باران و جهانگیر کوثری، فروغ فرخزاد و توده تماشاگر سینما

تنها صداست که می‌ماند؟

هفته گذشته انتشار چند عکس از باران کوثری در نقش فروغ فرخزاد در فیلمی ساخته جهانگیر کوثری در محافل سینمایی بحث برانگیز شد. مطابق انتظار فضایی منفی در شبکه‌های اجتماعی به‌راه افتاد. موجی از مخالفت‌ها مبنی بر عدم شباهت ظاهری باران کوثری با فروغ فرخزاد برخاست و انتقادهایی شد مبنی بر اینکه چرا میان این‌همه بازیگر زن در سینمای ایران، دخترِ کارگردان باید این نقش را برعهده گیرد که شباهت چندانی به فروغ فرخزاد ندارد.

موضوع این یادداشت اندازه‌گیری میزان شباهت بازیگر با شخصیتی که نقش او را بازی می‌کند نیست. اما به این بهانه می‌شود نگاهی به فرهنگ عمومی در واکنش به ساخت فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای و حضور بازیگران در نقش آدم‌های واقعی (به ویژه متاخرین که به هرحال عکس‌ها و تصاویری از آنها در دسترس است) انداخت. ضمن آنکه اساسا مدیریت دولتی سینما و دستگاه‌های ذیربط در ممیزی چه رویکردی در این زمینه دارند؟ ژانر زندگینامه‌ای Biography در سینمای جهان به‌ویژه آمریکا که مهد شکل‌گیری و تکوین مفهوم ژانر محسوب می‌شود، از رویکردهای محبوب سینمایی است و مخاطبین خاص خود را دارد. اما فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای کمتر در ایران با استقبال تماشاگران روبرو می‌شوند. در دهه‌های اخیر فیلم‌هایی با محوریت زندگی شخصیت‌های واقعی فرهنگی، هنری، علمی، ورزشی و یا سیاسی در ایران ساخته شده که به ندرت توانسته‌اند رضایت توده مخاطب را جلب کنند.

چرا مخاطب سینمای ایران با تصویر برساخته شخصیت‌های واقعی روی پرده سینما کنار نمی‌آید و آن را پس می‌زند؟ بخشی از ماجرا به فرهنگ فیلم‌بینیِ عمومی بازمی‌گردد. توده مخاطب سینمای ایران ملاک‌ها و معیارهای منحصر به‌فردی در این زمینه دارد. این نکته مهم است که به هرحال بازیگری که قرار است نقش شخصیتی واقعی را بازی کند، باید اندک شباهتی با او داشته باشد

چرا مخاطب سینمای ایران با تصویر برساخته شخصیت‌های واقعی روی پرده سینما کنار نمی‌آید و آن را پس می‌زند؟ بخشی از ماجرا به فرهنگ فیلم‌بینیِ عمومی بازمی‌گردد. توده مخاطب سینمای ایران ملاک‌ها و معیارهای منحصر به‌فردی در این زمینه دارد. این نکته مهم است که به هرحال بازیگری که قرار است نقش شخصیتی واقعی ( که جامعه با شمایل ظاهری او از طریق عکس و فیلم آشناست) را بازی کند، باید اندک شباهتی با او داشته باشد. در سینمای هالیوود هم بازیگرانی برای ایفای نقش یک شخصیت واقعی برگزیده می‌شوند، باید به لحاظ فیزیک و چهره به شخصیت نزدیک باشند. بخشی از این ماجرا هم در مرحله چهره‌پردازی شکل می‌گیرد. اما در نهایت هیچ بازیگری شباهت صددرصد به شخصیت نخواهد یافت و این به لحاظ فیزیولوژیک اجتناب ناپذیر است.

