دنیا سریع تغییر میکند
«اوپنهایمر تصویر دراماتیکترین لحظه در تاریخ است»
وقتی شنیدیم که کریستوفر نولان و تهیهکنندهاش -و همسرش- اِما تامس، میخواهند فیلمی زندگینامهای درباره جی. رابرت اوپنهایمر بسازند ما هم حیرتزده شدیم. میدانیم که نولان عاشق واقعی علم است. علاوه بر این دوست دارد فکر و ذهن تماشاگرانش را حسابی مشغول کند؛ و چشمهایشان را. «اوپنهایمر» Oppenheimer فیلمی زندگینامهای است که نگاهی به تاریخ میاندازد. اما نولان معمولا به آینده میپردازد و نه گذشته.
همه اینها بهانهای شد که با نولان گفتوگو کنیم؛ درباره سالهایی که در آستانه عصر هستهای قرار داشتیم یا دورانی که اوپنهایمر پروژهای را پیش میبرد که قرار بود به ساخت بمب اتم در نیومکزیکو منجر شود و آشکارا نولان هم فکر میکند بشر دوباره در چنین دورانی بهسر میبرد. پس با اینکه «اوپنهایمر» در گذشته میگذرد اما شاید آیندهنگرترین فیلم نولان و تامس باشد.
معرفی و حاشیه اوپنهایمر؛ فیلم زندگینامهای نولان
- شاید این نظرم گستاخانه به نظر برسد اما با مرور آثار سینمایی شما چنین احساس میشود که «اوپنهایمر» نتیجه منطقی سیر کارنامه شماست؛ که از برخی جهات کاملا منطقی است.
کریستوفر نولان: سوالتان بههیچوجه گستاخانه نیست. خودم هم چنین نظری دارم. البته این احساس را درباره هر فیلم تازهای دارم که میسازم؛ چون تلاش میکنم بر اساس آنچه آموختهام عمل کنم و گامی رو به جلو بردارم. هر بار که ساخت فیلمی به پایان میرسد مسالههایی برایم باقی میمانند؛ و از این رو با فیلم بعدی میکوشم جواب سوالهای قبلی را دنبال کنم و سرنخ را ادامه دهم. در مورد فیلم اوپنهایمر هم باید بگویم که در تنت Tenet ارجاعی به آن وجود دارد.
- پس چند وقتی هست که این فیلم ذهنتان را درگیر کرده است.
داستان اوپنهایمر سالهاست که با من است. ایده شگفتانگیزی دارد: آدمها با خودشان حسابوکتاب میکنند و رابطه میان نظریه و دنیای واقعی را بررسی میکنند؛ و بر این اساس تصمیم میگیرند که احتمال خیلی اندکی وجود دارد که کل دنیا را نابود کنند؛ و با وجود این، دکمه را فشار میدهند.
- خیلی دراماتیک است.
منظورم این است که واقعا دراماتیکترین لحظه در تاریخ است.
- خیلیها نمیدانند که ما وقتی در سال ۱۹۴۵ از بمب اتم استفاده کردیم، نهفقط لحظهای ترسناک بود بلکه شاید لحظهای بود که «فهمیده» شد که آدمها حالا میتوانند کل بشریت را محو کنند.
احساس من درباره اوپنهایمر این بود که خیلیها نامش را شنیدهاند و میدانند که در ساخت بمب اتم نقش داشته است؛ و میدانند که اتفاقی دیگر هم روی داد که در خصوص رابطه او با تاریخ ایالات متحده پیچیده بود؛ اما در همین حد. صادقانه میگویم که تماشاگری با این میزان اطلاعات برای فیلم من ایدهآل است. کسانی هم که هیچ چیزی نمیدانند تجربهای جنونآمیز خواهند داشت چون پای داستانی دیوانهوار در میان است.
- منظورتان داستان زندگی شخصی اوست.
و لازم است که مردم از این داستان آگاه باشند چون او مهمترین انسانی است که تا امروز زندگی کرده است.
