به تونل وحشت خوش آمدید
چهارشنبهها؛ سریالبازی
اینطوری است که به نظر میرسد «اپلتیویپلاس» و امنایت شیامالان نشستهاند و فکر کردهاند که ما اگر بخواهیم یک سریال سرگرمکننده ترسناک و هیجانانگیز بسازیم و بیننده را مقابل تلویزیون میخکوب کنیم به چه المانهایی احتیاج داریم. بعد این المانها را –که خوراک شیامالان است- فهرست کردهاند، یک داستان هم جور کردهاند و داستان را با آن المانها ریختهاند توی میکسر؛ چیزی که به دست آمده، همانطور که از سازندگان حرفهای انتظارش هم میرفت، همه نیازهای بالا را برطرف میکند. Servant یا خدمتکار یک سریال هولانگیز است که همان چیزهایی را که قرار گذاشته به تماشاگرش میدهد.
این سریال شما را میترساند، برای ادامه تماشا روی هوا نگه میدارد، رضایتتان را جلب میکند که دارید یک سریال درجهیک را تماشا میکنید و نتیجه همه اینها این است که سرگرمتان میکند. همه بینندهای که سریال برای خودش دست و پا کرده، این که ظاهرا قرار بوده در دو فصل تمام شود و حالا به فصل چهارم رسیده و خلاصه این که تبدیل به یکی از کارهای پرسروصدا و نسبتا موفق «اپل تیوی پلاس» شده برای همین است. شما چه میخواید؟ ما همون رو بهتون میدیم. اما همه اینها احتمالا فقط تماشاگر کمتوقع را راضی میکند. تماشاگری که دنبال یک سیستم دقیق و قابل توضیح برای همه جزییات میگردد قاعدتا با دیدن سریال خدمتکار Servant کمی به مشکل خواهد خورد.
در سریال خدمتکار با چی طرفیم؟
داستان استفاده شده غریب و تحریککننده است. یک خانواده موفق، شامل شوهر-شان ترنر که آشپزی سرشناس است و همسرش دوروتی که مجری یک شبکه تلویزیونی است، طی حادثهای فرزندشان را از دست میدهند. لیان خدمتکاری است که به خانه آنها آمده تا در واقع از فرزند نگهداری کند، اما کدام فرزند. دوروتی دچار روانپریشی است و باور نمیکند فرزندش را از دست داده و همه دارند طوری رفتار میکنند که به او ضربه نخورد و به باورهایش احترام میگذارند.
از اینجاست که همه عوامل طعمدهنده وارد خوراک میشوند. موسیقی رعبآور، دوربینی که برای سکته دادن شما از هر ترفندی استفاده میکند. خدمتکاری با باورهای مذهبی-جادویی که مدام از مرز واقعیت و تخیل رد میشود و میرود و برمیگردد. فرقهای با باورهای خرافی. خانهای که در هر گوشهاش ممکن است رازی پنهان باشد و هر چیز دیگری که فکرش را بکنید. اینطوری است که شما با چشمهایی گرد شده و ابروهایی از تعجب بالا رفته، اپیزود به اپیزود ماجرا را دنبال میکنید تا ببینید بالاخره قرار است چه اتفاقی بیفتد و چطور رازها فاش شود و گرهها باز شود.
اما معلوم است که پس از هر معما، معمای تازهای است. پس میتوانید همه سریال را با لذت و تپش قلب دنبال کنید و از فضاسازی معرکه و بازی نورها و البته بازی درخشان دوروتی (خانم لارن آمبروس) محظوظ شوید. خیالتان هم راحت باشد که سریال فیلر یا قسمتهای پرکننده و بیخاصیت کم دارد و هر قسمت میتوانید با خیال راحت کمی از انرژیتان را تخلیه کنید. اما خب، قضیه به همین سادگی هم نیست.
چرا عدهای خورهوار سریال را دنبال میکنند؟
راستش به سختی میشود بهشان خرده گرفت. سریال از پوستر و تیتراژ تا چینش بازیگرها و خانهای که لوکیشن اصلی ماجراست و بیشتر داستان در آن میگذرد، مثل یک تونل وحشت است که هر بار دلتان میخواهد واردش شوید و هر بار شما را سورپرایز میکند و به اندازه کافی ملتهب خواهید شد.
ایده عروسکی که به یک کودک زنده تبدیل میشود، خدمتکاری که میتواند با وردها و تواناییاش هر کسی را بیچاره کند، شخصیتهای ناشناخته و ترسناکی که به پنجره زل زدهاند و جان افراد خانه را تهدید میکنند و همه شخصیتها و اشیا و داستانهایی که نمیدانیم واقعیاند یا خیالی، ما را به دنیایی فانتزی و دوستداشتنی میبرد. سریال هم –حداقل برای فصل اول تا نیمههای فصل دوم- از نفس نمیافتد و نفستان را حبس نگه میدارد.
کمتر سریالبینی میتواند در مقابل این معجون مقاومت کند. اگرچه که بعضیها فصل سوم را بیشتر هم پسندیدهاند. سریال در بعضی از ابعادش اصل سینماست و هوش و ذکاوت نهفتهاش تحسینبرانگیز است.
پس چرا بعضیها سریال Servant را تماشا نمیکنند یا ول میکنند؟
همانطور که در ابتدای مطلب گفتیم، Servant مثل کولاژی است که اجزایش به تنهایی مشکلی ندارند، اما چسبی که به کار رفته تا کل داستان را به هم متصل نگه دارد، تا یک جایی کار میکند. سریال که ادامه پیدا میکند، سوالهای شما بیشتر میشود و خیلیهایش جواب درست و درمانی ندارد. بعضی از شخصیتها و داستانکها در میانه راه رها میشوند و نمیفهمید که بالاخره قضیهشان چی بوده. چرا به سریال آمدهاند و آخرش چی شد. این منطقی نگاه کردن و دنبال دیالکتیک هر اتفاق گشتن، باعث میشود که هر چی جلو میروید با سریال فاصله بگیرید و پراکندگی اجزایش بیشتر توی ذوقتان بزند.
این مشکل جایی بیشتر بروز میکند که شخصیت لیان-خدمتکار تغییر میکند و توجیهی هم برایش وجود ندارد. از فصل دو به سه که میرسید، اصلا ممکن است فکر کنید با ماجرای متفاوتی طرفید. انگار قصه اپیزودیک شده. اینجا دیگر فقط کنجکاوی دانستن بقیه قصه و به ثمر رسیدن روابط است که میتواند شما را جلو ببرد.
باید اعتراف کنم که برای تماشای فصل ۴ سریال، تنها بهانهام این است که سر و ته داستانها چطور ممکن است به هم بیاید و بالاخره کار چطور جمع میشود. فصل پنج؟ حالا اجازه بدهید فصل ۴ را ببینیم تا بعد.