برگردم به همان عادت‌های گاه غریب فیلم‌بینیِ توده‌ مخاطب ایرانی. تا حالا به تماشای فیلم‌های ترسناک موفق خارجی در سالن‌های سینمای داخلی رفته اید؟ هر ژانر قراردادهایی ناگفته و نانوشته با مخاطب خود می‌بندد. مثلا در یک فیلم موزیکال، قرارداد ژانر با تماشاگر این است که ممکن است دیالوگ‌های فیلم از طریق آواز بیان شود. حال آنکه در زندگی واقعی چنین اتفاقی نمی‌افتد اما در قالب فیلم باید آن را پذیرفت. در ژانر وحشت هم مهم‌ترین قرارداد ذهنی ژانر با مخاطب این است که سلسله حوادثی غیرواقعی، موهوم و باورنکردنی رخ می‌دهد و تماشاگر باید دستکم در طول زمان تماشای فیلم آنها را بپذیرد. اما واکنش مخاطب ایرانی در تجربه تماشای جمعی یک فیلم ترسناک، عمدتا تمسخر، خندیدن و تاکید بر غیرواقعی و ناممکن بودن حوادث فیلم است. روانشناسان مدعی‌اند بخش عمده‌ای از این واکنش‌ها، نوعی سرپوش گذاشتن بر ترس یا تظاهر به نترسیدن است. حال آنکه انگیزه اصلی و جوهره فرایند تولید، نمایش و تماشای یک فیلم در ژانر وحشت، ترسیدن است. طبیعی است که گروهی از تماشاگران نمی‌ترسند. مثلا به دلایلی چون ضعف اجرایی (نمونه داخلی اش را همه به یاد داریم) ، یا زیاده‌روی در بهره‌گیری از مولفه‌های فراواقعی و یا اغراق در نمایش عناصری که از منظر علوم تجربی ناممکن‌اند. اما بدیهی است تماشاگری که با نمود بیرونی می‌خواهد اثبات کند که نترسیده، اساسا هدف نهایی ژانر را درنیافته و شاید بهتر است به تماشای فیلمی از ژانر وحشت ننشیند. این واکنش‌های سلبی را بارها در سالن‌های سینمای ایران مشاهده کرده‌ام که مشابهش را جایی دیگر ندیده ام. شاید هم هست و من بی اطلاعم.

مشابه چنین واکنشی را بارها هنگام تماشای فیلم‌ها و سریال‌هایی با حضور شخصیت‌های واقعی از سوی اطرافیان و به طور کلی تماشاگران سینمای ایران دیده‌ام. گروه قابل توجهی از مخاطبان در نخستین برخورد با بازیگر نقش یک شخصیت واقعی در فیلم یا سریال، اولین جمله‌ای که به‌زبان می‌آورند این است: «این‌که شبیه فلانی (شخصیت واقعی) نیست!» یعنی پذیرش هر بازیگری که شباهت تام و تمام با شخصیت واقعی نداشته باشد، برای بخش عمده‌ای از تماشاگران ایرانی ناممکن است. این نکته هم مطرح نیست که به هرحال رسیدن به شباهتی صددرصد اساسا شدنی نیست. در این زمینه ضعف و دور ماندن طراحی چهره‌پردازی در ایران از استانداردها و فن‌آوری‌های روز جهانی در حوزه چهره‌پردازی هم موثر است. اما مخاطب ایرانی گاه تنها زمانی یک شخصیت واقعی را روی پرده سینما باور می‌کند که خودِ شخص زنده شده و در نقش خود حضور یابد. که این فرض محال هم قطعی نیست و ممکن است تماشاگر سخت‌گیر ایرانی خودِ شخصیت را هم در نقش خود نپذیرد. حکایت آن لطیفه معروفی است که می‌گوید در مسابقه شباهت ظاهری و تقلید صدا و آوازخوانیِ الویس پریسلی، خودِ الویس هم شرکت کرد و مقام سوم را به دست آورد!

تماشاگر ایرانی هر بازیگری را در نقش شخصیت‌های واقعی نخواهد پذیرفت. به‌ویژه آنکه آن شخصیت واقعی، محبوبیتی هم در جامعه داشته باشد که دیگر محال است بتوانید رضایت طیف‌هایی از مخاطب را کسب کنید. مهم نیست که باران کوثری نقش فروغ فرخزاد را بازی کند یا بازیگری دیگر. توده مخاطب او را باور نخواهد کرد. چرا که انعطاف لازم برای پذیرش اصول اولیه و قراردادهای ذهنی ژانر فیلم زندگینامه‌ای را ندارد