- کسی در فیلم به اوپنهایمر میگوید: «هر کسی را میشود به هر کاری واداشت.» (نقل به مضمون) او مدیر فوقالعادهای بود و همه چیز را میدانست؛ اینکه دانشمندان هر اتاقی چه کار میکنند. او تنها فردی بود که میتوانست همه کارهای آنها را در ذهن خود نگه دارد و همه چیز را پیش ببرد.
او میدانست چطور بهواسطه شخصیت خاص و تئاتریاش به دیگران انگیزه بدهد و استعداد درخشانش را به نمایش بگذارد. او به همه دانشمندان و مقامهای رسمی و… کانون توجه میداد.
- واقعا کاریزماتیک بود.
کاریزما، واژه دقیق و درستی است. همین باعث شد همه چیز اتفاق بیفتد. فیلم خیلی به این موضوع میپردازد که چطور همه این دانشمندان و نظریهپردازها دور هم جمع شدند و با دستان خودشان چیزی به این بزرگی و عظمت و اهمیت ساختند. معجزهآسا است.
کریستوفر نولان: «فیلم اوپنهایمر خیلی به این موضوع میپردازد که چطور همه این دانشمندان و نظریهپردازها دور هم جمع شدند و با دستان خودشان چیزی به این بزرگی و عظمت و اهمیت ساختند. معجزهآسا است»
- حرف از ساختن اثری باشکوه و عظیم شد. من تازگی در همایشی از تد در ونکوور حضور داشتم و یکی از جالبترین جلسهها درباره مجموعهای از صحبتها پیرامون هوش مصنوعی تولیدگر بود. خیلی از سخنرانها به بمب اتم اشاره کردند و سلاحهای هستهای. آخرین سخنران، فناوری بود که اتفاقا در لس آلاموس بزرگ شده بود و درباره رشد اجتنابناپذیر استفاده از هوش مصنوعی در صنعت اسلحهسازی صحبت کرد. او سخنرانیاش را با اشاره به این موضوع تمام کرد که تنها راه حفظ نظم دنیا این است که سلاحهای هوش مصنوعی بهتری داشته باشیم؛ و این امر را بازدارنده دانست که خیلی به تفکر مردم درباره بمب اتم میماند. به نظرم شما نمیتوانستید زمان بهتری را برای نمایش عمومی فیلمتان در نظر بگیرید.
فکر میکنم ارتباط جالبی این وسط وجود دارد. همان نیست اما بهترین قیاس است – و برای همین در «تنت» از آن استفاده کردم – تا به خطرهای تصورناپذیر یک فناوری جدید و افسارگسیختگی احتمالیاش اشاره کرد. قصه بمب اتم، حکایتی عبرتآمیز است؛ و درسهایی هست که میشود از آنها آموخت. البته حالا باید بگویم که باور دارم بمب اتم در کلاس خودش قرار میگیرد با اینکه فناوریها دنیا را تغییر دادهاند و به مخاطره انداختهاند.
- و خاستگاه این فناوریها هم یکی نیست.
تفاوتی بنیادی وجود دارد. دانشمندانی که درگیر شکافتن اتم شدند همینطور سعی میکردند به دولت توضیح بدهند که «این واقعیت طبیعت است.» خدا یا خالق یا هر چه میخوانیدش، این را آفریده است. این طبیعت (مادر طبیعت) است. پس بهگونهای اجتنابناپذیر، فقط با دانشی درباره طبیعت طرف هستیم که بالاخره کشف میشود و نمیشود مخفیاش کرد. ما صاحبش نیستیم. ما خلقش نکردهایم. آنها چنین نگاهی به ابداع بمب اتم داشتند.
- به عبارت دیگر، آنها احساس میکردند که فقط پرده از چیزی برمیدارند که از قبل وجود دارد.
و به نظرم اگر چنین استدلالی را درباره هوش مصنوعی به کار ببرید بهشدت تحت فشار و در تنگنا قرار میگیرید. البته مطمئن هستم که برخی چنین خواهند کرد.
- شما باید در سایه بمب اتم بزرگ شده باشید.
من در انگلیس دهه ۱۹۸۰ بزرگ شدم و ما کمپین خلع سلاح هستهای داشتیم. مردم خیلی خیلی مطلع و بهوش و مراقب بودند. وقتی سیزده ساله بودم با دوستانم متقاعد شده بودیم که در هولوکاستی هستهای خواهیم مرد.
