آرمان خوانساریان با ساخت فیلمهای کوتاهی مثل «سبز کلهغازی» و «سایه فیل»، حالا با «جنگل پرتقال» نخستین فیلم بلند خود را تجربه کرد و در اولین گام هم با تحسین منتقدان و هم خوشایند مخاطبان همراه شد. جهان سینمایی «جنگل پرتقال» وامدار فیلمهای کوتاهی است که شاید هیچ نشانی از قصه فیلمهای کوتاهشان در فیلمهای بلندشان نباشد اما از یک جهان شخصی و سینمایی واحد میآید. قصه فیلم درباره معلمی به نام «علی بهاریان» و با نام هنری «سهراب بهاریان» است که در رشته نمایشنامهنویسی تحصیل کرده و حالا پس از سالها بیکاری بهتازگی در یک مدرسه بهعنوان معلم ادبیات مشغول به کار شده است. معلمی آنچنان سختگیر که در عرض سه روز پنج نفر را از کلاس اخراج میکند و حالا از طرف مدیر تهدید میشود که اگر تا دو روز دیگر مدرک تحصیلیاش را تحویل ندهد عذرش را از مدرسه میخواهند! اینگونه است که آقای معلم بهرغم میل خود به شهر محل تحصیلش در «تنکابن» میرود و در این سفر با گذشته خود مواجه شده و متحول میشود.
از فیلم جنگل پرتقال چه میدانیم؟
تحولی که هم منطق دراماتیک دارد هم منطق روانشناختی و در نهایت راهی به رستگاری مییابد. «جنگل پرتقال» را میتوان از حیث روایت، سفر یک قهرمان دانست که یک سیر آفاق او به سیر در انفس تبدیل میشود تا او در مواجهه منتقدانه نسبت به گذشتهاش به خوانشی تازه از خود برسد. جنگل پرتقال همچنین یک قصه شهری است که بافت جغرافیایی آن در پردازش و فضاسازی قصه نقش موثری دارد. به این معنا که اگر بافت جغرافیایی فیلم در جای دیگری غیر از تنکابن شمال بود شاید حال و هوای درام یا خوانش مخاطب از آن تغییر میکرد. مثلاً پرسهزنیهای سهراب و مریم در کنار «چشمه کیله» شاید اگر در یک پارک در تهران روایت میشد، نمیتوانست عواطف شخصیتهای قصه را آنطور که الان در فیلم هست قوام دهد.
جنگل پرتقال روایت تجربههای نزیستهای است که قربانی زیستنهای خیالی آدمهاست. با یک میر سعید مولویان خوب و سارا بهرامی متفاوت که نقش سختی را بازی کرده و رنج درونی و دشوار مریم قصه را به ویژه در میمیک صورت و بازی چشمی به خوبی بازنمایی کرده است. جنگل پرتقال قصه مواجهه آدمی با سایههای زشت درونی خود است که در سویههای بیرونی و زیبای طبیعت شمال روایت میشود
قصه «جنگل پرتقال» فارغ از جغرافیا و مؤلفههای بومی آن، قصهای است که خیلیها بهویژه نسلهای دهههای ۵۰ و ۶۰ با آن همذاتپنداری میکنند و ردی از تجربه زندگی و گذشته خود را در آن میبینند. شاید در این میان آنها که دانشجوی هنر بودند و مناسبات آن را درک کردهاند بیش از دیگران با قصه و آدمهای آن همدلی کنند. از این حیث، قصه «جنگل پرتقال» از مرزهای جغرافیایی درام میگذرد و به درون مرزهای هویتی وارد میشود تا از قصه یک نسل بگوید، از یک زیست مشترک. در سکانسی از فیلم جایی که سهراب در حال تاپیک زدن به موهای سرش است به مریم که به او توصیه میکند موهایش را از ته بتراشد میگوید: من همیشه خودم رو در این سن و سال (آستانه میانسالی) با موهای بلند تصور میکردم که وقتی حرف میزنم دست لای موهایم میکنم و پیچش میدهم. او اما نه زندگی و نه پیچشهای زندگی را میدید و اینکه حتی چهره آدمها همانی نمیشود که در خیالشان میبافند. آدمها گاهی فرصت زیستن یا پروراندن جوهره و خود واقعی خویش را به خیال خوش خودِ رویایی و آرمانی از دست میدهند.
آرمان خوانساریان در نخستین فیلم خود «جنگل پرتقال» به روایت روانکاوانه جهان وهمانگیز شخصیتی میپردازد که حسرتها و حسادتهایش برساخته از تصویر مطلوب و خیالی از خویش است و تورم ایگویی که در توهم خودمهم پنداری تجلی میکند. در یک خودبرتربینی ذهنی. حالا اما در آستانه میانسالی، وقتی خاطرات جوانی و دوران دانشجویی احضار و احیا میشود، سهراب در مواجهه دوباره با مریم (سارا بهرامی) همکلاسی سابقش که او را دوست داشت، شخصیت پوشالیاش رو شده و با خود واقعیاش روبرو میشود. مواجههای تلخ و دردناک اما تسکین بخش که کمک میکند سهراب پوست بیاندازد و خودش را آنچنان که هست نه آنچنان که میپندارد و دوست دارد بپذیرد. پذیرشی که بازگشت به خود واقعی است با همه ضعفها و قوت هایش.
جنگل پرتقال روایت تجربههای نزیستهای است که قربانی زیستنهای خیالی آدمهاست. با یک میر سعید مولویان خوب و سارا بهرامی متفاوت که نقش سختی را بازی کرده و رنج درونی و دشوار مریم قصه را به ویژه در میمیک صورت و بازی چشمی به خوبی بازنمایی کرده است. جنگل پرتقال قصه مواجهه آدمی با سایههای زشت درونی خود است که در سویههای بیرونی و زیبای طبیعت شمال روایت میشود. به عبارت دیگر میتوان جنگل پرتقال را تراژدی آرمانگرایی دانست که حاصل مواجهه و برخورد تصویر اتوپیایی آدمها با واقعیت است؛ مواجههای دردناک که اگر با خودآگاهی همراه شود، میتواند با پوستاندازی و تحول رو به تعالی همراه شود. به عبارت دیگر میتوان گفت سهراب فیلم «جنگل پرتقال» فقط یک فرد نیست، بلکه نماینده و نماد افرادی است که قربانی توهمات و تصورات آرمانی از خود و آینده بودند اما با احضار گذشته و بازخوانی آن با واقعیت آنچه که هست مواجه شدند. قصه، قصه نسلی است که حسرت زندگیهای نزیسته یا بدزیسته بسیاری در حافظه تاریخی خود دارد.
خیلی عالی بود واقعا بارها دیدم لذت برم وبازهم خواهم دید
چه فیلم دلچسبی! با اینکه خیلیها به طولانی بودن گفتگوها انتقاد کرده بودن اما به نظرم دیالوگ اضافه وجود نداشت و به خوبی، همهچیز در خدمت روایت داستان بود. نیاز به این مدل فیلمها بیش از هر زمان دیگه حس میشه.