روزی اودانل در سریال «همینقدر میدانم که حقیقت دارد» به خوبی توانسته در قالب یک مددکار اجتماعی، حرفهای سخت را به تصویر بکشد.
سریال همینقدر میدانم که حقیقت دارد (با عنوان اصلی «I Know This Much Is True») به کارگردانی درک سیانفرنس و بر اساس رمانی مشهور به همین نام، به قلم والی لمب، ساخته شده است. این مینی سریال ششقسمتی از شبکه اچبیاو پخش میشود و داستان دو برادر دوقلوی همسان به نامهای دومینیک و توماس بردسی و اتفاقات گوناگون زندگی آن دو را روایت میکند. نقش هر دو برادر را مارک رافلو ایفا میکند و روزی اودانل در قالب مددکار اجتماعی آنها، به خوبی توانسته حرفهای سخت که معمولاً بهدرستی مورد قدردانی قرار نمیگیرد را به تصویر بکشد. به همین بهانه، مجله کلایدر مصاحبهای با روزی اودانل ترتیب داده است. با فیلیمو شات همراه باشید.
سریال «همینقدر میدانم که حقیقت دارد» با بازگوکردن زندگی این دو برادر در اوایل دهۀ ۱۹۹۰، نمایی از فداکاری و بخشش در روابط خانوادگی را به ما نشان میدهد. این مجموعه با گذشت زمان، تأثیر این دو عنصر را که بهواسطه مشکلات روحی روانی یکی از آن دو برادر ایجاد شده، برای ما بازگو میکند و ما میتوانیم تأثیرات یک بیماری یا درگیری روحی را، چه در خود فرد بیمار و چه در اطرافیانش، بهخوبی مشاهده کنیم.
روزی اودانل در سریال «همینقدر میدانم که حقیقت دارد» نقش یک مددکار اجتماعی به نام لیزا شفر را بازی میکند. او پیشتر در سریال کمدی «SMILF» ایفای نقش کرده بود و بیشک این موضوع بر انتخاب نهایی سیانفرنس تأثیرگذار بوده است. در مصاحبه تلفنی وبسایت کلایدر با او، اودانل از اولین ملاقاتش با این کارگردان و سختترین و پرچالشترین روزِ فیلمبرداری و موارد بسیار دیگر میگوید.

- این سریال و این نقش چطور سر راه تو قرار گرفت؟ پیش از انتخاب، فقط بخش کمی از فیلمنامه را خواندی یا به کل فیلمنامه دسترسی داشتی؟
اودانل: در واقع، من یک جمله هم از فیلمنامه نمیدانستم. پروسۀ انتخاب من برای این نقش بسیار جالب بود. یک روز مدیر برنامهام زنگ زد و گفت درک سیانفرنس میخواهد ملاقاتی با او داشته باشی. من کتاب را خوانده بودم، ولی نه میدانستم که سیانفرنس چطور مرا پیدا کرده و نه میدانستم برای چهکاری با من تماس گرفته است. در جریان آن قرار ملاقات دوساعته در دفتر، ما دربارۀ هر چیزی حرف زدیم، بهجز فیلمنامه. فقط درک از من پرسید که آیا میتوانم موهایم را خیلی خیلی کوتاه کنم و خب، من هم مشکلی نداشتم. بعدتر متوجه شدم که همسر مارک رافلو (سانرایز کوینی) مرا در سریال «SMILF» دیده و به درک سیانفرنس پیشنهاد داده بود و اینطور شد که پای من به آن دفتر باز شد.