- اما زنده ماندید و دنیا به حرکتش ادامه داد.
در این خصوص مدتی پیش با استیون اسپیلبرگ صحبت میکردم. او در روزگار ترس از بحران موشکی کوبا در دهه ۱۹۶۰ بزرگ شد؛ که هر دو قطعا یکی هستند. برهههایی در تاریخ بشر هست که خطر جنگ هستهای کاملا برای ما مشهود و عیان و ملموس بوده است؛ و ما فقط مدتی طولانی نگران بودیم تا اینکه از آن دوره عبور کردیم. ما درباره چیزهای دیگری هم نگران هستیم و مساله این است که خطر واقعا دور نمیشود.
- درست است. همین ماه گذشته بود که همه نگران این موضوع شده بودیم که پوتین از سلاح هستهای استفاده کند.
چیزی که من از دهه ۱۹۸۰ به یاد دارم این است که ترس جنگ هستهای به خاطر ترس نابودی محیطزیستی کمرنگ شد. تقریبا مثل این بود که ما نمیتوانستیم ترس جنگ هستهای را بیش از آن تاب بیاوریم. ما رابطه پیچیدهای با ترسمان داریم؛ و بله، پوتین از تهدید روز حساب خود بهره برده است که بهشدت ترسناک و مرعوبکننده است.
- ترسناک به اندازه آخرالزمانی که هوش مصنوعی رقم میزند؟
خب، رشد هوش مصنوعی در خصوص سیستمهای جنگافزاری و مسائلی که میتوانند باعث شوند سالهاست که بهوضوح دیده میشود؛ اما خبرنگاران اندکی زحمت نوشتن درباره این موضوع را به خود دادهاند؛ و حالا که چتباتی ابداع شده است که میتواند برای روزنامهای محلی مقاله بنویسد، ناگهان بحرانی شناسایی شده است.
کریستوفر نولان: «بزرگترین خطر هوش مصنوعی همین است که ما ویژگیهای خداگونهای را به آن نسبت میدهیم و در نتیجه انگار خودمان را از دردسر خلاص میکنیم. نمیدانم بنیان اساطیریاش چیست اما در طول تاریخ تمایل بشر به خلق بتهای جعلی دیده میشود؛ اینکه چیزی را خلق کنیم و سپس بگوییم ما قدرتهای خداگون داریم چون چنین کردهایم»
- ما اهالی رسانه سالهاست که این کار را انجام میدهیم. خودشیفتگی همین است. بعضی از ما درباره هوش مصنوعی مینویسیم چون میتواند ما را بیکار کند.
این بخشی از مشکل است. هر کسی نوعی زاویه دید طرفدارگونه دارد. مساله هوش مصنوعی برای من خیلی ساده است و مثل واژه الگوریتم. ما شاهد استفاده کمپانیها از الگوریتمها و حالا هوش مصنوعی هستیم، آن هم به عنوان راهی برای گریز از مسئولیت اقدامهایی که انجام میدهند.
- در این باره بیشتر توضیح دهید.
اگر ما به این نگاه صحه بگذاریم که هوش مصنوعی مقتدر است، در واقع این دیدگاه را تصدیق میکنیم که میتواند بار مسئولیت هر اقدامی – نظامی، اجتماعی-اقتصادی یا هرچی – را سبک کند یا از دوش کسانی بردارد که مرتکبشان میشوند. بزرگترین خطر هوش مصنوعی همین است که ما ویژگیهای خداگونهای را به آن نسبت میدهیم و در نتیجه انگار خودمان را از دردسر خلاص میکنیم. نمیدانم بنیان اساطیریاش چیست اما در طول تاریخ تمایل بشر به خلق بتهای جعلی دیده میشود؛ اینکه چیزی را خلق کنیم و سپس بگوییم ما قدرتهای خداگون داریم چون چنین کردهایم.
