در عرصه رسانه و تاثیری که میتواند روی شهروندان داشته باشد.

پایان سریال همزمان است با پایان یک دوره و آغاز عصری که در آن اصالت، حقیقت و اعتبار رسانه کمرنگ میشود. گسترش شبکههای اجتماعی و به حاشیه رفتن رسانههای کلاسیک خیلی زود اثر خود را بر روی افکار عمومی نشان داد و به عبارت دیگر، نیمه تاریک عصر تازه آشکار شد؛ عصری که آثار سورکین همیشه بشارتدهندهاش بودند و انتظار تعبیر کابوسوار آن را نداشتند. نامه سرگشادهای که سورکین بعد از پیروزی دانلد ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ نوشت، این غافلگیری را آشکار میکند.

۵- «محاکمه شیکاگو ۷» محصول ۲۰۲۰
بعد از چند سال درخشان و آثاری تماما موفق، آرون سورکین را تمام عالم بهعنوان یکی از مهمترین نویسندگان و مولفان معاصر میشناختند و دیگری نیازی به شرح و معرفی نداشت. درست در همین زمان و همانطور که خودش پیشبینی کرده بود، عصر گذار و تغییر ساختارهای قدرت فرا رسید؛ البته دقیقا نه به صورتی که فکرش را میکرد. در این دوره، یعنی بعد از پایان سریال «اتاق خبر» تا همین امروز، سورکین کلاس نویسندگیاش را حفظ کرد، گرچه نمیتوان دستاورد تازهای را برایش در نظر گرفت.
اگر فیلمنامه «استیو جابز» را بخوانید، که اول قرار بود توسط دیوید فینچر ساخته شود و آخر سر به دست دنی بویل رسید، سورکین ترفندهای فیلمنامهنویسیاش را بار دیگر و به طرزی جاهطلبانه به کار گرفته تا کل زندگی جابز را در سه صحنه و سه مقطع مهم خلاصه کند؛ هرچه را لازم باشد درباره جابز بدانید، در همین سه صحنه میفهمید که موسس اپل را در آستانه سه شب مهم از زندگیاش به تصویر کشیده. نگاه سورکین به جابز شاید زیادی ستایشگرانه است و رویکرد بویل در اجرا را هم برخلاف رویه معمول فیلمسازیاش خیلی تجربی یا رادیکال نیست. بعد از آن سورکین با «بازی مالی» کارگردانی را هم تجربه کرد، گرچه در مقام نویسنده قدرت و تسلط بیشتری نشان داد تا اجرا. برویم سراغ فیلم بعدی و دومین تجربه کارگردانیاش.

«سال ۱۸۶۱، ]آبراهام[ لینکلن در اولین سخنرانی رسمی بعد از ریاست جمهوریاش گفت «اگر مردم از حقوق اساسیشان برای اصلاح دولتشان بیزار شدند، باید حقوق انقلابیشان را برای خُرد و نابود کردن آن دولت به کار بگیرند.» اگر لینکن سال پیش این سخنرانی را در پارک ایراد میکرد، با بقیه ما دادگاهی میشد. طبق گفته لینکن میدونید چطور میشه دولت رو خرد و نابود کرد؟ این کاریه که ما هر چهار سال یکبار ]با شرکت در انتخابات[ انجام میدیم.» این بخشی از صحبتهای اَبی هافمن (ساشا بارون کوهن) در آخرین جلسه از دادرسی است که ما در «محاکمه شیکاگو ۷» میبینیم؛ چکیدهای از کل فیلم که حالا و بعد از پایان کارزار انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ اهمیتش را میشود به راحتی درک کرد.
آرون سورکین در آخرین اثرش به سراغ یک درام دادگاهی درباره یکی از رویدادهای سیاسی مهم در آمریکای قرن بیستم رفته تا فراتر از جنبشهای مدنی، نظام قضایی، آرمانهای سیاسی و… درباره چیزی صحبت کند که در تمام سالها، دههها و قرنهای گذشته آمریکا را حفظ کرده: روح دموکراسی در پوسته قانون اساسی که هیچوقت توسط افراد یا ایدئولوژیها مصادره نشده؛ فعلا. با این وجود «The Trial of the Chicago 7» از همین ایده فراتر نمیرود و برای خالقش چالش یا دستاورد تازهای ندارد. همه چیز دقیق و حسابشده است و این بار سورکین تلاش کرده تا بیشتر احساسات مخاطبانش را نشانه بگیرد و نشان بدهد که چگونه سوءبرداشت از ارزشهای یک جامعه میتواند به ظلم سازمانیافته منجر شود. ظلم هم از بین نمیرود مگر با تلاش و اقدام وجدانهای بیدار. حاصل، یکی از مهمترین فیلمهای امسال و نمونهای شسته و رفته از درام دادگاهی با تمام چیزهایی است که ازش انتظار دارید: لحظات تاثیرگذار، بازیهای خوب و پایان الهامبخش.
