نقد فیلم بدون تاریخ، بدون امضا به کارگردانی وحید جلیلوند

ترس‌های خصوصی در اماکن عمومی

فیلم بدون تاریخ، بدون امضا دومین ساخته بلند وحید جلیلوند علیرغم ریتم آرامی که در روایت و ضرباهنگ درونی خود دارد، کوبنده و درگیر کننده آغاز می‌شود. از همان نمای ابتدایی که نور چراغ ماشین، بر نرده‌های در بزرگ مرکز پزشکی قانونی می‌افتد و راه را برای کاراکتر اصلی ما باز می‌کند، گویی با قابی نمادین روبرو هستیم که قرار است تداعی کننده میزانسن‌های مشهور بسیاری از آثار سینمایی در هنگام نمایش رهایی مجرم از حصار و نرده‌های زندان باشد.

این موضوع وقتی صورتی آشکارتر به خود می‌گیرد که این پلان در زمان‌های مختلف و همچون یک موتیف تصویری در چند سکانس فیلم تکرار شده و به نماهایی از زندان در نیمه پایانی فیلم نیز پیوند می‌خورد. گویی که کاراکترهای محوری فیلم قرار است از درگیری‌های درونی و زندانی خودخواسته که جسم و روحشان را در آن حبس کرده‌اند، بیرون آمده و راهی به سوی رستگاری برای خود فراهم آورند.

فیلم بدون تاریخ، بدون امضا می‌کوشد بیانگر چالشی درگیر کننده میان جبر زمانه و وجدانی انسانی باشد که میان انتخاب و تشخیص راه درست از راه غلط درمانده است.

فیلم بدون تاریخ بدون امضا اگر چه با یک تصادف ساده که هیچ منازعه‌ای هم در پی ندارد آغاز می‌شود، اما از همان ابتدا و با بیان یک دیالوگ ساده از طرف پسر بچه که به سردرد خودش اشاره می‌کند، بذر شک و تردید و اضطراب را در دل تماشاگر می‌کارد. حتی پافشاری دکتر کاوه بر روی چکاپ دقیق پسر بجه و اصراری که او برای بردن آن‌ها به بیمارستان دارد، همه و همه بر پیش‌آمد ناگواری تاکید دارد که قرار است معادلات موجود را بهم ریخته و هسته اصلی درام فیلم را پی‌ریزی کرده و بر اساس آن پیش ببرد.

گویی که این تصادف ساده قرار است همچون یک حادثه محرک، موتور درام فیلم را روشن کرده و با حضور جسد آن پسر در پزشکی قانونی، درگیری‌های درونی و بیرونی کاراکترها را برای ما به نمایش گذارد.

نوید محمدزاده در فیلم بدون تاریخ بدون امضا

تقابل بین خانواده یک پزشک تحصیلکرده که طبیعتا از وضعیت اقتصادی مطلوبی هم در جامعه برخوردار است با خانواده فقیری که در حاشیه شهر زندگی کرده و تنها راه امرار معاش آن‌ها را یک موتور سیکلت قرضی تشکیل داده است، بسیاری از علاقمندان سینما را به یاد فیلم مهم و مشهور اصغر فرهادی (جدایی نادر از سیمین) می‌اندازد. تشابهی که در بسیاری از اوقات در داستان و حتی میزانسن‌های طراحی شده توسط کارگردان هم نمود پیدا می‌کند. اما چیزی که این ساخته اصغر فرهادی را در فاصله‌ای بسیار از دومین فیلم وحید جلیلوند در میان قله‌های سینمای ایران قرار می‌دهد، شاید در نوع نگاه اصغر فرهادی به کاراکترهایش نهفته باشد. جایی که او راز درگیر شدن تماشاگر با اثر را در درگیر شدن با شخصیتهایی می‌داند که دغدغه‌های درونی، نیازها و خواسته‌هایشان آن‌ها را به سمت اعمال نیک و بدی می‌کشاند که در تعریف و قضاوت ما بر امر اخلاقی تاثیر می‌گذارد.

نکته مهمی که جلیلوند و فیلمنامه‌نویس همکارش از آن غافل مانده‌اند، همین نزدیک شدن به شخصیت‌ها و دغدغه‌های درونی آن‌ها است تا بتوانند انگیزه‌های آنان را از تصمیم‌هایی که می‌گیرند برای مخاطب منطقی جلوه دهند. در غیاب همین شخصیت‌پردازی است که تماشاگر در مواجهه با اصرار عجیب و غیر منطقی دکتر ماهان برای مقصر نشان دادن خودش و به گردن گرفتن قتل پسر بچه، سردرگم شده و دلایل و انگیزه‌های لازم برای این کار را در او نمی‌یابد.