تماشاگر ایرانی هر بازیگری را در نقش شخصیت‌های واقعی نخواهد پذیرفت. به‌ویژه آنکه آن شخصیت واقعی، محبوبیتی هم در جامعه داشته باشد که دیگر محال است بتوانید رضایت طیف‌هایی از مخاطب را کسب کنید. مهم نیست که باران کوثری نقش فروغ فرخزاد را بازی کند یا بازیگری دیگر. توده مخاطب او را باور نخواهد کرد. چرا که انعطاف لازم برای پذیرش اصول اولیه و قراردادهای ذهنی ژانر فیلم زندگینامه‌ای را ندارد. شخصیت غلامرضا تختی پهلوان نامدار و محبوب ایرانی، از نمونه‌های بارز این مثال است. زنده‌یاد علی حاتمی در اوایل دهه ۷۰ و زمانی که می‌خواست فیلم تختی را بسازد، خسرو نظافت‌دوست را یافت. نظافت دوست علاوه برآنکه خود عضو تیم ملی کشتی و مدال‌آور مسابقات بین‌المللی بود، به کمک طراحی و اجرای چهره‌پردازی شباهت قابل قبولی با تختی می‌یافت. اما با توجه به زندگی پیچیده و پرحرف و حدیثی که غلامرضا تختی داشت (مثل زندگی فروغ فرخزاد) تردیدها و موانعی وجود داشت تا عاقبت حاتمی درگذشت و پروژه متوقف شد. بهروز افخمی که جانشین حاتمی شد، مسیری متفاوت پیمود و فیلمِ دیگری ساخت که در آن، نیازی به نمایش بازیگری در نقش تختی نبود و به‌نظر می‌رسد همین نکته باعث شد تا برخی از موانع ذهنی و عملی کنار روند. بیست سال بعد وقتی بهرام توکلی تصمیم به ساخت فیلمی درباره زندگی تختی گرفت، جوانی آتش‌نشان و البته آشنا با کشتی را انتخاب کرد که برحسب اتفاق نامش محسن تختی بود. او با گریم سعید ملکان، شباهتی نسبی به مرحوم تختی هم یافته بود. اما در نهایت توده مخاطب بازیگر را در نقش شخصیت نپذیرفت.

اما اینها که آمد تنها به رفتارشناسی و واکنش‌های بعضا سلبی توده مخاطب ارتباط داشت. حال بیایید ببینیم مدیریت دولتی سینما و نهادهای ذیربط چه واکنشی نسبت به موضوع دارند. به دلایلی معلوم و نامعلوم، در محافظه کارترین دورانِ مدیریت بر سینما و سایر رشته‌های هنری به‌سر می‌بریم. ممیزی‌های سختگیرانه که گاهی اوقات موضوع را نه فقط پیش از ساخت، بلکه پیش از نگارش متن ناممکن جلوه می‌دهند نخستین مانع پیشِ‌رو است. همین حالا اگر بر فرض جریانی برای تولید فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای به‌راه بیفتد، بسیاری از کسان و آدم‌های معتبر، از نظر نگاه مدیریتی و موضع حاکمیت نسبت به آنان اساسا قابل طرح و به اصطلاح موجه نیستند. همین حالا می‌توانید تصور کنید فیلمی زندگینامه‌ای در مورد اکبر هاشمی‌رفسنجانی ساخته شود و همه حقایق درباره او را به تصویر بکشد؟ سبک زندگی و روند وقایع زندگی فروغ فرخزاد به‌گونه‌ای بوده که از نگاه حاکمیتیِ کنونی، ۸۰ درصد زندگی اش قابل نمایش نیست. پس اصلا چه کاری است که فیلمی درباره شخصیتی ساخته شود که بخش عمده رویدادهای زندگی‌اش از نگاه حاکمیتی ناگفتنی است؟ آن‌هم درباره شخصیتی که محبوبیتی عظیم در میان اقشاری از جامعه دارد و نظام سیاسی یکسر مخالف اوست. دو فیلم علی قوی‌تن درباره سهراب سپهری را (صرف نظر از کیفیت‌شان) چندنفر دیدند؟

فهرست بهترین‌ فیلم های بیوگرافی / زندگینامه ای تاریخ

ده سال پیش می‌شد تصور کرد که فیلمی درباره علی دایی یا علی کریمی ورزشکاران محبوب ایرانی ساخته شود. اما آیا امروز امکان‌پذیر است؟ می‌شود فیلمی درباره مریم میرزاخانی ریاضیدان بزرگ ایرانی ساخت که بازگو کننده همه فراز و نشیب‌های زندگی‌اش باشد؟ با چنین محدودیتی اساسا چه نیازی به ساخت فیلم درباره چهره‌ها وجود دارد؟ اگر قرار است تصویری الکن، نصفه نیمه و بعضا دور از واقعیت از یک چهره معاصر ارائه شود، بهتر نیست نسازیم؟

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

filimo the north pole