سناریوی سریال آخرین بازمانده ما شگفتزدهمان کرد
گفتوگویی که پیش رو دارید حاصل ترکیب ۲ گفتوگوی متفاوت با اهالی رسانههای معتبر است که ۴ قسمت اول «آخرین بازمانده از ما» را پیش از عرضه عمومی دیدند. پدرو پاسکال و بلا رمزی اینجا درباره موارد جالبی صحبت کردهاند، از جمله اینکه چطور همه چیز برای جول به رابطهاش با الی بستگی دارد؛ آیا الی متوجه اهمیت وجودیاش هست؛ رسیدن به تمام جزییات لازم برای خلق شخصیتی چون جول که تجربههای دشواری را از سر گذرانده؛ و تجربه کار کردن با چاقوی ضامندار برای بلا و… این مصاحبه جذاب را از دست ندهید.
معرفی و نقد سریال آخرین بازمانده از ما
- چرا تصمیم گرفتید در ساخت این سریال با «اچبیاو» همکاری کنید؟
پدرو پاسکال: باید بگویم که در ابتدای کار، کریگ میزن بود و «اچبیاو». پیش از اینکه بازی در این نقش را قبول کنم چیزی در مورد بازی ویدیویی آخرین بازمانده از ما نشنیده بودم؛ اما اولین نسخههای سناریو که به دستم رسیدند به نظرم حیرتانگیز آمدند. برایم خیلی جالب و حتی الهامبخش بود که متوجه شدم منبع الهام داستان یک بازی ویدیویی غوطهورکننده است. سناریوهای کریگ، دیدار با خود او و دانستن سطح کیفی داستانگوییای که از عهده «اچبیاو» برمیآید، دلایل اصلی من برای پذیرش این پیشنهاد بودند؛ و بعدش هم که همینطور استعداد پشت استعداد از راه میرسید و به پروژه ملحق میشد.
بلا رمزی: سناریوها که بهترین نمونههایی بودند که من تا امروز خواندهام. بماند که خواندنشان به تجربهای معنوی هم بدل شد! وقتی سناریوهای جدید از راه رسیدند باید مستقل میشدم و کسی با من صحبت نمیکرد تا بتوانم آنها را هضم کنم. خیلی خوب بودند! واقعا مثل این بود که برای یک ساعت از پیرامونم جدا میشدم؛ و همان موقع فکر کردم که خیلی خوب به تصویر برگردان خواهند شد. به همین خاطر فکر کردم که فرصت واقعا خوبی است. من از خودم فیلم آزمون بازیگری گرفتم که معمولا ۹۸ درصد موارد، این فیلمها را فراموش میکنم؛ اما این بار در ذهنم باقی ماند و واقعا میخواستم که این نقش را به دست بیاورم چون داستان خیلی خوبی بود و این پروژه خالقان بزرگی هم داشت. اسم بازی ویدیویی را شنیده بودم ولی آن را بازی نکرده بودم. کار کردن با چنین گروهی شگفتانگیز بود از جمله با پدرو پاسکال!
- بلا، بازی ویدیویی را انجام ندادی چون نمیخواستی از بازی اشلی جانسن تاثیر بگیری؟
رمزی: بله. در تماسی مجازی که با کریگ و نیل داشتم پرسیدند که بازی ویدیویی را بازی کردهام یا نه. وقتی گفتم نه، فقط گفتند: «از این به بعد هم بازی نکن.» چون میخواستند از من مراقبت کنند و نمیخواستند احساس کنم که باید از بازی و شمایل خاص الی در آن نمونهبرداری کنم. بهعلاوه، آنها به ما اعتماد کردند. کریگ و نیل گفتند که اشلی و تروی بِیکر (که در بازی نقش جول را بازی کرده) مرجعی نداشتند که چطور الی و جول باشند؛ اما احساس کردم اِلی پیش از این بخشی از من بوده است؛ او یکی از پوستهایم بود. البته کمی هم از دستورها سرپیچی کردم و بعضی از گیمپلیها را تماشا کردم چون خیلی خوب بودند. داشتن چنین مرجعی سودمند بود.
- پدرو، به عنوان مردی که در این داستان مسئول جابهجایی بچههای بسیار مهمی میشود، شخصیت جول تنها شمایل پدریای نیست که در کارنامهات نقشش را بازی کردهای. بزرگترین تفاوت میان جول و شخصیتی مثل مندلورین – زمانی که به شکل غیرمنتظرهای در جایگاه پدر قرار میگیرند – چیست؟
پاسکال: هر دوی این شخصیتها خیلی خیلی بدخلق هستند، اینطور نیست؟ و شمایلهایی بیمیل، سرسخت و پوستکلفتی به نظر میرسند که هر یک زره خاص خودشان را دارند. هرچه بیشتر بگویم، تفاوت کمتری میان آنها باقی میماند. فکر میکنم برای شخصیتی مثل جول، مصالح فراوان و غنیای برای پژوهش و کسب آمادگی وجود دارد. در ضمن، تجربه ایفای نقش چنین شخصیتی که قرار است از مردی پوستکلفت دوباره به انسانی بدل شود که تجربه احساسی داشته باشد – و این اتفاق بهواسطه یک رابطه روی میدهد – میتواند خودش را به اشکال متفاوت و پرشماری از داستانگویی نشان دهد. لزوما نمیدانم باید به چه ویژگی متفاوتی در ایفای این نقش اشاره کنم، سوای اینکه نقش جول برای من بسیار پربار بود و میدانم هر چیزی درباره او مستقیم به رابطهاش با الی وابسته است.
