فیلم تازه و پر سر و صدای وحید جلیلوند را چگونه باید تماشا کرد؟ شب داخلی دیوار را نمیتوان بدون در نظر گرفتن مختصات سیاسی، اجتماعی و اخلاقی جامعه ایرانی تماشا کرد. چرا؟ به این دلیل که فیلم بدون در نظر گرفتن اطلاعات و کنایهها و ارجاعات به جامعه ایرانی اثری بد و ناقص خواهد بود. چرا؟ به این دلیل که بنیان شکل گیری داستان و روابط علی و معلولی شکل دهنده انگیزه شخصیت علی(نوید محمدزاده) برای انتخاب و تصمیم و کنش، کاملا سست و بی معناست. چرا؟ به این دلیل که تمام رنجها و شکنجهها و حمایتها و پنهان کاریها و تخیلات و عذاب وجدانهای او بر سستترین پایه دراماتیک ممکن بنا نهاده شده است. یک لحظه فرض کنیم بازیهای روایی جلیلوند کارگردان برای رفت و برگشت میان فضای آپارتمان و سلول و البته بازی نوید محمدزاده در قامت یک مرد کم بینا ما را مقهور خودش نکرده و به دور از هیجان لحظهای کلیت ساختار روایت متنی و تصویری فیلم را مرور کنیم.
اطلاعات کامل فیلم شب داخلی دیوار
حالا یک سوال. دغدغه اصلی علی برای طی کردن این مراحل چیست؟ پیشگیری از جدا شدن مادر از فرزند؟ احساس عذاب وجدان در قبال کارهایی که قبلا کرده است؟ تلاش برای تنبیه خود و برائت جستن از گذشته خودش؟ جنون و دیوانگی؟ فرض کنیم نکته اصلی جلوگیری از رنج یک مادر تنها و حقوق نگرفته و تلاش برای ماندن او کنار فرزندش است. خب چه دلیلی وجود دارد که مادر از فرزند جدا بماند؟ مگر جرم مادر چیست؟ در فیلم اشاره میشود که جرمش امنیتی است! خب چرا این باور ایجاد شده؟ مجرم واقعی کیست؟ چه کسانی میتوانند با شهادت دادن بیگناهی مادر را ثابت کنند و مسئله حل شود؟ داستان طبق نشانههای خود فیلمنامه، از این قراراست که یک زن در تجمع اعتراضی کارگران برای دریافت حقوق معوقهشان حاضر شده است. مادر در میان بلبشوی اعتراض و درگیری، در ون پلیس گرفتار میشود. فرزندش بیرون ون مانده و او نگران است. در این بین حمله عصبی به او دست میدهد.
علی در راستای کمک به او یک تراژدی را رقم میزند. توجه کنیم چه کسی باعث تصادف میشود؟ علی نه مادر بیچاره. در کنار اینکه نفرات دیگری هم در ون حاضر بودند که طبیعتا همگیشان نمردهاند. پس هم علی و هم بازماندگان تصادف به راحتی میتوانند شهادت دهند که زن در کل بی تقصیر بوده و نهایتا در یک فرآیند یکی دو ماهه، مادر نزد فرزندش بر میگردد و داستان تمام میشود. در این مدل از روایت آن چیزی که باعث گرفتاری زن شده نیروهای امنیتی نیستند، بلکه صحبت نکردن علی و توضیح ندادن موقعیت است. پس اگر علی حرف بزند، فیلم از همان ابتدا تمام شده است و نیازی به داستان سرایی نیست! آیا مسئله فیلم تنبیه خود و برائت جستن از گذشته است؟ خب در این مسیر چرا پای یک مادر و فرزندش به میان کشیده شده است؟ این مسئله علی است با خودش. آیا عشقی میان علی و زن رقم خورده است؟ این ارتباط کی رقم خورده است؟ کی فرصت چنین دیداری دست داده است؟ علی که پشت فرمان بوده و زن هم دقایقی در ماشین غش کرده بوده است. عشق کجای ماجراست؟
آیا علی توهم دارد و از دور دلبسته نامههای زن شده است؟ خب علی باید درمان شود، چرا که جنونش از زن یک مجرم فراری ساخته است. مجرمی که اصولا مجرم نیست و فیلم هم این را ثابت کرده است. هیچ یک از این مسیرها دستاویز مناسبی برای منطقی بودن شکل گیری کل داستان نیست. در واقع فیلم یک بنای پرزحمت و در کارگردانی و بازی قابل بحث است که روی یک زمین سست بنا نهاده شده است. بنایی که ممکن است مخاطب را احساساتی کند اما روی باد بنا نهاده شده است و به لحاظ ساختاری و روایی به هیچ جا بند نیست. این همان بلایی است که بر سر سعید روستایی با فیلم فیلم برادران لیلا آمد. بلا چیست؟ غرق شدن در عصبیت و تلاش برای بیان نکات اعتراضی با خشم بسیار و غافل شدن از بیان سینمایی این اعتراض و خشم.
نتیجه اینکه فیلم جلیلوند از پایه های شکل گیری درام چشم پوشی کرده تا فرصت پیدا کند تا بر شیوه کارگردانی و فضاسازی و هدایت بازیگر متمرکز شود، غافل از اینکه این همه بدون داستان یک پیریزی منطقی و داستانی، ارزش چندانی ندارد و بیشتر به تخلیه هیجان کارگردان و تجربه نوعی از شیوه کارگردانی و فضاسازی منتهی میشود. اما در ابتدا مطرح شد که فیلم را صرفا مخاطب ایرانی ممکن است که درک کند. چرا؟ به دلایلی که ذکر شد. بدون در نظر گرفتن اطلاعات مخاطب از ماجرای اعتراض کارگران برای دریافت حقوق معوقهشان، بدون در نظر گرفتن خاطرات و ذهنیات مخاطب ایرانی از شیوه برخورد نیروهای امنیتی با تجمعات مردمی، بدون در نظر گرفتن جمع آوری مردان و زنان در ونهای پلیس و فشارها و تروماهای که در این بین برای مردم رقم خورده است، بدون در نظر گرفتن احساس حبس و زندانی شدن در اجتماع ایرانی، بدون در نظر گرفتن حالات و التهابات حاکم بر اجتماع ایرانی و … نمیتوان با فیلم همراه شد. این بدین معناست که فیلم خودبسنده نیست. فیلم بنا دارد با اشارات نظر و کنایهها، به برخی تمایلات و خشمهای نهفته مخاطب ایرانیاش پاسخ دهد.
فیلم بناست اندکی از فشارهای روحی و ذهنی جلیلوند را تخلیه کند. خب طبیعتا در این میان کارگردان و نویسنده عصبانی و ناراضی یک فیلم عصبانی و ناراضی را مینویسد و میسازد و طبیعتا در این فرایند عصبیت و هیجان زدگی، اثری قوام یافته و خودبسنده شکل نمیگیرد. نتیجه نهایی اینکه مخاطب باید خودش برای فیلم منطق پیدا کند و به نحوی قصه گسسته و غیرمنسجم آن را تکمیل کند و یا در بهترین حالت از برخی سکانسها و برخی دیالوگهای فیلم خوشش بیاید و کلیت از هم پاشیده فیلم را نادیده بگیرد و متواضعانه این درهم ریختگی را به روی فیلمساز نیاورد. شب داخلی دیوار در بخش فیلمنامه راه درازی دارد برای تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی اما در بخش هیجان زده کردن مخاطب تا حد زیادی روی موج رخدادهای چندسال اخیر ایران به خوبی سوار شده است.
هنرمندِ زخمی، شهر بتنی، منتقدِ چوبی
(نقدی بر نقدهای شب. داخلی. دیوار)
دیشب فیلم را دیدم. در طول تماشا لب به دندان گزیدم و ناخن به روحم کشیدم. نقدها را خواندم. قابل اعتناترینش ضعف در پرداخت شخصیت بود. نمیدانم چرا در آدمها دنبال پیچیدگی فکری و ابعاد پنهان روحی میگردند. علی و لیلا از هزار سال قبل تا هزار سال بعد میتوانند هر مرد و زنی باشند. ناموس خلقت مرد حمایت و تمنای تمتع از زن است، و زن، پذیرنده و قوامدهندهی رابطه، برای تداوم زندگی در بچه، غذا، پناه.
برای صحنهی بغل کردن کفش لیلا در حالی که او خودش را تا جای ممکن عقب میکشد روی تخت، دستتان را میبوسم. کدام مرد در بچگی خیال قهرمانی و تسخیر قلب دختر فامیل یا همسایه یا رهگذری را در ذهن نبافته؟ حتی کینگکنگ این احساسات را میشناسد و برایش خطر میکند، ما اما انکار و تحدید، تهدید و سرکوب. چطور با “جداسازی”ها نصف جمعیت کشور را به پسران محروم و دختران محدود تبدیل کردیم که حالا باید برای بچه التماس کنیم؟
من سینما نمیدانم. راننده اسنپ هستم. کودکی هستم که ابرها را به چیزهایی تشبیه میکند، چه اشکالی دارد؟ ابر مال من است.
دکتر، مدیر ساختمان و بازجو در درجات مختلف طیف مدیران جامعه قرار میگیرند. از مصلح آگاه و دلسوز ولی منفعل و ناتوان، تا مرشد متعصب، مسلط و مستبد. نقش کاسهلیسان و مایهمالان هم در این میان پررنگ و کارساز است البته.
خانه در دارد و پنجره، ولی غیر از تیر و ترس و تنفر چیزی وارد نمیشود، اما یک در پشتی هم دارد، که از آن عشق میرسد، و کلت.
مردم، مردمند مثل همیشه. نادار و نالان و حیران و گریان، لهیده زیر فشار زوایای مثلث شیطان.
زر: کارخانه.
زور: پلیس.
تزویر: غایب است. راس فوقانی مثلث است که در قاعده دیده نمیشود. تلطیفی در کار نیست، خشونت عریان. مرد هم که از ناچاری به یک زاویه نزدیک شده از درون منزجر است، ذاتش اینکاره نیست، ذاتش کردستان است.
زمانی که آن بزرگ این مثلث را دید یکی شاخ گاو را میگرفت، یکی میدوشید، یکی هم در گوشش آیه و افسون میخواند و علفی برایش میریخت حتما. حالا گوش گاو پر شده است و شکمش خالی، فقط میزنند و میدوشند.
معماری فیلم عالی بود. اولین مسافر امروزم به پردیس میرفت، تا به حال از نزدیک ندیده بودم. تمام آپارتمانها را انگار از روی پلان آخر فیلم ساختهاند.
نمیتوانم از جیبم چیزی به فیلم بدهم، نه دارم نه راهی هست. اما علی و لیلا بدانند، تکهای از قلبم را به آنها بخشیدم.