۲۰ سال طول کشید تا ادوارد نورتون فیلمنامه اقتباسشده از رمان جاناتان لثام را برای ساخت فیلم «بروکلین بی مادر» تکمیل کند.
۲۰ سال طول کشید تا ادوارد نورتون فیلمنامه اقتباسشده از رمان جاناتان لثام را برای ساخت فیلم «بروکلین بی مادر» تکمیل کند و همزمان با بازیگری، کارگردانی فیلم را نیز انجام دهد. در فیلیمو شات به داستان تلاش ۲۰ساله پرداختهایم.
«نمیتوانم فکر کردن به معمایی که در ذهنم شکل گرفته است را متوقف کنم.»
در ابتدا باید بگوییم که نورتون در این فیلم، ایفای نقشی چشمگیر دارد؛ او نقش یک کارآگاه به نام لیونل اسروگ را ایفا میکند که به علت سندروم تیکهای عصبی و ناگهانی، شهره شهر شده است. اگرچه ممکن است شما این حرکات ناگهانی را یک تیک عصبی ندانید اما نورتون تحقیقات زیادی در مورد آنها انجام داد تا بازی واقعگرایانهتری ارائه دهد. این تیکها بیشتر شبیه به یک علامت ناخودآگاه هستند و به نظر میرسد که هرگاه لیونل چیز مهمی را حس میکند، این حرکات قصد دارند چیزی به مخاطب بگویند.
درباره سریال جنایی هندی و متفاوت آشور |جنایتی از هند
فیلم «بروکلین بی مادر» را میتوان با چند جمله مقطع توصیف کرد: هنگامی که نورتون کار روی مسئلهای را آغاز میکند (که پرکاری او نیز نقل محافل است)، عادت دارد که جملات خود را با شور و اشتیاق بیان کند. آمریکا، قدرت را میپرستد و قلدرها را به اوج میرساند. کسانی که بهطور مرتب سینما میروند به دریافت فروکتوز بالای ذرتی که دیگر طعم آن را حس نمیکنند عادت کردهاند. نیویورک، شهر پرجوشوخروش آمریکاست و شما در این فیلم، داستان یک مرد با قدرتهای کنترل نشده را در دهه پنجاه این شهر میبینید.
این نویسنده-کارگردان-بازیگر ۵۰ ساله، نقش یک کارآگاه نیویورکی را در زمان دولت آیزنهاور ایفا میکند. در صحنهای میبینیم که او روی صندلیهای چرمی یک رستوران قدیمی نشسته است: طرحهای ال هیرشفیلد روی دیوار ها نقاشی شدهاند، رولت گوشت گاو سیاه در منوی رستوران است و متصدیان بار که در حال درست کردن مارتینی هستند. نورتون، این مکان را دوست دارد. جایی که شبیه به نیویورک قدیم است، شهری که با توجه به سازوکارهای سیاسی، قدرت فیلمها و رابرت موسی، یکی از عقدههای شخصی بیشمار او به شمار میروند.
این عقده و وسواس فکری باعث شد تا او نزدیک به دو دهه برای ساخت فیلم «بروکلین بی مادر» زمان صرف کند. این فیلم، اقتباسی از رمان کارآگاهی پستمدرن جاناتان لثام است که در سال ۱۹۹۹ منتشر شده بود. فیلم در ۱ نوامبر ۲۰۱۹ با بازیگرانی همچون نورتون، بروس ویلیس، گوگو امبتا-را، ویلم دفو، بابی کاناوله و الک بالدوین اکران شد. او مدتها صبر کرد تا این داستان تاریخی را همانطور که انتظار داشت روایت و در مورد آن با مردم صحبت کند.
نورتون میگوید: «فرض کنید که به سراغ بازیگرها میروید و به آنها میگویید که میخواهم یک فیلم حماسی در نیویورک دهه ۵۰ بسازم و شخصیت اصلی فیلم، ترکیبی از جیک گیتس (کاراگاه فیلم «محله چینیها») و فارست گامپ است؛ آنها در ابتدا، واکنشهای خیلی خوبی نشان میدهند و میگویند که «ما عاشق کار با تو هستیم، اد نورتون» اما … واقعاً وارد فرایند تولید نمیشوند تا چنین شخصیتی را بازی کنند. برای همین هم مدت زیادی طول کشید تا ما قهرمانهای خودمان را پیدا کنیم.»
