سریال جداسازی را باید در دسته معدود آثار موفق در چند سال اخیر قرارداد نه به دلیل شاهکار بودنش بلکه بر این مبنا که سایر آثار به شدت معمولی و سطحی هستند. اگر احیانا سریالهایی مثل وست ورلد، دارک و مانیاک یا حتی فیلمی همچون نمایش ترومن را بپسندیم حتما سریال جداسازی هم رگههایی از جذابیت را برای ما خواهد داشت. جهان این اثر جهانی نمادین است و در قالبی علمی تخیلی به ترسیم مختصاتی دست زده که عمیقا به ساختار ذهنی و مغزی بشر مرتبط است.
برگ برنده این اثر ایده اولیه آن و البته اجرای بصریاش است. اجرایی که مرهون کارگردانی کملکنت و البته فیلمبرداری و طراحی صحنه همگن با محتوایش است. به بیان بهتر همان پیچیدگی و گنگی که در بطن داستان سریال وجود دارد، همان نظم هندسی دلهرهآوری که در ذهن و جهان شخصیتها رقم خورده است، همان سرگشتگی و بیهودگی توام با انگیزهای که در اتمسفر روان شخصیتهای اثر موج میزند و همان درد و رنجی که بین حالات هشیار و ناهشیار آنها در حال رفت و برگشت است در شیوه طراحی هندسی سریال، شکل و شمایل پوشش شخصیتها، سبک و سیاق راه رفتن و رفتار کردنشان، مدل صحبت کردن و شیوه ادای کلمات و حتی انتخاب کلمات، طراحی دالانهای پیچ در پیچ و ورودی و خروجیهای موقعیت محل کار شخصیتها و حتی شیوه حرکت دوربین قابل ردگیری است.
این همه البته به معنای بینقص بودن اثر نیست چه بعضا دویدنهای فیلمبردار با دوربین روی دست که بناست التهاب فضای ذهنی شخصیتها را ترسیم کند، بیشتر به شلختگی و سردستی کار کردن کارگردان می ماند تا تمهیدی برای انتقال حالات شخصیت به تماشاگر. آیا فیلمنامه سریال بینقص است؟ خیر. همانطور که در بالا قید شد مهمترین وجه جذابیت این سریال ایده اولیه و بدیع آن است که خب تا حد خوبی تا اواخر کار بسط داده میشود و برای مخاطب هم شفاف میشود که یا چه موقعیت و جغرافیای داستانیای روبهرو است.
اما چشم اسفندیار داستان به سیاق بسیاری دیگر از آثار سینمایی یا سریالهای نسبتا موفق سالهای اخیر در شیوه ترسیم پایانبندی رقم خورده است. پایانبندیای که به شدت گنگ و عجولانه رقم میخورد و به اندازهای که ورود مخاطب به جهان خاص اثر با جزییات و دقت ترسیم شده، برای پایانبندی زمان و حوصله صرف نشده است.
برداشتهای متعددی میتوان داشت از مضممون کلی این سریال برای نمونه میتوان این اثر را حاصل نگاه انتقادی نویسنده به غلبه فناوریهای نوین و امتزاج گریز ناپذیر آن با زندگی بشر دانست. فنارویهایی که توسط خود بشر رسیدن به آسایش و آرامش طراحی شده اما پس از مدتی همین دستاوردها به ابزاری برای سلب آرامش بدل میشود.
سریال جداسازی جدای از وجوه سرگرمکننده و بدیعش به عنوان یک اثر بصری قابل قبول، کارکردی درمانی هم دارد. این است که امتیازی مضاعف برای آن به ارمغان میآورد
در میان البته ردپای شرکتها و سرمایههای بزرگ و کلان هم در میان است که از آب هم کره میگیرند. حتی رگههای برجستهای در ارتباط با توهمات و فرقه گراییها و بهرهجویی از این برداشتها توسط صاحبان قدرت هم در اثر دیده میشود. مکتب سازیها و گروهبندیهایی که با تکیه بر قواهد ذهنی و متافیزیکی و بتسازی رقم میخورد و بر مبنای آن به تحمیق و بهرهکشی از تودها میانجامد. در واقع یک رگه مهم در این سریال مربوط به سو استفاده صاحبان سرمایه و قدرت از نقاط تاریک و نیازهای ذهن بشر است که به تخدیر مردم میانجامد و کیسه رویا و بتسازان را پربارتر میکند.