مصاحبه با تام هنکس؛ از ابتلا به کرونا تا ترس از آینده
- چه زمانی توانستید به کل فیلمنامه دسترسی داشته باشید و بیشتر با شخصیت درون سریال آشنا شوید؟
روزی اودانل: با توجه به اینکه پیشتر کتاب را خوانده بودم شخصیت لیزا شفر را تا حدودی میشناختم؛ همچنین در دوران دبیرستان معلمی داشتم که پس از مرگ مادرم از من بسیار حمایت کرد و به نوعی در حقم مادری کرد. او پس از مدتی تدریس را رها کرد و مددکار اجتماعی شد. به همین دلیل، با شغل مددکاری اجتماعی نیز آشنا بودم. میدانستم که آنها چه بار سنگینی بر دوش دارند و این جایگاه چقدر از لحاظ احساسی میتواند فرسایشی باشد.
دربارۀ فیلمنامه هم باید بگویم فیلمنامۀ اصلی هیچوقت اجرایی نشد. همۀ ما با همکاری هم و در لحظه، فیلمنامه را مینوشتیم و اجرا میکردیم. در ابتدا، این روند برای من بسیار ترسناک بود؛ چون پیش از نقش لیزا شفر، تجربه نقش پردیالوگ نداشتم و حفظکردن صفحات متعدد فیلمنامه برایم بسیار سخت بود. در اولین روز، باید مقابل مارک در سکانسی بازی میکردم که در آن ۱۲ صفحه دیالوگ داشتم. یادم میآید که در همان دقایق ابتدایی پرسیدم «خط بعدی؟» و درک گفت «چی؟ چی گفتی؟» وقتی برایش توضیح دادم که بخشی از فیلمنامه را فراموش کردم، او گفت: «نه، اینطوری نه. اگر بخشی از فیلمنامه را فراموش کردی از خودت یک چیزی بساز. یک چیزی شبیه همان نسخه اصلی و مطمئن باش بقیهاش درست میشود و ناخودآگاه در مسیر میافتی.»

- برای بیننده تنها راه شناخت شخصیتهای مختلف در این سریال، تماشای تمام گفتوگوهایشان با دو برادر، دومینیک و توماس بردسی، است. به نظر تو، که بازیگر این سریال هستی، آیا ایفای چنین لحظاتی که در عین آرامش سرشار از احساساتاند، میتواند لذتبخش باشد؟
اودانل: بله و درک دوست داشت هرچقدر که میتوانیم این صحنهها را واقعیتر جلوه دهیم. او میگفت: «برای من مهم نیست با چه روشی و چطور، فقط اصالت و حقیقت درون این صحنهها را حفظ کنید. تا زمانیکه بتوانید تشخیص دهید چهکاری را انجام میدهید یا اصلاً چرا آن را انجام میدهید و از طرفی، آن را واقعی و حقیقی بدانید، این سریال میدرخشد.»
درک سیانفرنس بهترین کارگردانی است که تاکنون با او همکاری داشتهام. او صحنهها را در ذهنش پردازش میکند و میداند چطور باید سکانسهای دوگانۀ شخصیتهای مارک رافلو را هدایت کند.
ما هم به حرفهای درک توجه میکردیم. او صحنهها را در ذهنش پردازش میکند و میداند چطور باید سکانسهای دوگانۀ شخصیتهای مارک رافلو را هدایت کند. به نظر من، این کار او را به فردی نابغه تبدیل کرده است. من شیوۀ فیلمسازی و توانایی او را در این رشته خارقالعاده میدانم و از همکاری با او بسیار لذت میبرم. او از خودش ردپا یا امضا بهجا میگذارد. زمانیکه سریال را تماشا میکنید، میتوانید صداها، رفتارها و حتی شیوۀ زندگی شخصیاش را تشخیص دهید. او در زندگی بسیار صادق و حقیقتطلب است و به نظر من، این موضوع در سکانس به سکانس سریال جاری شده است.
- معمولاً بازیگران برای ایفای هر سکانس بحث و گفتوگوهای گوناگونی با کارگردان دارند. آیا این موضوع دربارۀ تو هم صدق میکرد یا تو، بینیاز از این بحثها، نقشت را بهخوبی ایفا میکردی؟
روزی اودانل: درک روز اول به همۀ ما گفت: «خودتان را رها کنید و واقعی باشید.» با توجه به این حرف، میتوانم بگویم بعد از آن هیچیک از ما دیگر بحث یا گفتوگوی خاصی با او نداشتیم و بهنظر میرسید همه توصیۀ او را سرلوحۀ کار خود کرده بودند. او تماموکمال خودش را وقف سریال میکند و حضورش در صحنه مفید و چشمگیر است؛ چیزی را به کسی تحمیل نمیکند و کمی هم خجالتی است. درک به آدمها و روابط خود با آنها بسیار توجه دارد. همه، بهجز من، پیشتر با او همکاری داشتند و تجاربشان را از کار با سیانفرنس در اختیار من میگذاشتند. به گفتۀ آنها، درک معمولاً پس از اتمام فیلمبرداری و پایان ساخت فیلم، همچنان روابط دوستانهاش را با عوامل حفظ میکند و من میتوانم بهراحتی حدس بزنم که دوستی بلندمدت و طولانیای با او خواهم داشت.

- معمولاً کارگردانها پس از همکاری با برخی بازیگران سعی میکنند این رابطه را حفظ کنند و در پروژههای بعدی از آن استفاده کنند.
اودانل: بله و این موضوع فقط در رابطه با بازیگران صدق نمیکند؛ مثلاً، عوامل چهرهپردازی در تمام فیلمهای درک سیانفرنس با او همکاری داشتهاند. این همکاریهای متوالی موجب میشود که محیطی صمیمی و دوستانه در پشت صحنه ایجاد شود که به پیشرفت پروژههای سختی چون سریال «I Know This Much Is True» بسیار کمک خواهد کرد.
- فضای پشت صحنه را چطور حس میکردی؟ به دلیل آشنایی عوامل با یکدیگر، پر از آرامش بود یا به دلیل سختی کار، فضایی سنگین با اتمسفری نهچندان دوستانه بر محیط حاکم بود؟
اودانل: کمی از هر دو. درک بهشدت صمیمی و خوشصحبت است. معمولاً وقتی منتظر آمادهسازی صحنه برای سکانس بعدی است، زمانش را با گفتوگو با عوامل درباره هر موضوعی پر میکند. در حقیقت، فضای کلی دوستانه و راحت است، اما سنگینی بار پروژه، خصوصاً از لحاظ احساسی، روی دوش بازیگران حس میشود. سنگینی این بار برای من هم وجود داشت؛ بهویژه اینکه بهجز چند سکانس کوتاه، مابقی صحنهها را صرفاً در مقابل مارک ایفای نقش کردهام.
یکی از دلایلی که باعث سختترشدن اوضاع میشود لوکیشن اصلی است؛ بخشهای زیادی از سریال، در یک بیمارستان رواندرمانی و مرکز بیماریهای روحی روانی واقعی فیلمبرداری شده است. تبعات حضور در چنین محیطی بسیار سخت و سنگین است.
بیدار شدنهای صبح زود، پیش از طلوع آفتاب، و حرکت به سمت این لوکیشن، بیشک، فشار روانی بسیاری روی همۀ ما داشت؛ اما درنهایت، با وجود تمام این فشارها، درک سیانفرنس این شرایط سخت را برای همۀ ما تعدیل کرد.

- آنچه جذابیت شخصیت لیزا شفر را دوچندان میکرد، صداقت همهجانبۀ او بود. شفر صرفاً به دنبال فهمیدن نقاطضعف آدمها نبود. او پس از درک مشکلات هرکس، به معنای واقعی کلمه، با آنها همدرد بود. این ویژگی ساختۀ خود روزی اودانل بود یا بهواسطۀ آنچه در فیلمنامه از تو خواسته شده بود، ایفا شد؟
روزی اودانل: به نظر من، این ویژگی لیزا شفر نه حاصل عملکرد من است و نه فیلمنامه. این خصلت برگرفته از همان معلم دوران نوجوانی من است که بعدها مددکار اجتماعی شد. شخصیت او بسیار دلسوز و دوستداشتنی بود. دربارۀ هرکس و هر چیز احساس مسئولیت میکرد. او رسالتش را در زندگی فهمیده بود و در انجامدادن آن کوتاهی نمیکرد. البته در این زمینه همبازی بودن با مارک نیز بیتأثیر نبود.