وی میافزاید: «منظورم این است که داستان فیلم «بروکلین بی مادر»، شبیه به فیلمهای دیگر نیست. من در مدت این ۲۰ سال، فیلمهایی را کارگردانی کردم و فیلمنامههایی نوشتم؛ اما همیشه به موضوع ساخت این فیلم برمیگشتم. همیشه وقتی کاری را ناقص میگذارم، حس بدی دارم.»

رمان «بروکلین بیمادر» قطعاً انتخاب راحتی برای اقتباس نبوده است. کتاب لثام، به یک کارآگاه خصوصی به اسم لیونل اسروگ میپردازد که از سندروم تورت رنج میبرد. لیونل سعی دارد معمای قتل کسی که راهنما و مربی او بوده را حل کند. این رمان، جایزه ملی حلقه منتقدان کتاب و جایزه خنجر طلایی را برای داستانهای جنایی دریافت کرد. پس از نوشتن چهار رمان محبوب دیگر، جاناتان لثام به یک شخصیت مشهور تبدیل شد.
زمانی که محبوبیت لثام در حال افزایش بود، نورتون بهتازگی حرفه بازیگری خود را آغاز کرده بود. او در فیلم «ترس کهن» محصول سال ۱۹۹۶، اولین نقشآفرینی خود را با بازی در نقش نوجوانی که لکنت زبان دارد تجربه کرد. این نقشآفرینی، جایزه گلدن گلوب را برای او به همراه داشت. دو سال بعد، او بار دیگر بازی فوقالعادهای ارائه داد: بازی بینظیرش در فیلم «تاریخ مجهول آمریکا» در نقش یک نژادپرست که از سیاهپوستان متنفر است، او را به اوج شهرت رساند. به لطف بازی در این فیلمها، او قبل از آن که به سن ۳۰ سالگی برسد، دو مرتبه نامزد دریافت جایزه اسکار شد. رویکرد همهجانبه او در نقشآفرینی باعث شد که مردم لقب «براندو جدید» را برازندهاش بدانند.
نورتون آثار لثام را خوانده بود و آنها چند دوست مشترک داشتند؛ روزی، یک از این دوستان به نورتون خبر داد که لثام در حال اتمام رمان جدید خود است. نورتون به یاد دارد که این دوست به او گفت: «داستان درباره یک کارگاه با تیک عصبی است. تو حتماً باید این کتاب را بخوانی؛ مطمئنم که از شخصیت داستان خوشت میآید.» او به خانه لثام رفت و یک نسخه را که برای بررسی ناشر چاپ شده بود از او گرفت. پس از خواندن کتاب، ادوارد گفت: «من این شخصیت را میشناسم؛ انگار که این کارآگاه، چند سال است که در ذهن من زندگی میکند.»
بنابراین هنگامی که دوستان ادوارد در استودیو نیو لاین سینما از او درباره اثر بعدی ستارهای پرسیدند که در آن زمان نامزد دریافت جایزه اسکار شده بود، نورتون فوراً به این کتاب اشاره کرد. او نه تنها دوست داشت نقش لیونل را بازی کند، بلکه مایل بود فیلمنامه را نیز خودش بنویسد. همچنین اگر توانست، کارگردانی فیلم را هم بر عهده بگیرد. استودیو، حق ساخت فیلم این رمان را خریداری کرد اما نورتون وارد پروژه دیگری شد.
این پروژه جدید، «باشگاه مبارزه» یا «فایت کلاب» نام داشت. او میگوید: «من میدانستم که ساخت «باشگاه مبارزه» شاید بیشتر از یک سال طول بکشد. همچنین قصد داشتم کارگردانی فیلم «حفظ ایمان» را هم انجام بدهم. این پروژهها باعث به تعویق افتادن ساخت فیلم «بروکلین بی مادر» میشدند اما من همیشه در ذهنم در حال فکر کردن به ایده بودم و آن را میپروراندم.»
«اینطور نبود که من کارهای دیگر را انجام ندهم. اما همیشه به ساخت فیلم «بروکلین بی مادر» فکر میکردم و مطمئن بودم که آن را میسازم. این ویژگی شخصیتی من است؛ چون هر زمان که کاری را ناتمام میگذارم، حس ناراحتی به سراغم میآید و تا زمانی که کارم را تمام نکرده باشم، حس بدی دارم.»
