نگاهی به داستان عشق در سریال رهایم کن

تقابل عشق‎ها

احسان رحیم‌زاده | «رهایم کن» حکایت تقابل عشق متعالی و عشق بیمارگونه است. حاتم (محسن تنابنده) عاشق می‌شود و اوج می‌گیرد. در مقابل هاتف (هوتن شکیبا) عاشق می‌شود و ویران می‌کند. هاتف در یکی از دیالوگ‌هایش اعتراف می‌کند که عشق مارال او را به مرحله جنون رسانده است. عشقی که با آدم‌فروشی آغاز شد و در نهایت به خیانت رسید. هاتف در آن سکانسی که می‌خواهد با مارال قرار راه‌آهن را بگذارد رو به او می‌گوید: «من به خاطر تو خیانت کردم نامردی کردم ولی پشیمون نیستم. جون کندم فراموشت کنم ولی نشد. می خوای خودمو آتیش بزنم؟ به روح مادرم اگه بگی همین کار رو می کنم.»

هر آنچه باید درباره «رهایم کن» بدانید

آدم بیماری مثل هاتف نمی‌تواند رابطه عاشقانه سازنده‌ای را برقرار کند و این نکته همان چیزی است که «اریک فروم» در کتاب «هنر عشق ورزیدن» به آن اشاره می‌کند. «عشق احساسی نیست که هرکس، صرف نظر از مرحله بلوغ خود، بتواند به آسانی بدان گرفتار شود. اگر آدمی از فروتنی واقعی، شهامت، ایمان و انضباط بی‌بهره باشد، از عشق فردی خرسند نخواهد شد.»

حاتم برای رسیدن صبوری پیشه می‌کند و هاتف بدل به موجودی ویرانگر می‌شود. مارال تفاوت این دو حس را خوب فهمیده است. او وقتی پشت میله‌های زندان با حاتمی حرف می‌زند به این تفاوت ظریف اشاره می‌کند. «من گیر کردم حاتم. بین عشق اهلی تو و آتیش سرکش اون که قلبمو می‌سوزوند.»
عشق حاتم به مارال آرام و ماندگار است. اما عشق هاتف سرکش است و زودگذر. مثل تب تندی که خیلی زود به عرق می‌نشیند. حاتم به عنوان مردی کم‌حرف و صبور و مهربان جلوه‌هایی از رابطه عاشقانه‌اش را در مواجهه با فرزند بیمارش نشان می‌دهد. حاتم مثل نسیم است و هاتف مثل طوفان. مارال می‌گوید: «من عاشق مردی شدم که دستاش مث سنگ های معدنش سخت بود. چشماش مثل چشمای بچه‌ش صاف بود. پر از حرف اما ساکت. من بهت عادت کرده بودم. برادرت مثل طوفان بهم زد. یه جوری اسمم رو صدا زد که تا حالا کسی این جوری صدا نکرده بود».

عشق بیمارگونه هاتف سه قربانی دارد: «خودش، مارال و حاتم». با این که خودش در حال قربانی‌شدن است؛ ولی عشقی دیگر به دادش می‌رسد و نجاتش می‌دهد. حاتم برادری را در حق هاتف تمام می‌کند. نیروی جادویی عشق این بار از سمت برادری که یک عاشق واقعی است به سمت هاتف سرازیر می‌شود.

تماشا و دانلود سریال رهایم کن

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

8 نظر
  1. لیلا یگانه می‌نویسد

    ولی به نظر من شخصیت زن اصلی با هیچ کدوم از برادرها خوشبخت نمیشد و هیچ کدوم عشق کامل و متعالی به زن داستان نداشتند.کلا نمیشد یک برادر رو سفید دید و دیگری رو سیاه.هردو خاکستری بودند

  2. مسعود می‌نویسد

    این سریال هم مثل سریال پوست شیرزیبابود البته یه جورایی باعجله تموم شد

  3. هستی می‌نویسد

    ستودنی بور هم فیلنامه هم بازی ها خصوصا آقای تنابنده که توی اون سکانس مرگشون بی‌نظیر بودن و البته از حق نگذریم آقای شکیبا هم عالی بودن…

  4. مینا می‌نویسد

    چه قلم زیبایی.. احسنت

  5. نقره می‌نویسد

    منم گیرکردم بین سعیدووحید ..وخودموکشیدم کنارتابرادریشون بهم نخوره..سخت بود ولی ارزش داشت

  6. ملودی می‌نویسد

    👏👏👏👏

  7. H می‌نویسد

    ترکیبی دم دستی و بدون پیچیدگی از تمام سریالای ترکی و همچنین سریال تینیجری خاطرات خوش آشام

  8. هادی می‌نویسد

    خیلی نوشته عالی بود دقیقا درست و به جا👏👏👏👏

filimo the north pole