- بلا، با در نظر گرفتن مصونیت الی در برابر گازگرفتگی کلیکرها، فکر میکنی شخصیت تو اوایل مسیر به اهمیت خودش پی برده است؟ یا متوجه است که چه نقشی را میتواند در نجات بشر بازی کند؟
رمزی: به نظرم او متوجه است و زمانی که آدمهای بیشتری به دلیل شیوع این ویروس میمیرند، از جمله کسانی که رابطهای با آنها برقرار کرده، بیشتر هم میفهمد. وقتی برای اولین بار او را میبینیم، تازه چنین تجربهای را پشت سر گذاشته و کسی را از دست داده است که برایش خیلی خیلی عزیز بوده. بر این اساس فکر میکنم او بار مسئولیتش را خوب درک میکند. او بیش از هر چیزی میخواهد که این اتفاق واقعا افتاده باشد چون به دلیلش برای زندگی کردن و زنده ماندن بدل شده و حالا میخواهد بشریت را نجات دهد. از سوی دیگر، این فکر و مسئولیت بهقدری بزرگ است که فکر نمیکنم برایش ممکن باشد کاملا آن را بفهمد و هضم کند یا اصلا هر کسی بتواند بار آن را بهطور کامل درک کند؛ اما به لحاظ فردی، مطمئنا او بار احساسیاش را حس میکند.
- پدرو، چطور میخواستی روی تفاوتهای کوچکی تاکید کنی که جول در روزگار پیش از شیوع ویروس و پس از آن – به عنوان کسی که سالهاست در جهانی پساآخرالزمانی زنده مانده – پیدا میکند؟ که موهای خاکستری یکی از نشانههای ظاهری آن است. از کارها و رفتارهای کوچکی بگو که تو به این شخصیت اضافه کردی.
پاسکال: تجربه سحرآمیزی بود بازی در قالب شخصیتی که از یک زندگی عادی شروع میکند و سپس لحظهای سرنوشتساز در همان ابتدای داستان برایش روی میدهد. ما با همکاری گروه فوقالعاده چهرهپردازی، آرایش مو و طراحی لباس توانستیم پرتره تمامعیاری در باب از دست دادن و فقدان و زنده ماندن خلق کنیم. ظاهر من شامل مولفههای بسیار متعددی میشود که همگی در خدمت تغذیه احساس درونیام قرار گرفتند. من شیفته این بخش از نقشم شدم چون اگر این موهای خاکستری و شمایل و پوست چروکخورده، سوخته و آسیبدیده را به دست نمیآوردم، احتمال داشت که نتوانم تجربه این شخصیت را احساس کنم و در نتیجه، ندانم که چطور باید این شخصیت را بازی کنم. همه چیز به درآوردن و جمع کردن این جزییات درباره شخصیت برمیگشت تا تاثیری را که لازم بود بر او و در واقع من به عنوان بازیگرش بگذارند.
- بلا، چقدر زمان برد تا بتوانی اینطور با چاقوی ضامندار کار کنی و بهاصطلاح قلق آن دستت بیاید؟
رمزی: چند بار خودم را با چاقو زدم اما خوشبختانه یک چاقوی پلاستیکی داشتیم که واقعا تیز نبود و اتفاقی برایم نیفتاد؛ اما تمرین کردن با چاقو را خیلی زود یا در اولین فرصت شروع نکردم. راستش را بخواهید همان روزی دست به کار شدم که باید این صحنه را بازی میکردم. انگار تازه به صرافت افتاده بودم و با خودم میگفتم: «وای، باید با این تمرین میکردم.» اما مشکلی به وجود نیامد چون تدوین کار خودش را کرد! لازم نبود در کار کردن با چاقو خیلی خوب باشم. فقط باید چند بار انجامش میدادم و آنها در تدوین تکرارش کردند یا به هر روشی که میشد به کیفیت مورد نظرشان رسیدند. واقعا باحال بود. ازش لذت بردم؛ اما فکر نمیکنم مهارتی باشد که بخواهم آن را کامل کسب کنم و بعد از این هم با چاقو سروکار داشته باشم. همان روز لازم شد و بعدش بهسرعت از آن دور شدم.
منابع: کریستینا ردیش از «کولایدر» و ریچارد آگِستین از «آگِستمَن»