همراهی با او شبیه انجامدادن بازی پینگپنگ بود. دیدهاید که بازیکنان مسابقات المپیک چطور توپ را از سمتی بهسمت دیگر میفرستند تا جایی که شما از خودتان میپرسید: «چطور همچین چیزی ممکن است؟!» مارک رافلو شبیه آن بازیکنان است.
همراهی با بازیگر باهوش و هنرمندی چون مارک رافلو، افتخاری بود که در این سریال نصیب من شد. این دو عامل موجب شدند من بهراحتی بتوانم نقش افرادی را درک کنم که به بیماران روحی روانی یا حتی کسانی که مشکلات روحی کوچکی دارند، کمک میکنند. سپس با دلسوزی توأم با واقعنگری آن نقش را ایفا کنم.
- در حقیقت، فقط افراد خاصی هستند که میتوانند در چنین مشاغلی خدمترسانی کنند. تو فکر میکنی چرا لیزا شفر علاوه بر اینکه زنی مسئول است و درک بالایی از اطرافیانش دارد، حتی در شغلش هم بسیار موفق است؟ از طرفی، علاقهی جزئی او را به یکی از شخصیتهای داستان را چطور توجیه میکنی؟
روزی اودانل: در بخشی از نسخۀ نهایی، دومینیک به لیزا میگوید: «چرا مشکلات من تا این حد برای تو مهم است؟» و لیزا در پاسخ میگوید: «تو در این دنیا تنها کسی نیستی که در خانوادهات فردی مبتلا به بیماریهای روحی روانی داری و با مشکلات ناشی از آن دستوپنجه نرم میکنی.» من فکر میکنم احتمالاً مادر، پدر یا کسی در زندگی او بوده که از مشکلات روحی روانی رنج میبرده و او در چنین محیطی بزرگ شده است. برای همین بهدرستی میداند که در مقابله با این افراد دقیقاً چه رفتاری باید داشته باشد.
یک روز توماس را ملاقات میکند و متوجه عمق بیماری او میشود و روز بعد، با برادر او آشنا میشود؛ کسی که از لحاظ ظاهری با توماس مو نمیزند. طبعاً هضم این موضوع و سادهگرفتن آن چندان راحت نیست. به نظر من، او پیش از دومینیک و توماس مراجعهکنندگان دوقلو نداشته و فکر نمیکنم در میان اعضای خانوادهاش نیز فردی مثل دومینیک وجود داشته باشد. معمولاً زمانی که بیماران روحی روانی به دلیل مشکلات رفتاری باید بستری شوند، اعضای خانواده خستهتر و بیحوصلهتر از آن هستند که بخواهند با شرایط جدید مقابله کنند و برای عزیزانشان بجنگند؛ اما در این داستان، دومینیک خلاف این قاعده عمل میکند. من فکر میکنم این موضوع دلیل خوبی برای گرایش احساسی لیزا شفر به دومینیک است.
نقد مینی سریال «منابع غیرانسانی» را در فیلیمو شات بخوانید
- در طول فیلمبرداری آیا روزی سخت یا دشواری داشتید؟
اودانل: روز برگزاری مراسم ختم بسیار دشوار بود. بیرون بهشدت باران میبارید و همهجا خیس، خاکستری و افسردهکننده بود. خانهای که در آن فیلمبرداری میکردیم بسیار کوچک بود و از آنجایی که درک بهشدت به اصالت و حقیقت در فیلمسازی بها میدهد، حتی اجازه نداد اصلاحی کوچک در طراحی خانه انجام دهیم یا حتی یک دیوار را برداریم. در نتیجه، ما تمام فیلمبرداری را در خانهای صددرصد واقعی انجام دادیم. روز بسیار طاقتفرسا و غمگینی بود. آن صحنه برای ما مصیبتی تمامعیار بود. تکتک ما با تمام سرخوردگیها و تمام آرزوهای ازدسترفتهمان در آن صحنه بازی کردیم و به همین دلیل، آن روز یکی از سختترین روزهای کاری من محسوب میشود.

- تو پس از ایفای نقش در سریال «SMILF»، با ژانری کاملاً کمدی و طنز، به فضای سریال درام «I Know This Much Is True» آمدی. خودت دوست داشتی از فضایی تا آن حد طنز به محیطی بسیار درام و سنگین بیایی؟ این موضوع خودخواسته بود یا صرفاً موقعیتی ناخواسته؟
اودانل: در حقیقت از آنجایی که دارم به شصتسالگی پا میگذارم، میتوانم حس کنم نقشهای پیشنهادی کمکم بهسمت درام حرکت میکنند. البته سریال «SMILF» به همان اندازه که طنز بود، به درام هم میپرداخت.
- در حال حاضر و در این موقعیت شغلی، آیا حس میکنی هنوز کاری هست که همیشه دلت میخواسته انجام دهی و انجام ندادهای؟ بازی در ژانر خاصی یا ایفای نقشِ شخصیتی با ویژگیهایی متفاوت، مثلاً نقشی تاریخی؟
اودانل: در واقع، من به نقشهای ژانر درام بسیار علاقهمندم و بسیار خوشحالم که میتوانم در فیلمها و سریالهایی کاملاً درام و بدون ذرهای کمدی ایفای نقش کنم. البته دربارۀ نقش یا ژانر خاصی تعصب ندارم و هر پیشنهاد احتمالی را بررسی خواهم کرد. امیدوارم نقشهای بیشتری مشابه شخصیت لیزا شفر در ادامۀ مسیر کاریام وجود داشته باشد؛ اما همانطور که میدانید در دنیای سینما هیچچیزی را نمیتوان پیشبینی کرد.
مصاحبه با کیرا نایتلی؛ از فیلم «بدرفتاری» تا کار با کارگردانان زن
- ایفای نقشهای مختلفی را در کارنامهات داری؛ اما در تمام این سالها، آیا شده نظرت دربارۀ برخی نقشهایت تغییر کرده باشد؟ آیا میتوان گفت که سلیقۀ تو در طول این سالها تغییر کرده است؟
روزی اودانل: من سالهای طولانی در نقش تکراری یک دوست بامزه و باحال در فیلمهای مختلف ظاهر شدهام. البته از این موضوع ناراحت نیستم؛ زیرا انتخابهای من در گذشته بوده که مسیر شغلی مرا شکل داده است. نقشهای درام، اغلب مناسبِ زنان ۳۰، ۴۰ ساله یا دارای سن بیشتر است و به بازیگرانی چون من نمیرسد. معمولاً این نقشها متعلق به زنان خوشچهرهای است که عموم جامعه از تماشای آنها در فیلمها خوششان میآید. برای همین بسیار خوشحال و راضیام که نقش لیزا شفر را بهدست آوردم. هرگاه فیلمهایی را میبینم که میتوانستم در آنها حضور داشته باشم، با مدیر برنامهام تماس میگیرم و به او میگویم: «چرا هیچوقت فرصت خواندن این فیلمنامه به من نرسید؟» یا «چرا هیچوقت مصاحبهای برای من ترتیب ندادی؟»
اما با گذر زمان و به دلیل افزایش تجربهام در این حرفه میتوانم بگویم چندان هم بینصیب نبودهام. من خوششانس بودم که از ۲۰ سالگی تا امروز، که نزدیک به ۶۰ سال دارم، توانستهام در دنیای بازیگری خودم را حفظ کنم. باورش برای خودم سخت و به زبان آوردنش سختتر است، اما به هر حال من ۵۸ساله شدم.
منبع: Collider