اما مضمونی دقیقتر و عمیق هم در سریال قابل استخراج است. رگه ذهنی و روانشناختی مرتبط با اصل جداسازی بهعنوان یک مکانیز دفاعی رایج است. جدا سازی یکی از مکانیزمهای دفاعی رایج است که در دوران حاضر و با بالاتر رفتن سطح استرس و اضطراب و بیشتر شدن احتمال آسیبهای روحی و روانی، رواجی بیشتر پیدا کرده است.
حال سوال اینجاست که اصولا مکانیزم دفاعی چیست؟ مکانیزمهای دفاعی فرایندهای خودکار ذهن برای فرونشاندن اضطرابهای ناشی از تعارضات هستند. مکانیزمها زمانی فعال میشوند که بالا آمدن سطوح اضطراب منجر به آسیبهای روانی شود. طبق نظریه فروید در واقع ذهن یک روش ناهشیار برای سازگاری با موانع اخلاقی و اجتماعی و از طرف دیگر میل و خواستههای درونی اش استفاده میکند. سلامت روانی افراد با چگونگی به کارگیری از مکانیزمهای دفاعی توسط آنها ارتباط مستقیم دارد.
افرادی که در مواجهه با شرایط استرسزا از این ساز و کارها بهره میگیرند، میتوانند با تنشها مبارزه کنند و پاسخهای سازگارانهتری به محیط خود بدهند. در مقابل رابطه آسیبهای روانی با استفاده نادرست از مکانیسمهای دفاعی نیز به اثبات رسیدهاست. مکانیزهای دفاعی به اشکال و انواع مختلف بروز و ظهور پیدا میکنند. هر کسی از لحظه تولد تا بزرگسالی از مکانیسمهای دفاعی در موقعیتهای مختلف استفاده میکند. اینکه افراد از کدام دفاعها استفاده کنند وابسته به عوامل مختلفی از جمله ارتباط اولیه با والد، سبک فرزندپروری والدین، تاثیر محیط و دیگر موارد است. هرچه از مکانیسمهای دفاعی ناپخته بیشتر استفاده شود، احتمال ابتلا به اختلالات روانی و جسمی بیشتر میشود.
نکته اصلی اما اینجاست که جداسازی یکی از مکانیزمهای مهم دفاعی است. جداسازی را میتوان اینطور تعریف کرد که «جدا کردن یک عقیده از عاطفه را گویند، یعنی شخص مولفههای هیجانی را از یک خاطره یا تجربه تفکیک کند». در واقع مولفههای هیجانی همراه با یک خاطره که غالبا هم خاطره تروماتیک و دردناکی است، باعث بروز حالات و احساساتی در ما میشود که روح و روان ما از تحمل و هضم آن عاجز است. پس به دنبال راهی میگردد تا از پس پشت سر گذاشتن این موقعیت برآید.
در ادامه این مسیر فرآیندی ناهشیار ( طبق اراده هشیارانه و انتخابی فرد نیست بلکه در سطحی که فرد به آن آگاهی کامل ندارد رقم میخورد) شکل میگیرد که در طی آن فرد بخشی از زندگی، یک خاطره مشخص از زندگی را به کل فراموش میکند. روان با تکیه بر این مکانیزم خودش را نجات میدهد. در سریال جداسازی هم با تقریب خوبی همین اتفاق رخ داده است.
شخصیتهایی که داوطلب جداسازی شدهاند، بیآنکه بدانند در جهان جداسازی شده چه اتفاقی برایشان خواهد افتاد، صرفا برای فرار از موقعیت پر استرس و پرهیجان پیشینشان، دست به جداسازی زدهاند. حال در طی فرایند کلی داستان آنها باید به مرحلهای برسند که بتوانند سطح آگاهیشان را گسترش دهند تا بلکه به بخشهای ناخودآگاه روانشان دسترسی پیدا کنند و از پی آن ظرفیت حسی و روانیشان را گسترش دهند و …
و این کلیتی است از چیزی که تحت عنوان روانکاوی یا روانپویشی یا درمان روانکاوانه میشناسیم. در واقع سریال جداسازی جدای از وجوه سرگرمکننده و بدیعش به عنوان یک اثر بصری قابل قبول، کارکردی درمانی هم دارد. این است که امتیازی مضاعف برای آن به ارمغان میآورد.