روبن اوستلوند سوئدی را بیشتر با فیلمهای تحسین شدهای چون «فورس ماژور» و «مربع» بهیاد میآوریم. هرچند که از اواسط دهه ۹۰ میلادی به فیلمسازی (کوتاه و بلند و مستند) مشغول بوده اما با فیلم «فورس ماژور» در سال ۲۰۱۴ مورد توجه محافل جهانی قرار گرفت. از ویژگیهای سینمای اوستلوند میتوان به نوعی نگاه چپگرایانه با مایههای پررنگ سوسیالیستی اشاره کرد. در این مسیر گویا اوستلوند به اوج پختگی رسیده و فیلم بد «مثلث اندوه» را ساخته است! فیلمی باب طبع محافل نو-چپگرای سینمای اروپا که در دهههای اخیر در مناسبات سینمای تعاونی اروپایی قدرت گرفتهاند. با نگاه و رویکردشان مشکلی ندارم اما با سطحی نگریهایشان چرا. در این محافل موثر نوعی از سطحینگری نسبت به مفاهیم ارزشمند بشری ( فارغ از چپگرایانه بودن یا نبودنشان) رایج است که به فیلمهایی سطحینگر همچون «مثلث اندوه» ختم میشود.
فیلم ابتدا از یک مرکز پذیرش مدلهای صنعت مد و لباس آغاز میشوند. مصاحبه یک مجری وابسته به فرهنگ خرده بورژوای اروپایی با چند جوان خوشتیپ و خوشقیافه که بهسودای ورود به این صنعت پولساز و تغییر طبقه اجتماعی آمدهاند تست بدهند. اینجا شعارهایی باب طبع فعالان جهانی شبکههای اجتماعی سر داده میشود. هرچند در قالب نقد عملکرد این فعالان و هشتگهای فضای مجازی. در ادامه دو نفر از مدلهای موفق سربرآورده از همین جلسات تست را میبینیم که به سفری در یک قایق تفریحی مجلل با مسافران ثروتمند آمدهاند. بهدرستی مشخص نیست آنها در یک برنامه تبلیغاتی و در مسیر تبلیغات یک برند مشهور لباس بهاین سفر آمدهاند یا مثلا با دستمزدهای چشمگیر ناشی از مدلینگ این سفر رویایی را برای خود فراهم آوردهاند. چرا که در فراز پیشین فیلم دیده بودیم که بر سر ۵۰ یورو پول شام با هم مشاجرهای نگران کننده بهراه انداخته بودند. واکنشهای این دو بهویژه کارل در داخل کشتی و در طول سفر تفریحی نشانگر آن است که او خیلی زود طبقهای که از آن برخاسته ( طبقه کارگر) را بهفراموشی سپرده و بعد از اینکه زیرآب یکی از خدمه کشتی را میزند و موجب اخراج او میشود، عذاب وجدانی گذرا به سراغش میآید. اما خیلی زود به کلی موضوع فراموش میشود.
در ادامه برخی مسافران ثروتمند کشتی، بیشتر از سر تفنن و سرگرمی و نه به اثر بینش یا جهانبینی خاص، خدمه کشتی را وادار میکنند تا در تفریحاتی که برایشان ممنوع است شریک بازی بزرگان شوند. این ترک وظیفه خدمه در کنار کاپیتانی از کار افتاده و دائم الخمر کشتی را به سوی نابودی سوق میدهد. پس از آنکه تقریبا همه مسافران بر اثر دریازدگی روی هم بالا میآورند (از آن صحنههای شعاری که دستکم سهدههای میشود که از مد افتاده) کشتی بهسان تایتانیکی پر از شهروندان درجه یک تا سه غرق میشود. از اینجا بهبعد وارد یک داستان «رابینسون کروزوئه» نئولیبرالیستی میشویم. چند نفر از مسافران کشتی و خدمه نجات پیدا کرده و به جزیرهای متروک میرسند. بر حسب تصادف هم زوج مدل ابتدای قصه ما هم در جمع نجات یافتگان هستند. در جزیره مناسبات جهان سرمایهداری بهنوعی ریست میشود و جامعهای کوچک بر مبنای ارزشهای جدید شکل میگیرد. نظام طبقاتی تازهای که ارزشهایش را از پول نمیگیرد. در این نظام طبقاتی جدید، توانایی همسان شدن با محیط و دوام آوردن برابر سختیهاست که جایگاه افراد را تعیین میکند. حالا فرودستان قدرت را دردست میگیرند و آریستوکراتهای سابق برای زنده ماندن ناگزیر از تبعیت میشوند. اما فساد و رانت خیلی زود راه خود را در مناسبات دوران تازه پیدا میکند. حالا یکی که خوش قیافه است (کارل همان پسرک فعال در صنعت مدلینگ) به واسطه ویژگیهای ظاهری در مسیری آلوده به فساد امتیازات بیشتری نسبت به همتایان مصیبت زده خود مییابد و در شرایط مناسبتری به زندگی ادامه میدهد. عاقبت این ساختار اجتماعی کوچک و تازه هم سقوط و فروپاشی است. با نجات گمشدگان در جزیره متروک، همه آنها دوباره به دامن جامعه سرمایهداری سابق برمیگردند و نقشهای تعیین شده از پیش خود را ادامه خواهند داد. با این تفاوت که در روزهای گمشدن در جزیره، تجربهای گرانبها یافتهاند.
مشکل فیلم روبن اوستلوند این است که حرفهای خوشایند وایدئولوژی همه پسندش را ۳۰ سالی دیر مطرح میکند. از همه بدتر آنکه این مفاهیم را کاملا سردستی و سطحینگرانه ارائه میدهد. تو گویی دانشآموزی نوجوان برای یک تحقیق دبیرستانی، چندتا کتاب خوانده و خبرهای روز را تعقیب کرده و کشفیات شخصیاش را ذوق زده روی کاغذ آورده است. فیلم بدیهیاتی را میگوید و برای انسان امروز حرف و تحلیل تازهای ندارد. اما سوسیالیستهای عوام زده محافل امروز سینمای اروپا این حرفها را حلوا حلوا کرده و علاوه بر نخل طلایی جشنواره کن، ۳ نامزدی جایزه اسکار را هم حواله فیلم میکنند.