نورتون، عاشق شخصیت اصلی داستان بود: یک «فرد ضعیف و آسیبدیده» که همانند بوگارت، نقش سنتی یک کارآگاه را ایفا می کند. داستان کتاب، در زمان حال (زمان انتشار کتاب) رخ میدهد اما نورتون حس میکرد که روایت داستان یک کارآگاه در عصر کلینتون شاید بهعنوان یک طعنه یا کنایه استنباط شود. او میگوید: «من به جاناتان گفتم که اگر بخواهیم داستان را در دهه ۹۰ روایت کنیم، ممکن است فیلم ما هم به سرنوشت فیلم «برداران بلوز» دچار شود. جان موافقت کرد که هدفمان، شوخیبردار نیست. من فکر کردم که میتوانیم داستان را در دهه ۵۰ روایت کنیم. جان هم از این ایده خوشش آمد.»
انتقال داستان به گذشته همچنین به نورتون اجازه داد تا یک المان جدید و مناسب با آن دوران را به فیلم اضافه کند. در رمان لثام، لیونل گرفتار گروههای مافیایی و یک شرکت مرموز ژاپنی شده است؛ با این حال نورتون تمایل داشت در فیلم، شخصیتی به نام موسی رندالف را وارد داستان کند. رندالف یک قلدر بوروکراتیک است که بخشهای توسعه شهری نیویورک را در اختیار دارد. او درواقع شخصیت رابرت موسی با لقب «استاد سازنده» را تداعی میکند؛ فردی که نیویورک را به محلههایی با تقسیمات نژادی تبدیل کرد.
نورتون کتاب رابرت کارو با عنوان «کارگزار قدرت» را خوانده بود و نحوه توضیح دقیق تاریخ یک شهر را دیده بود. این که چرا یک نماد از رابرت موسی در فیلم اضافه شد را میتوان از نقلقولهای خود نورتون و حس او نسبت به این شخص متوجه شد. نورتون میگوید: «از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۶۸، نیویورک درواقع توسط دارت ویدر (شخصیت پلید «جنگ ستارگان») اداره میشد.»
لثام نیز همین حس تنفر را نسبت به رابرت موسی داشت. او در سال ۲۰۰۱، موافقت خود را با اقتباس افراطی نورتون از «بروکلین بیمادر» اعلام کرد. او میگوید: «من ترجیح میدهم کارگردانها دقیقاً همان نسخه کلاسیک کتابها را به فیلم تبدیل نکنند. من فکر میکنم، نورتون قصد دارد داستان را جذابتر کند. وقتی که ساخت فیلم چند سال عقب افتاد، فکر میکردم که پروژه کنسل شده است. اما نورتون میخواست همان چیزی را بسازد که من در ذهن داشتم. من از این که فیلم قصد داشت داستان را در دهه ۵۰ روایت کند، هیجانزده بودم.»
توبی امریش (مدیر اجرایی سابق نیولاین سینما)، به یاد دارد که وقتی دوست دیرینه او، نورتون، برای اولین بار ایده ساخت فیلم «بروکلین بی مادر» را به شرکت ارائه داد، مدیران شرکت حق امتیاز آن را خریداری کردند. او همچنین خاطرهای را روایت میکند که در سپتامبر سال ۲۰۰۱ رخ داده است.
هنگامی که او، نورتون و باب شین (مدیرعامل شرکت نیو لاین سینما)، در لانگ آیلند در استخری در حال شنا بودهاند، شین به ناگهان میگوید: «خب اد، قرار است چهکار کنی؟ تو گفتی نوشتن فیلمنامه ۱۲ هفته طول میکشد؛ الان چند سال گذشته است و کارگردانهای دیگری مایل هستند که فیلم را بسازند.» ادوارد جواب میدهد: «تا کریسمس به من مهلت بده.» امریش ادامه میدهد که «ماه دسامبر شد و ما فیلمنامهای دریافت نکردیم. اما ادوارد حدود ۲۵ صفحه متن برایمان فرستاد و ما از خواندنش لذت بردیم. این چند صفحه کافی بود تا بگوییم: «خوب است، ادامه بده.» ما تصور میکردیم که نورتون، خیلی زود فیلمنامه را تکمیل میکند.»

نورتون با یک مانع اساسی در داستان مواجه بود: او نمیدانست که چطور باید معمای جدیدی را حل کند که محوریت داستان را تشکیل میداد. او میگوید: «با نگاه به گذشته، فکر میکنم مدت زیادی طول کشید تا من با این معمای تاریخی کنار بیایم و داستان را تیرهوتار جلوه دهم؛ البته نه خیلی تیرهوتار. تمام چیزی که میدانم این است که مدت زیادی درگیر بودم و مرتب چیزهایی به ذهنم میرسید اما با تفکر بیشتر، متوجه میشدم که فایدهای ندارند و آنها را رها میکردم.» این تفکر مداوم درباره ایدهها باعث شد که او یک مینی سریال کامل درباره ماموریت های لوئیس و کلارک بنویسد و امیدوار است که روزی آن را بسازد. حرفوحدیثها پیرامون فیلم زیاد بود. هر بار که خبرنگاران در مورد زمان شروع فیلمبرداری سوال میپرسیدند، نورتون پاسخ میداد: «بهزودی.»