- انگار دقیقا در چنین شرایط و موقعیتی قرار گرفتهایم… با چنین الگوهای زبانی گستردهای، ماشینها حتی میتوانند گام بعدی را به خودشان بیاموزند.
«لسآنجلس تایمز» مقاله جالبی درباره «چتجیپیتی» و «اوپناِیآی» منتشر کرد که در اصل میگفت پای یک فروش در میان است و آنها بزرگترین پیشنهاد دنیا را دارند که میگوید: «این ابزار واقعا خطرناک است؛ و شاید نباید آن را عرضه کنیم.» برای همین است که حالا همه خواهان آن شدهاند؛ و البته که من احساس خطر میکنم. من بهشخصه – این فقط عقیده من است – خطر را در سلب مسئولیت میبینیم.
- مردم مرتب روی این موضوع تاکید دارند که باید هیات حاکمهای برایش وجود داشته باشد. همانطور که ما حکومتها را داریم. باید موسسهای بینالمللی برایش وجود داشته باشد.
این قدیمیترین ترفند سیاسی در کتاب کمپانیهای عرصه فناوری است؛ و آنها میدانند که سیاستمداران انتخابی ما نمیتوانند این مسائل را بفهمند.
- همانطور که در جلسههای کنگره شاهدش هستیم.
و البته آنها چطور میتوانند از این مسائل سر دربیاورند؟ منظورم این است که مقولههای کاملا تخصصیای هستند که دانشمندان و اوپنهایمر از آنها سر درمیآورند و میتوانند دیگران را از آنها مطلع کنند. اوپنهایمر بهخوبی متوجه نقش دانشمندان در روزگار پس از جنگ بود و آنها را متخصصانی میدید که باید به راهی برای تنظیم این قدرت در جهان میرسیدند؛ و زمانی که میبینید چه اتفاقی برای او افتاد شما میفهمید که هرگز نباید اجازه داده میشد که چنین اتفاقی روی دهد. همه چیز به رابطه بسیار پیچیده میان علم و دولت برمیگردد که در داستان اوپنهایمر بیش از هر جای دیگری بیرحمانه خودش را نشان داده است. فکر میکنم این داستان همه جور درسی برای آموختن دارد.
- مثل؟
او تلاش کرد از درون تشکیلات کار کند و فقط رویش را برنگرداند و بگوید چیزی که ما نیاز داریم عشق و این چیزهاست. او بسیار عملگرا بود اما باز هم شکست خورد. واقعا مساله پیچیدهای است و به نظرم اگر مخترعان ما حالا بگویند که «لازم است ساماندهیشده باشیم و تحت نظارت» حرف بسیار ریاکارانهای زدهاند.
- زمانی بود که اوپنهایمر میخواست علم به اشتراک گذاشته شود.
بیپردگی واژهای بود که او از آن استفاده میکرد.
- اما در مورد بمب هیدروژنی (نوعی بمب هستهای) رویکردش تغییر کرد یا اینکه من اشتباه متوجه شدهام؟
نه، نه، او درباره بمب هیدروژنی هم بر همین باور بود. او… خندهدار است که دارم درباره این چیزها صحبت میکنم چون بهنوعی داستان فیلم را فاش میکنند؛ اما از سوی دیگر، بخشی از تاریخ است و میتوانید آن را در گوگل پیدا کنید. لحظه مهمی هست که وقتی برنامه ساخت بمب هیدروژنی سرعت میگیرد او میگوید: «ایکاش میتوانستم آنچه میدانستم را با شما در میان بگذارم؛ اما نمیتوانم. اگر آنچه میدانم را بدانید، میفهمید که ما همه باید اطلاعات را با یکدیگر سهیم شویم.» این تنها راهی است که ما میتوانیم از نابودی دنیا جلوگیری کنیم. پس او بیپردگی را عملیترین راه برای تحقق این امر میدید. همه ما داشتیم کنار هم جمع میشدیم و او سازمان ملل متحد را جمعی قدرتمند در آینده میدید که ابزار بازدارنده واقعی را هم در اختیار داشت. او کنترل بینالمللی انرژی اتمی را تنها راه اطمینان از صلح جهانی میدید؛ و آشکارا چنین اتفاقی روی نداد.
