تماشای «زیرکتر» ما را به یاد آثار کلاسیک و سرگرم کنندهای از تاریخ سینما میاندازد که شخصیتهای جذاب و دوست داشتنیاش برای رسیدن به پول و ثروت هنگفت، باید نقشه زیرکانه و دقیقی طراحی کرده که جلوتر از حدس و گمان تماشاگر بتوانند ذهن مخاطب و دیگر کاراکترهای حاضر در فیلم را گمراه کرده و با غافلگیریهای دور از انتظار، نقشه پیچیده خود را پیادهسازی کرده و در پایان ثروت به دست آورده را همچون پاداشی برای ذکاوت و هوشمندی خود در نظر گرفته و در این مسیر، تماشاگر را نیز با ضد قهرمانهای ترسیم شده همراه کنند.
بنجامین کارون که پیشتر با کارگردانی ۱۱ اپیزود از سریال محبوب «تاج» خودش را بعنوان هنرمندی قابل اعتنا به کمپانیهای فیلمسازی معرفی کرده بود، این بار در مهمترین ساخته بلند سینماییاش برای شرکت اپل، به سراغ فیلمنامهای مهیج از برایان گتوود و الساندرو تاناکا رفته و توانسته با فضاسازیها و ریتم مناسبی که در اغلب صحنههای فیلم به کار گرفته است تماشاگر را تا انتها با خود همراه کند. شاید شاه کلید فیلم که میتواند تمام حال و هوای میان کاراکترها و وقایع پیش آمده را برای تماشاگر توضیح دهد، در سکانس گفتوگوی میان مکس (با بازی سباستین استن) و ساندرا (با بازی غافلگیر کننده و تحسین برانگیز بریانا میدلتون) باشد که در آن مکس ضمن مباحثه درباره بهترین فیلمهایی که دیدهاند از نقش آفرینی لئوناردو دیکاپریو در فیلم تایتانیک و تاثیری که بر آینده کاری او داشته تعریف و تمجید میکند اما کمی بعد اعتراف میکند که اصلا فیلم تایتانیک را ندیده و اصولا تماشای فیلم و رفتن به سینما را وقت تلف کردن میداند و تنها برای تحت تاثیر قرار دادن ساندرا خودش را آدمی جلوه داده که به سینما علاقمند است و درباره آن اطلاعات وسیعی دارد. مکس به ساندرا توصیه میکند برای موفق شدن در این دنیا بهتر است «کاری کنی که همه فکر کنن تو آدمی هستی که در واقع نیستی، فقط کافیه درباره همه چیز دروغ بگی.»
همین ایده دروغ گفتن درباره همه چیز و تظاهر کردن و خود را در قالب انسانی دیگر فرو بردن، تمام آن چیزی است که لحظه به لحظه فیلم زیرکتر را پایهریزی کرده و بنا به ساختار انتخابیاش میکوشد غافلگیریهای دراماتیکی را هم برای تماشاگری که مدام در پی حدس و گمان سرنوشت کاراکترها است، در آستین داشته باشد. شاید به دلیل همین ساختار بازیگوشانه و پر از نیرنگ فیلم باشد که ریتم آرام و پر طمانینه ابتدایی فیلم که در ۱۵ دقیقه اولیه، ما را به سمت و سوی یک ملودرام عاشقانه امریکایی سوق داده است، با رفتار دور از انتظار ساندرا به چرخشی ناگهانی دچار شده و با به میان آمدن پای کاراکترهایی که در پشت ماجرا، وقایع پیش آمده را هدایت کردهاند، ما را به سمت یک بازی پیچیده و هوشمندانهای میکشاند که تمرین، سناریوسازی و نقش بازی کردن مهمترین اصول آن را تشکیل میدهد.
در این بین روایت غیر خطی فیلم، که در هر فصل با تمرکز بر روی یکی از کاراکترها میکوشد نور تازهای بر وقایع شکل گرفته و درونیات اصلی شخصیتها بتاباند، همچون پازلی درگیرکننده تماشاگر را وادار میکند تا به قرار دادن تکههای مختلف از اطلاعاتی که به دست آورده به اصل ماجرا پی برده و با فیلم همراه شود. آن هم فیلمی که با استوار شدن بر پایه اصل بیاعتمادی و پول پرستی، مفاهیمی چون عشق، عاطفه و رفاقت را به چالش کشیده و فضایی را ترسیم میکند که در آن قدیمیترین رفاقتها و روابط نیز میتوانند قربانی منافع جدید شوند.
اما مشکل فیلم آن است که آنقدر در حادثهپردازی و به کارگیری ایده جذاب غافلگیری افراط میکند که در یک سوم انتهایی و با به میان کشیده شدن ماجرای ارثیه، عملا روندی غیر منطقی به خود گرفته و رفتار کاراکترها و حوادثی که به وقوع میپیوندد، نه در چارچوب درام و نه حتی درفکر و نظر تماشاگر، باورپذیر به نظر نمیرسد. طرح و توطئه انتهایی فیلم که قرار است در حکم پیچش نهایی اثر، تماشاگر را مبهوت و غافلگیر کند، آنقدر ناشیانه، نمایشی و قابل حدس از آب در آمده است که تمام اعتبار نیمه ابتدایی و زیرکی کاراکترهای ترسیم شده را زیر سوال میبرد. گویی که نویسندگان فیلمنامه در مسابقهای عجیب برای رودست زدن به تماشاگر، بیاعتنا به هر چیز دیگری تصمیم گرفتهاند هر چند دقیقه یکبار اطلاعات داده شده قبلی را گمراه کننده معرفی کرده و با یک حادثه جدید ذهنیت تماشاگر را برهم بزنند.
شاید به همین دلیل است که ساختار دایرهوار انتهایی که تماشاگر را دوباره به کتابخانه و کاراکترهای ابتدایی فیلم و آن لحن عاشقانه باز میگرداند، چندان برای تماشاگر متقاعد کننده از آب در نمیآید. آن هم وقتی پسر بعد از حوادث بسیار متوجه این نکته میشود که محرومیت او از ارث پدرش به دلیل نمایش بیعرضگی و ساده اندیشیای بوده است که مسبب اصلیاش همان کسی است که او را به به یک مهمانی شام در رستورانی کوچک دعوت میکند. همان دختری که دلیل بازگشتش نه به خاطر زندگی کردن با پسر، بلکه برای انتقام گرفتن و تسویه حساب با شریک و همکار سابقش بوده است.