در این میان، نورتون به تحقیقات خود ادامه داد. او مستندهایی را تماشا میکرد که در مورد سندروم تورت ساخته شده بودند و علائم این بیماری در هر فرد را یادداشت میکرد. او رفتار یک راننده تاکسی را که هر از چند گاهی بهطور کنترل نشده فریاد میزد «اگر» به خاطر سپرد. در شهر نیویورک، او با وکیلی ملاقات کرد که به دلیل این بیماری مرتباً گردن خود را کش میداد و فک خود را دراز میکرد. نهایتاً، نورتون این تیکهای عصبی را برای بازی در نقش لیونل بهکار گرفت.
در سال ۲۰۱۲ او فهمید که چطور این «سازوکار معمایی» را حل کند. سدی که اینهمه سال متوقفش کرده بود شکست و درنهایت، توانست یک نسخه پیشنویس از فیلمنامه را بهپایان برساند. این فیلمنامه، موضوعات مربوط به نژاد، سیاست، قدرت و هیجان را به هم گره زده بود. تنها چیزی نورتون را نگران میکرد، داستانی بود که میخواست تعریف کند؛ داستانی درباره عدم مسئولیتپذیری رهبران. نورتون میگوید: «اوباما برای بار دوم در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شده بود. بسیاری از مردم اعتقاد داشتند که ما در حال نزدیک شدن به یک آرمانشهر فرا نژادی هستیم. اما در سال ۲۰۱۶، انتخابات به شکل دیگری رقم خورد.»
به ناگهان، نورتون خود را با یک داستان بهشدت سیاسی در فضایی محصور دید. امریش که در آن زمان رئیس استودیو برادران وارنر بود به او گفت که نگران ساخت فیلم نباشد اما باید هزینههای ساخت را پایین بیاورد. نورتون مدتها در مورد این موضوع فکر کرد که چگونه نیویورک دهه پنجاه را با بودجهای کمتر از ۲۶ میلیون دلار بسازد. امریش امیدوار بود که نورتون فیلم را کارگردانی کند تا بخشی از دستمزد کارگردانی را بهعنوان دستمزد بازیگری خود قبول کند. امریش میگوید: «من انتظار داشتم تا نورتون علاوه بر بازیگری، کارگردانی فیلم را نیز بپذیرد. بدین ترتیب، او منتقد خودش خواهد بود. من همیشه اطمینان داشتم که او فیلمی منحصربهفرد و خاص خواهد ساخت و فکر میکنم فیلم «بروکلین بی مادر» این ویژگیها را دارد.»
فرایند تولید فیلم، بدون مشکل نبود؛ در جریان یک آتشسوزی در صحنه فیلمبرداری، یک آتشنشان جان خود را از دست داد و نورتون در فستیوال فیلم نیویورک، شخصاً از این آتشنشان فداکار تشکر کرد.
ادوارد نورتون درنهایت توانست پروژه دیرینه خود را به سرانجام برساند؛ بعدازاین که فیلم را به لثام نشان داد، جان از شادی در پوست خود نمیگنجید. نورتون میگوید: «فکر کنم که حتماً باید دو دهه میگذشت تا بتوانم فیلم را بسازم. شاید ده سال قبل نمیتوانستم حسی را که در مورد اهمیت همدردی داشتم به جامعه نشان بدهم. این فیلم، واقعاً در مورد همدلی مردم ساخته شده است. در مورد این که چطور باید پشت هم باشیم.»
او در ادامه میگوید: «در یکی از صحنههای فیلم، یک نفر از لیونل میپرسد: «تو چته؟» و لیونل میگوید: «بذار برات اینطور بگم که یه معمای حلنشده، باعث میشه از سردرد دیوونه شم.» این ویژگی شخصی خود من است. من هم وقتی یک معمای حلنشده در ذهنم باقیمانده باشد، سردرد میگیرم. وقتی که معما را حل کنم، سردرد متوقف میشود و حس میکنم که آزاد شدهام. به نظرم، ما چیزی را ساختیم که میخواستیم بسازیم.» حالا نورتون میتواند بدون تیک عصبی، آزاد و رها پشت میز رستوران بنشیند و از زندگی لذت ببرد.
منبع: Rolling Stone