- او اتفاقهای امروز را پیشبینی نمیکرد و زوال تدریجی دموکراسیها و ظهور حکومتهای استبدادی را نمیدید؛ مثل کره شمالی.
او بههیچوجه چنین وضعیتی را تصور نمیکرد. دوره بسیار خوشبینانهای بود.
کریستوفر نولان: «من در مرحلهای از تحقیقم با آماری درباره شمار آمریکاییهایی روبهرو شدم که در ساخت اولین بمب اتم نقش داشتند. چیزی حدود پانصد هزار نفر بود. انبوهی کمپانی دست به دست هم دادند و فرایند فیزیکی عظیمی شکل گرفت. برای همین است که امروز بهراحتی میشود کشوری را شناسایی کرد که دست به کار تولید بمب هستهای میشود»
- همین موضوع من را نگران صحبت در خصوص نیاز گروهی جهانی برای کنترل هوش مصنوعی میکند. پای بازیگران غیردولتی و دولتی توامان در میان است…
درست است؛ اما این موضوع برای کمپانیهایی در عرصه فناوری است که از محدودیتهای جغرافیایی سر باز میزنند؛ این کمپانیها از نظر سیستمی تمایل دارند و میتوانند قواعد و قوانین دولتی را دور بزنند. این خصیصه آنهاست. در واقع سیستمشان همین است و اینطوری کار میکنند.
- بهعلاوه، سلاحهای هستهای بهراحتی ساخته نمیشوند چون باید عناصر خاصی برای تولیدشان در اختیار داشت؛ و از این نظر خیلی با مواجهه با پتانسیل ابررایانهها متفاوت است.
برنامه انگلیس برای تولید بمبشان در جریان جنگ جهانی دوم بسیار پیچیده بود. آنها دانشمندان فوقالعاده زیادی داشتند اما چرچیل و دولتش فهمیدند که منابع لازم را در اختیار ندارند. پس هر چه داشتند به آمریکاییها دادند و گفتند: «شما اندازه را دارید و در فاصله درستی از خط مقدم قرار گرفتهاید. شالوده صنعتی هم که دارید.» من در مرحلهای از تحقیقم با آماری درباره شمار آمریکاییهایی روبهرو شدم که در ساخت اولین بمب اتم نقش داشتند. چیزی حدود ۵۰۰ هزار نفر بود. انبوهی کمپانی دست به دست هم دادند و فرایند فیزیکی عظیمی شکل گرفت. برای همین است که امروز بهراحتی میشود کشوری را شناسایی کرد که دست به کار تولید بمب هستهای میشود. پس موارد خاصی هستند که ما را کمی از کنترل تولید بمبهای اتمی مطمئن میکنند؛ ولی به نظر من هم این موارد درباره هوش مصنوعی صادق نیستند.
- نه، صادق نیستند بهخصوص از این منظر که بعضی از موارد بحثمان درباره هوش مصنوعی، تهدیدی نرمتر به شمار میروند؛ از جمله دروغپراکنی و بیکاری ناشی از پیشرفتهای فنی.
همینطور است اما نگرانی من کمتر است چون احساس میکنم که هوش مصنوعی همچنان میتواند برای ما ابزاری بسیار قدرتمند باشد. من واقعا نسبت به آن خوشبین هستم؛ اما ما باید به عنوان ابزار به آن نگاه کنیم. فردی که هوش مصنوعی را به کار میگیرد باید مسئولیت کارش را به عهده بگیرد. در غیر این صورت ممکن است با مشکلات عظیمی روبهرو شویم.
- شما چیزی در هوش مصنوعی میبینید که بتواند شگفتانگیز باشد، بهخصوص برای فیلمسازی؟
قطعا. کل قضیه یادگیری ماشین که در فناوری دیپفِیک پیاده شده است، گامی خارقالعاده به جلو در زمینه جلوههای بصری است و همینطور در زمینه کاری که میتوانید با صدا انجام دهید. در بلند مدت و پیرامون خلق محیط، ساختن یک در یا پنجره، بهرهبرداری از دادههای کلان پیرامون شباهت چیزها و اینکه نور چه واکنشی نسبت به مصالح دارد، اتفاقهای شگفتانگیزی خواهد افتاد؛ و اینها ابزارهای بسیار قدرتمندی خواهند بود.
- خود شما چه سودی از این وضعیت و شرایط خواهید برد؟
شما میدانید که من تا حد زیادی فیلمساز آنالوگ قدیمیمسلکی هستم. من هنوز روی فیلم سلولویید فیلمبرداری میکنم؛ و میکوشم واقعیتی تماموکمال را برای بازیگرانم خلق کنم. موضع من پیرامون فناوری – تا جایی که به آثار و کارم مربوط میشود – این است که میخواهم از آن جایی بهره ببرم که بهترین است؛ به عنوان مثال اگر ما بدلکاری داریم، آن هم از نوع خطرناکش، میتوان آن را با کابلهای حفاظتی بیشتری انجام داد و سپس همه را بهراحتی از تصویر پاک کرد. منظورم چنین چیزهایی است.
- میگویید کارایی جلوههای بصری را بهبود میبخشد.
اینطور نیست که بخواهید از صفر شروع کنید و در واقع کارتان را با ایدهای بهمراتب پرجزییاتتر آغاز میکنید چون میدانید چه امکانهایی دارید. حتی ممکن است بالاخره مرز میان انیمیشن و فیلمبرداری زنده شکسته شود چون تصاویر سینمایی هر روز بیشتر به ترکیبی از این دو بدل میشوند. اگر به هنرمندی بگویید که عکس فضانوردی را بکشد، او از حافظهاش یا دیدن مواردی این کار را انجام میدهد؛ اما با هوش مصنوعی رویکرد متفاوتی داریم و در واقع از کل تاریخ تصاویر ثبتشده بهره میبرید.
- با استفاده از تصاویر واقعی.
بله، اما به طریقی که کاملا و اساسا نوسازی شود؛ که البته مسائل جدیای در زمینه حقوق هنرمندان را به همراه خواهد آورد که باید به آنها اندیشیده شود.
- برگردیم به علم و آثار شما. در شماره دسامبر ۲۰۱۴ «وایرد» که سردبیر مهمان بودید، جایی گفتید: «رابطه میان داستانگویی و روش علمی مجذوبم میکند. مساله واقعا دریافت عقلانی نبود. احساس به دست آوردن چیزی است.» از عشقتان به علم بگویید.
خب، من همیشه به نجوم علاقهمند بودهام و مسائل فیزیک برایم جالباند. در «میانستارهای» این عرصهها را کاوش کردم. برادرم وقتی فیلمنامه را مینوشت، نگاهی به آزمایشهای نظری اینشتین انداخت و به مالیخولیای خاصی رسید که بعضی از آنها دارند. همه درباره مولفههای زمان هستند؛ مثلا دوقلوهایی که از هم جدا میشوند و پس از مدتی که همدیگر را میبینند یکی از آنها پیرتر شده است. اینشتین و افکارش درباره فیزیک، کیفیت ادبی ویژهای دارند… فرایند تجسمی که فیزیکدانها به آن نیاز دارند، تفاوت زیادی با فرایند ادبی ندارد.
کریستوفر نولان: «بعد از نمایش اوپنهایمر برای عدهای، برخی واقعا ویران شدند، طوری که نمیتوانستند حرف بزنند. ترسی در تاریخ وجود دارد که به فیلم راه پیدا کرده و در لایههای زیرین آن جای گرفته است؛ اما عشق شخصیتها و عشق روابط مثل کارهای قبلیام قوی هستند»
- شما هم چنین احساسی را در مرحله تدوین تجربه میکنید؟
من در هر مرحلهای از کارم چنین احساسی را تجربه میکنم. بخش اعظمی از کارم تلاش برای ایجاد پیوندی درست و حسابی میان غریزهها و احساساتی است که پیرامون شکل چیزها وجود دارند؛ که میتواند دشوار و پیچیده باشد.
- من متوجه این موضوع شدم که اگر روی داستانی کار کنم و ساختار و روندش را ندانم، مشکلی وجود دارد.
