برای آن دسته از شیفتگان فیلم و سینما که با تماشای فیلم درگیرکننده و تاثیرگذاری چون «داستان ازدواج» و با بازی تحسین برانگیز آدام درایور و اسکارلت جوهانسن به سینما و نوع نگاه فیلمسازی چون نوآ بامباک علاقمند شده بودند، مواجهه با آخرین ساخته این کارگردان خوشفکر، چیزی جز یک ناامیدی بزرگ و یاسآور در پی نخواهد داشت. نویز سفید یا برفک، اگرچه میکوشد رگههایی از همان داستانهای همیشگی کارگردانش، مبنی بر اختلافات و درگیریهای خانوادگی میان یک زوج را به نمایش گذارد اما نگاه متفاوت فیلمساز به این مساله و تاکید بر نوعی روایت چند پیرنگی که با سطحینگری عامدانه کارگردان، جلوهای گذرا و توریستی پیدا کرده است، نمیتواند تماشاگری که برای غرق شدن در جهان فیلم به استقبال آن آمده است را از خود راضی نگه دارد.
معرفی و نقد فیلم نویز سفید یا برفک
نویز سفید همانند بسیاری از مقالات مرعوب کننده و زردی که امروزه میکوشند با آویزان شدن از نوعی پست مدرنیسم سطحی، خودشان را تحت عنوان «مطالعات چند رشتهای» به مخاطب معرفی کنند، سعی کرده تا با به میان آوردن مسائل مهم و بزرگی چون تلویزیون و فرهنگ عامه، پدیده مصرف گرایی، زندگی و تفکرات هیتلر و الویس پریسلی، مرگ اندیشی، خیانت در زندگی زناشویی، دژاوو (وقایعی که امروز در حال رخ دادن است را قبلا در ذهن یا خواب خود دیدهایم به طوری که حس درونی آن موقعیت را قبلا تجربه کردهایم)، آلودگی هوا و انفجارهای شبه اتمی و … که هر کدامشان به شکل مجزا میتواند ایده اصلی یک فیلم بلند سینمایی باشد، به سراغ خانواده پر جمعیتی رفته که پدر( با بازی آدام درایور) بعنوان یک استاد دانشگاه چنان دیالوگهای بی سروته و بی اهمیتی را با اطرافیانش برقرار میکند که صحبت درباره دستشویی کردن در برف را به مهمترین مبحث گردهمایی اساتید باهوش بر سر میز ناهار تبدیل میکند.
دیالوگهای پرت و پلای فیلم (بخوانید وراجیها) و بحثهای پرشور درباره اینکه امروز سهشنبه است یا چهارشنبه(!) را بگذارید کنار دیالوگهای فیلمهای مهم پست مدرنیستی تاریخ سینما همچون «آدمهای ساده» و یا «اعتماد» ساخته ۳۰ سال پیش فیلمساز مستقلی چون هل هارتلی تا یادآوری دلپذیری داشته باشید بر نقش گفتوگوهای هجوآمیز کاراکترهای فیلم برساختار روایی و درام درونی اثر.
تفاوت بسیاری است میان کسی که جان یک روایت پست مدرنیستی را درک کرده و میکوشد تا با زبان تصویر و روایتی هجوآمیز آن را برای تماشاگر نقل کند با کسی که با پرگویی مبالغه آمیز و درهمآمیختن نظریههای فلسفی، سیاسی و اجتماعی و گریز زدن به ژانرهای گوناگون در سینما بخواهد جلوهای پیچیده به مباحث ساده و گاه بی اهمیت خود بدهد و از این طریق برای خود کسب اعتبار نماید.
در فیلم نویز سفید صحنه مهم و تعیین کنندهای وجود دارد که تمرکز در جزئیات و مولفههای درونی آن میتواند تمام فرم فیلم و محتوای دلخواه کارگردانش را یکجا به مخاطب ارائه کند: موری ساسکایند (با بازی دان چیدل) استاد سیاهپوستی است که میخواهد در دانشگاه یک کنفرانس مفصل درباره الویس پریسلی برگزار کند و در این بین از جک (با بازی آدام درایور) که استاد سفید پوست دانشگاه است و بر روی زندگی هیتلر مطالعه میکند، درخواست میکند که این کنفرانس را برای تاثیرگذاری بیشتر و جلب توجه دانشجویان و مسئولان دانشگاه، به اتفاق یکدیگر برگزار کنند.
میزانسن انتخابی نوآ بامباک ترکیبی پراکنده و نابسامان از وضعیت آشفتهای است که قرار نیست هیچ کدام از شنوندهها چیز دندانگیری از آن به دست بیاورند. در جلسهای که هر کدام از اساتید بی توجه به حرف و کلام دیگری به میان صحبت دیگری پریده و یکی در میان روایتی از الویس و هیتلر را به مخاطب تزریق میکنند، تنها چیزی که در این میان به دست نمیآید شناختی دقیق از الویس و هیتلر است. اما تشویق انتهایی حضار در این سکانس که نشان از هیجان زدگی آنها از روبرو شدن با معجونی بههم ریخته از روایاتی غیر قابل فهم است، به راحتی میتواند جان مطالعات چندرشتهای مد روز را برای مخاطب بر ملا کند. فیلم جدای از کنایهای که به این گونه از مطالعات و پژوهشها میزند، خودش هم در ادامه به همان مسیری میرود که قصد طعنه زدن به آن را داشته است.
به نظر میرسد بهترین توصیف و تحلیل درباره نویز سفید را استفانی زاکارک در روزنامه تایم به رشته تحریر درآورده است: به سختی میتوان فهمید که بامباک دقیقا در اینجا به دنبال چیست، جز اینکه شاید میخواهد به ما یادآوری کند که کلید زندگی کردن، ادامه دادن آن است. اما برای بیان این موضوع احتمالا به ۲ ساعت و ۱۶ دقیقه فیلم نیازی ندارید.
*تیتر این یادداشت با الهام از کتاب «لاکان-هیچکاک: آنچه میخواستید درباره لاکان بدانید اما جرئت پرسیدنش از هیچکاک را نداشتید» نوشته اسلاوی ژیژک از مهمترین نظریهپردازان مطالعات چند رشتهای وام گرفته شده است.