کنعان فرهادیوارترین فیلم کارنامه کاری مانی حقیقی است، اما نماینده آثار شاخص اصغر فرهادی نیست. مجموع آثار مانی حقیقی همواره مایههای از تلخی و شوخ طبعی توامان و البته برجسته و درشت و مستقیم گویی را یدک میکشیده است. از «کارگران مشغول کارند» تا «پذیرایی ساده» و «خوک» و «اژدها وارد میشود» همگی رگههایی از تخیل و طنزی گزنده و کنایهآمیز را در خود جاری داشتهاند.
این همه را باید کنار این نکته قراردهیم که پیش از کنعان که محصول سال ۱۳۸۶ خورشیدی است، حقیقی به عنوان فیلمنامهنویس با اصغر فرهادی در چهارشنبه سوری هم همراهی کرده است. اما تفاوت در کجاست؟ چهارشنبه سوری یکی از کلیدیترین آثار کارنامه فرهادی است. اثری که فرهادی به عنوان کارگردان و فیلمنامهنویس بر تمام جوانب آن سیطره داشته است. از سوی دیگر اما فرهادی در کنعان صرفا به عنوان فیلمنامهنویس مشارکت داشته است. خب این همه به چه معناست؟ به این معناست که باید توجه داشته باشیم مجموع آثار اصغر فرهادی نه لزوما به واسطه فیلمنامههایشان بلکه به دلیل اینکه خود فرهادی به عنوان کارگردان مجال تصویری کردن متنهایش را داشته رقم خورده است.
تنها در اختیار داشتن یک فیلمنامه از اصغر فرهادی نمیتواند منجر به ساخت اثری در قوارههای سینمای فرهادی یا در فضایی از جنس سینمای درون گرایانه فرهادی شود. کنعان در این دسته از فیلمها طبقهبندی میشود
سینمای فرهادی و فیلمنامهها و نوشتههایش همگی نمایانگر جنسی از داستانپردازی و شخصیتپردازی است که تماما نمیتواند در قالب متن به مخاطب منتقل شود. یعنی چه؟ یعنی اینکه آنچه روی کاغذ به نگارش در میآید تنها بخشی از ماجرای فیلمهای فرهادی است. چرا که قالب رخدادها و کنشها در آثار فرهادی مبتنی بر کنش درونی است. در کنار اینکه جزئیات ساده و کنار هم قرار گرفتن ظریف آنها و شیوه بازیگردانی و تسلط به تمام جوانب ریز و درشت اتمسفر روایت است که نتیجه کار را رقم میزند.
اصل حرف چیست؟ اصل حرف این است که تنها در اختیار داشتن یک فیلمنامه از اصغر فرهادی نمیتواند منجر به ساخت اثری در قوارههای سینمای فرهادی یا در فضایی از جنس سینمای درون گرایانه فرهادی شود. کنعان در این دسته از فیلمها طبقهبندی میشود. فیلمهایی که فرهادی نوشته اما خودش نساخته پس فقدان نگاه مبتنی بر کنش درونی و تمهیداتی که این کنش درونی را به واسطه شیوه بازی گرفتن و دیالوگ گفتن و قاببندی و… رقم میزند، در کار نبوده است. پس کنعان اثری خام و قوام نیافته از آب در آمده است.
اثری که مایههای خوبی برای تبدیل شدن به یک اثر سینمایی آنتونیونیوار را دارد اما در مرحله ساخت بسیار تخت و خطی کم عمق روایت شده است. در جهان داستانی کنعان خبری از کنش بیرونی متعدد نیست. اصولا گره اصلی داستان جایی در درون شخصیتهاست. زنی که بعد از ۱۰ سال زندگی تصمیم گرفته بچهاش را سقط کند و طلاق بگیرد و سراغ مهاجرت برود و شوهری که عاشق زنش هست و همزمان نگران حال مادرش. از سوی دیگر خواهری بعد از سالها به ایران آمده و پسرک جوانی که پیشتر عاشق مینا بوده و حالا دوست خانوادگی آنهاست.
کل مواد داستانی فیلم همین است که البته در قدم اول کم هم نیست. در این بین کنار هم قرار گرفتن این شخصیتها و تعارضی که بین خواستهها و تمایلاتشان هست در قالب سکوت کردنها و گریختنها و از سخن گفتن امتناع کردنها رقم میخورد. مخاطب باید همه اینها را از درون شخصیت بگیرد و درک کند و احساس تجربه کند. پس در این شکل از روایت که تنها کنش بیرونی مهم آن تصادف با یک گاو در جاده یا فکر کردن به خودکشی و یا مرگ عزیز است، مخاطب چگونه باید ارتباط میان این کنشها با خط اصلی داستانی و تردیدها و نگرانیهای شخصیتهای داستان را درک کند.
در نهایت چگونه باید تصمیم آنی و نهایی مینا (ترانه علیدوستی) را باور کند؟ حتی چگونه میتواند رخدادهای مسلسلوار مرگ عزیز، تصادف با گاو و بعد دخیل بستن کنار روخانه را فهم کند؟ بذر تمام این رفتارها کجای فیلمنامه کاشته شده است؟ فقدان توانایی برای تصویری کردن روایت درونی و زیرپوستی فیلم منجر به آن میشود که تحول نهایی و تصمیم ناگهانی مینا به شدت نچسب و غیرقابل باور و بیمعنا و صرفا برای سر همبندی پایان فیلم به نظر برسد.
حال آنکه احتمالا بنا بوده فیلم در مورد تنهایی و سرگشتگی مردان و زنان در اجتماع مدرن ایرانی بگوید. از اینکه یکی در تلاش است که برود بلکه آرام بگیرد و دیگری برگشته بلکه آرام بگیرد. اینکه رفتن یا ماندن، فرار کردن یا مبارزه کردن و… در نهایت گرهی از کاری باز نمیکند و هرچه هست اجبار به زیستن است. اما این همه زیر دست و پای فیلمنامه درونی نشده برای کارگردان، گم شده است و بحث کلی فیلم عقیم مانده است.