هندسه یا جغرافیایی وجود دارد. من درباره ساختارها و الگوها خیلی هندسی یا جغرافیایی فکر میکنم. در طول سالها فعالیتم سعی کردم به نوعی رویکرد اوجگیرنده نسبت به ساختار برسم اما در نهایت، فرایندی است بسیار غریزی: آیا احساسات شکل یک روایت را دارند و اینکه چطور همه چیز کنار هم قرار میگیرد؟ و خیلی برایم جذاب بود زمانی که فهمیدم فیزیکدانها هم فرایند بسیار مشابهی دارند. واقعا باحال است.
- شاید این اشارهای باشد به «میانستارهای» اما فیزیکدانها همیشه بهشدت عاشق به نظر میرسند؛ عاشق فیزیک.
من با شور و اشتیاق به حقیقت متعهدم. عاشق روشهای علمیام. متنفرم از اینکه ببینم فیلمم چه توسط دانشمندان در رسانه و چه از سوی رسانههایی که سخنگوی دانشمندان شدهاند، زیر سوال برود چون حقیقت ندارد. روش علمی ناب – این ایده که علم دائم در تلاش برای رد کردن خودش است – تفکر انسانی را ورای هر قالب دیگری (مذهب یا هرچی) ارتقا میبخشد؛ هر قالبی که بشر خودش را درگیر آن کرده است.
- من پیش از این گفتوگو بعضی از فیلمهای شما را با مادرم تماشا کردم؛ او به خاطر کتابش کنجکاو است که بداند شما در اوپنهایمر چه کردهاید؛ و جایی بود که گفت انگار فیلمهای شما میتوانند پیامی بهشدت ضدپوچگرایی (نیهیلیسم) داشته باشند. «دانکرک» (Dunkirk)، «میانستارهای»، «بتمن»… یا اینکه خوشبینانه است؟
پایان «تلقین» Inception دقیقا همینطور است. البته که برداشتی پوچگرایانه نسبت به این پایان وجود دارد اما علاوه بر آن، او حرکت میکند و دوباره بچههایش را میبیند. ابهام، ابهام احساسی نیست و نمونهای ذهنی است. بامزه است چون فکر میکنم رابطه جالبی میان پایانهای «تلقین» و «اوپنهایمر» وجود دارد. «اوپنهایمر» پایان پیچیدهای دارد با احساساتی پیچیده.
- واکنش اولین تماشاگران فیلم چه بوده است؟
برخی واقعا ویران شدند، طوری که نمیتوانستند حرف بزنند. ترسی در تاریخ وجود دارد که به فیلم راه پیدا کرده و در لایههای زیرین آن جای گرفته است؛ اما عشق شخصیتها و عشق روابط مثل کارهای قبلیام قوی هستند.
- و پیچیدگی موضوعی که انتخاب کردید.
داستان اوپنهایمر مملو از مسائل غیرممکن است؛ و همینطور وضعیتهای بغرنج اخلاقی و پارادوکسها. پس در این داستان هیچ پاسخ ساده و آسانی وجود ندارد. فقط سوالهای سخت هستند و همینها داستان را پیش میبرند و متقاعدکننده کردهاند. به نظرم ما توانستیم چیزهای زیادی پیدا کنیم که در فیلم خوشبینانهاند اما مسائل بزرگتری هستند که سایهشان سنگینی میکند. ضروری به نظر میرسید که در پایان سوالهایی در ذهن تماشاگران باقی بمانند تا آغازگر بحثهای احتمالی باشند.
- بچههای شما هم فیلم را دیدهاند؟
بله، البته.
- پیش از این چیزی درباره اوپنهایمر میدانستند؟
وقتی شروع به نگارش فیلمنامه کردم به یکی از پسرهایم گفتم که چنین جوابی داد: «اما هیچکس واقعا نگران چنین موضوعی (سلاحهای هستهای) نیست.» دو سال بعد دیگر چنین نظری نداشت. دنیا دوباره تغییر کرده و این درسی است برای همه ما؛ بهخصوص جوانترها. دنیا سریع تغییر میکند.
منبع: وایِرد، ماریا اِسترِشینسکی