نگاهی به حضور و تاثیر شخصیت‌های فرعی در پیشبرد درام اصلی هم ما را به نتایج جالب توجهی نمی‌رساند. کاراکتر سایه (با بازی هدیه تهرانی) و حضور همسر موسی (که تهدید خود به جدایی و ترک موسی را ناتمام گذاشته و به شکل نامعلوم و بی‌تاثیری در سکانس بازسازی صحنه قتل هم حضور می‌یابد) با بی‌اعتنایی نویسندگان فیلمنامه، به حاشیه رفته و همچون سریال‌های درجه دو تلویزیونی تنها حکم تزئینات صحنه را پیدا کرده‌اند.

به نظر می‌رسد درام اصلی و اساسی فیلم در دقیقه ۳۰ و جایی که عامل مرگ پسر بچه توسط پزشکی قانونی مشخص می‌شود تمام شده و از آن زمان به بعد، فیلم در گردابی خودخواسته و بی‌ثمر به دور خود چرخیده و نکاتی را بازگو می‌کند که تماشاگر پیش از همه از وقوع آن‌ها مطلع است. حتی مثلث دکتر، موسی و مرد مرغ فروش که می‌توانست به درامی پر کشمکش از چالش‌های اخلاقی و اجتماعی بدل شود، با حذف زود هنگام یکی از اضلاع و به بند کشیده شدن دیگری، روندی ناتمام پیدا کرده و سکانس پر اهمیتی چون رویارویی دکتر و موسی در زندان را هم به صحنه‌ای عقیم و بدون چالش مبدل کرده که نه چرخشی در درام بوجود می‌آورد و نه کشمکش چندانی میان دو کاراکتر برقرار می‌سازد.

هدیه تهرانی در فیلم بدون تاریخ بدون امضا

درست است که فیلم بدون تاریخ بدون امضا با نمایش حاشیه نشینی و فضای زندگی خانواده موسی، بر جایگاه اجتماعی و اقتصادی آن‌ها تاکید می‌کند اما ما هیچگاه خانواده موسی را درگیر یک مساله اقتصادی که روال عادی زندگی آن‌ها را به مخاطره انداخته و یا چالشی برای آن‌ها ایجاد کند نمی‌بینیم. فیلم حتی از پرداختن به هزینه کفن و دفن متوفی و چگونگی تامین آن هم عبور کرده و تماشاگر را با نمایش فضای چرک و کثیف حاشیه نشینی تنها می‌گذارد. این قضیه برای فیلمی که برچسب رئالیسم اجتماعی را هم با خود به همراه دارد، نکته مثبتی به نظر نمی‌آید.

فیلم حتی در درام مرکزی خودش زمانی که درباره بیماری بوتولیسم و عملکرد سم کشنده کلستریدیوم بوتولینوم به تماشاگر توضیح می‌دهد نیز دچار اشتباه شده و از رئالیسم موجود فاصله می‌گیرد. واقعیت این است که حضور نادر چنین سمی در گوشت سفید یا قرمز، به راحتی از طریق تغییر رنگ گوشت قابل ردیابی است. حتی بنا به گفته کارشناسان، در صورتی که گوشت در دمای بالای ۸۰ درجه حرارت ببیند، بعد از چند دقیقه اثرات سمی خود را از دست می‌دهد و این به این معنا است که بیماری بوتولیسم که منشا آن مرغ خانگی باشد، تنها از طریق مصرف خام است که می‌تواند به انسان منتقل شود نه یک مرغ پخته. حال وقتی نگاهی به فرهنگ غذایی خودمان که با دوری از خام خوردن گوشت مرغ، اصرار به کباب کردن و یا مغزپخت بودن آن دارد، رئالیسم اجتماعی مورد نظر فیلمساز هم رنگ می‌بازد.

با تمام این اوصاف، نمی‌توان از تسلط و مهارت کارگردانی وحید جلیلوند در حفظ ریتم و ضرباهنگ درونی اثر که موفق می‌شود تماشاگر را تا به انتها با خود همراه کند غافل بود. مهارتی که در کنار یک فیلمنامه منسجم، می‌تواند ما را به کارهای بعدی این فیلمساز خوش آتیه امیدوارتر سازد.

تماشای آنلاین فیلم بدون تاریخ بدون امضا در فیلیمو

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil