فیلم «آب های تیره» نهتنها یک تریلر با موضوعی حقوقی است بلکه بهطور همزمان فیلمی درباره یک بحران زیستمحیطی با داستانی مستند و دراماتیک است.
فیلم «آب های تیره» نهتنها یک تریلر با موضوعی حقوقی است بلکه بهطور همزمان فیلمی درباره یک بحران زیستمحیطی با داستانی مستند و دراماتیک از دوران گذشته پارکزبرگ سینسیناتی است؛ منطقهای که داستان در آن میگذرد. در نگاه اول، این داستان که بیشتر در دفاتر حقوقی روی میدهد، پروژه چندان مناسبی برای تادهینز در مقام عنوان کارگردان به نظر نمیرسد. او بارها برای اینکه بیشتر داستانهایش در زمانهای گذشته میگذرند و برای گفتن درباره موضوعات روز چیز زیادی ندارد، موردانتقاد قرار گرفته است؛ اما به نظر میرسد که تاد هینز، این بار و با ساختن فیلم «آب های تیره» توانسته است به بهترین شکل از خود دفاع کند. او دلایلی محکم برای پافشاریاش بر ساختن آثاری درباره زمانهای گذشته ارائه میدهد. برای نقد و بررسی این فیلم، با فیلیمو شات همراه باشید.
«آب های تیره» فیلمی است درباره میراث آمریکا از جنگ جهانی دوم و به مخاطره افتادن بنیان زندگی آمریکاییها بابت اثرات جنگ؛ چیزهایی که هنوز در عمق خاک، آب، محصولات تولیدی و حتی هوایی که تنفس میکنند وجود دارد و آنها را احاطه کرده است. هینز در «آب های تیره» این حقیقت گریزناپذیر را به شکلی واضح و در عین حال ترسناک به بیننده ارائه میدهد. این فیلم، روایت گر گناهی فراگیر است که ما را به گذشته متصل میکند و هرگز قابل جبران نیست.
فیلم، بر اساس اثری به نام «وکیلی که بدترین کابوس دوپونت شد» نوشته ناتانیل ریچ ساخته شده است که در سال ۲۰۱۶ در نیویورکتایمز به چاپ رسید. داستان، درباره وکیلی اهل سینسیناتی است به نام رابرت بیلوت که با موسسه حقوقی معروف «تفت، استیتنیوس و هولیستر» همکاری دارد؛ نقش بیلوت را مارک رافلو بازی می کند که مسئولیت تهیهکنندگی پروژه را هم بر عهده داشته است. بیلوت، به خاطر ریشههای خانوادگیاش در پارکرزبرگ واقع در ویرجینیای غربی، وکالت پروندهای نامعمول را به عهده میگیرد. موکل او ویلبر تننت است؛ یک گلهدار زمخت که با ویدئوهایی از گلهاش نشان میدهد که تقریبا همه دامها طی اتفاقاتی مرموز در اثر بیماری از بین رفتهاند؛ بازی هنرمندانه بیل کمپ در نقش تننت بهیادماندنی است و زبان تندش، گاه بر جذابیت کاراکتر چیره میشود. تننت را کشاورزی ساده و عادی اهل سینسیناتی میبینیم؛ با لباسی یکدست جین که علیرغم ظاهر پر ابهتش، مورد تحقیر جامعه مدرن و بزرگ سینسیناتی قرار میگیرد. شهری که هینز و ادوارد لاچمن (فیلمبردار فیلم «آب های تیره» و نیز بیشتر فیلمهای هینز)، آن را با کادرهای شکوهمند به تصویر میکشند و با این شاتها ها، حس سوءظن به سرچشمههای قدرت را برمیانگیزند.
تننت، معتقد است که گاوهایش در معرض نوعی ماده شیمیایی قرار گرفته اند و فکر می کند این کار توسط شرکت «دوپونت» انجام شده است؛ «دوپونت»، بزرگترین شرکت منطقه پارکزبرگ است که محصولات مصنوعی تولید می کند.
مزرعه تننت، تبدیل به گورستان گاوهایش شده است و همین موضوع، بیلوت را بهشدت درگیر پرونده میکند؛ ماجرا وقتی برای وکیل جذابتر میشود که در مراسمی درباره صنعت مصنوعات شیمیایی، بحثهای پیرامون مسائل قانونی و حقوقی چنان رئیس شرکت «دوپونت» را عصبانی میکند که در برابر جمع، بر سر بیلوت به خاطر پیگیری پرونده تننت فریاد میکشد. رئیس شرکت «دوپونت»، فیل دانلی نام دارد و بازی ویکتور گاربر، جذابیت این کاراکتر را چند برابر میکند.
بیلوت و همکارانش درموسسه، پرونده را با اشتیاق فراوان دنبال میکنند و همچنان میکوشند تا افراد آسیبدیده بیشتری را متقاعد کنند که اقامه دعوا نمایند. بیلوت بهتنهایی در دفتری انباشته از مدارک و اسناد مربوط به پرونده «دوپونت» به تحقیق و بررسی میپردازد؛ از مدارک چنین برمیآید که ماده غالب استفادهشده در محصولات تفلون شرکت، حاوی پلی فلوئورواکتانوئیک اسید است. در میان این اسناد، آگهیهای تبلیغاتی شرکت «دوپونت» با جملاتی جذاب اما جدی و رنگهایی گرم و زیبا به چشم میخورند که در آنها زنان خانهدار آمریکایی در آشپزخانه به تصویر کشیده شدهاند، درحالیکه ماهیتابههای نچسب در دست دارند. این آگهیها، قهرمانان فیلمهای دیگر هینز (مانند میلدرد پیرس در مجموعهای کوتاه به همین نام و کتی ویتاکر در فیلم «دور از بهشت») را در ذهن تداعی میکنند.
یکی دیگر از شخصیتهای مهم فیلم «آب های تیره»، کارول وایت با بازی جولیان مور است؛ زنی که روایتگر ناسازگاری و ازهمگسیختگی زندگی روزمره آمریکاییهاست. فیلم، از نمایش دردهای جسمی فراتر میرود؛ تا جایی که کارول که زنی ثروتمند است، به دلیل قرار گرفتن در معرض سموم شیمیایی و در جستجوی درمان، به منطقه دورافتاده نیو ایج میگریزد. بیلوت خیلی زود متوجه میشود که کارمندان «دوپونت»، ساکنان منطقه پارکرزبرگ، کودکانشان و حتی حیوانات آنها در معرض موادی شیمیایی بودهاند که برای ساخت محصولات تفلون استفاده میشود و بدتر آنکه، شرکت «دوپونت» از چندین دهه قبل به این موضوع آگاهی داشته است. پازلی که بیلوت تکههای آن را کنار هم میچیند، پیشینهای ترسناک را از رویه طمعکارانه شرکتهای آمریکایی و ورشکستگی اخلاقی آنها نمایان میسازد؛ فرایندی که تحت پوشش نوآوری و پیشرفت پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته است. رابرت بیلوت خشمگین، از موردقبول واقع نشدن یافتههایش توسط همکاران و خانوادهاش بیمناک است و لحظهبهلحظه بر خشم و استیصال او افزوده میشود.
فیلمنامه، حاصل همکاری مشترک ماریا کوریا و ماتیو کارنهان است و در بیشتر لحظات آن با اثری مواجهیم که در چیدن موقعیتهای مهم، کشف حقایق و نقاط اوج احساسی بسیار دقیق عمل میکند؛ البته هینز با افزودن جزئیات غیرضروری در بخشهای متوالی داستان آن را کسالتبار کرده است. بیلوت، کشف بزرگ خود را در قالب یک مونولوگ در بخشی مربوط به تاریخچه تفلون، برای همسر باردارش سارا ( با بازی ان هتوی) بازگو میکند؛ صحنهای درخشان در کارنامه هینز: جایی که تصاویر واقعی مردم، کارخانهها و تولیدات انبوه محصولات «دوپونت» بر پرده ظاهر میشوند و همزمان، بیلوت با غم و خشمی فروخورده توضیح میدهد که چرا باید این پرونده را دنبال کند. در این صحنه، بهجای نمایش هنرپیشهای که نظر خود را به بیننده تحمیل میکند، شاهد معجونی از یاس و بیهودگی هستیم که در برابر چشمان بیننده قرار داده میشود. صحنهای مانند این، در اثر دیگری از هینز با عنوان «سم» محصول سال ۱۹۹۱ وجود دارد که در آن، متنی ظاهر میشود با این مضمون که: «کودکی متولد میشود و به او نامی داده میشود. ناگهان کودک میتواند خودش را ببیند و موقعیت خود را در جهان دریابد. این تجربه برای خیلی از افراد، همانند تولد آن کودک، هراسآور است.» بیلوت شروع به درک دنیای پیرامون خود میکند: دنیایی خطرناک و سرمایهداران قدرتمندی که این خطرها را ایجاد میکنند و مردمی که از آنها چنان دفاع میکنند که عملا این سرمایهداران را در حاشیه امن قرار میدهند و هر نوع دعوی حقوقی علیه آنها را دور از تصور و غیرممکن میسازند. این مونولوگ قوی و محکم، بر ادامه فیلم چون غباری سایه میافکند و اتفاقات بعدی را (حتی موفقیتهای کوچک بیلوت و افزایش تعداد موکلانش) چون هالهای دربرمیگیرد.
هینز، بهعنوان هنرمندی شناخته میشود که در بحران شیوع بیماری ایدز در جنبش ACT UP، برای حمایت از مبتلایان به این بیماری فعالیت میکرد. با در نظر گرفتن پیشینهاش در استفاده از هنر برای ترویج تفکر درباره بیماریها و فجایع اجتماعی، میتوان او را آماده ساخت فیلمی درباره هزینههایی دانست که قصور دولتها و زیادهخواهی کمپانیهای بزرگ تجاری بر جوامع بشری تحمیل کردهاند. در فیلم «آب های تیره»، وقتی ویلبر تننت میخواهد حقایق را آشکار کند، رفتار رسانههای محلی که از او فردی منفور میسازند، شبیه رویکرد رسانههای بیرحم دهههای هشتاد و نود در برابر مسائل حساسیتبرانگیز آن دوران به نظر میرسد. فیلمی مانند «آب های تیره»، به کارگردانی نیاز دارد که به بنگاههای بزرگ به دیده تردید بنگرد و بتواند صادقانه و با منشی انسانی، آسیبها و خسرانی را به تصویر بکشد که مردم پارکرزبرگ متحمل شدهاند؛ مردمی که برای مدتی طولانی در معرض پدیدهای چنان خاص و غیرقابلتوصیف قرارگرفتهاند.
«آب های تیره» را میتوان از اولین فیلمهای پس از ریاست جمهوری دونالد ترامپ در ایالاتمتحده دانست که بدون اشاره مستقیم به شخص او، به توضیح این موضوع میپردازد که چرا بعضی مناطق آمریکا مانند آبالاچیا از منافع خود روی گرداندند. هینز، با ارائه تصویری ترسناک از ناکارآمدی دولتها و بنگاههای تجاری نشان میدهد که چگونه به سرمایهداران اجازه دادهاند که قوانین را به نفع خود تغییر دهند یا بازنویسی کنند، درحالیکه میدانستند با این کار، مردم و مصرفکنندگان و حتی کل جهان ما را در معرض تغییراتی غیرقابل بازگشت قرار خواهند داد. در چنین شرایطی، مردم چگونه میتوانند به حاکمان اعتماد کنند؟ و اصولا چرا نباید نظر منتقدان حکومتها را بپذیرند؟ هینز، میتوانست برای اثر خود الگویی تجاری و محبوب در سینمای هالیوود انتخاب کند و نسخهای همانند فیلم «داوود و گولیات» را بسازد. اما در عوض، فیلمی ساخته که در آن از لاپوشانی بحرانهای زیستمحیطی خبری نیست و از به چالش کشیدن اربابان قدرت فرار نمیکند. در آخر، فیلم «آب های تیره» اثری است که میتوان از تاد هینز انتظار داشت؛ نشأت گرفته از نیازی واقعی، حتی اگر مورد قدردانی واقع نشود.
منبع: ReverseShot
حاجی ترجمه ات افتضاحه
جولیان مور اصلا تو این فیلم بازی نکرده
مطلب خیلی قدیمی است… شما ببخشید.