درباره سریال زخم کاری یا هر سریال دیگری، پیش از پایانش نمیتوان نقد و تحلیل فنی داشت یا درباره محتوا و مضمون و رویکرد اثر به قضاوت و ارزشگذاری نشست، اما تا همینجا که نیمههای پخش سریال است یک نکته برایم قابلتأمل است.
سریال زخم کاری تصویر متفاوتی از طبقه مرفه و آدمهای «به پول رسیده» این روزگار نشان میدهد که نمونهاش را پیش از این، کمتر دیدهایم. عموماً در سریالها و حتی فیلمهای سینمایی (از گذشته تا همین سالهای اخیر) نوعی موضعگیری منفی نسبت به اصل ثروت و آدمهای ثروتمند وجود داشته که گویی ثروت، بیبروبرگرد منشأ فساد و سرکشی و بداخلاقی است و هرکسی هرچند نجیب و پارسا باشد، همینکه به پول فراوان میرسد سرمست و فاسد میشود. تصویر ثروتمندان و طبقات مرفه همواره تصویری منفی بوده و شخصیتهایی مشکلدار که در عین دارایی همچنان خسیس و بدجنس و بیفرهنگ و مستعد هرگونه انحرافاند. بگذریم از کلیشههای دمدستی دارا و ندار، و باورهای کهنهای مثل اینکه پول خوشبختی نمیآورد و غیره. ولی در سریال زخم کاری، پول و ثروت بهعنوان محمل فساد معرفی نمیشود. سریال نمیخواهد بگوید که پول باعث فساد این آدمها شده، بلکه زخم درون شخصیتها و روح رنجور و آلوده آنهاست که به سمت تباهی هدایتشان میکند.
ثروت و دارندگی و رفاه، چیز بدی نیست؛ فرصتی است برای بهتر زندگی کردن و بهره بردن از لذتهای زیستن، اما این آدمها اصلاً از درون متلاشیاند و با پول یا بیپول فقط همینجوری بلدند زندگی کنند؛ با خشم و نفرت و فرصتطلبی و توجیه خطاهای خود… در جایی جواد عزتی به فرزندش میگوید: «من به هیچ جا نرسیدم ولی میخواهم تو برسی…» در حالیکه همین شخصیت با اخاذی و قتل و رانت و دروغ، همه را کنار زده و رییس هولدینگ شده و تمام منابع ثروت را قبضه کرده، اما بازهم احساس میکند به هیچچیزی نرسیده! این یک حفره بزرگ در روح و درون شخصیت است که با تمام ثروت دنیا هم پر نمیشود.
مرور کارنامه بازیگری جواد عزتی
برخلاف سنت رایج در سینما و تلویزیون ما که ثروت را تقبیح میکند و آدمهای فقیر را آرامتر و قویتر و اخلاقیتر نشان میدهد و پیامش این است که دنبال پول و ثروت نباشید، در سریال زخم کاری، ثروت بهانه است و ذات آدمهاست که عملکردشان را تعیین میکند. تصویری که سریال از جامعه امروز نشان میدهد به واقعیت نزدیک است. واقعیتی که لااقل از نظاره اطراف و مرور تیترهای خبری و فضای کف خیابان استنباط میشود. جامعهای ناآرام و پر سوءتفاهم با آدمهای عصبی و رنجدیده که مدام دستوپا میزنند و همیشه هم حس میکنند به حقشان نرسیدهاند. تصویری که سریال زخم کاری از این جامعه میسازد، روایتگر این تنازع بیپایان بقاست که دیگر با هیچ نظریه اجتماعی و طبقاتی و سیاسی هم قابل توضیح نیست و ناظران اجتماعی هم صرفاً با ترس و نگرانی به تماشایش ایستادهاند: هیاهوی آدمهای خشن و فرصتطلبی که برای بالا رفتن روی شانه عزیزترین کسشان پا میگذارند، تفنگهای سر پری که با کوچکترین اشاره آماده شلیکاند و از آن بدتر، در هر شلیکشان احتمال یک به پنج وجود دارد که توی دست منفجر شوند!
ممکن است از این بلبشو و از تصویری که سریال (البته با کلی تخفیف و تعدیل) از خشونت و بیاخلاقی رایج در جامعه امروز نشان میدهد خوشمان نیاید، ولی نمیتوان انکار کرد که به هر حال اینها ریشه در واقعیت موجود دارد و تلخیاش با تکذیب و انکار از بین نمیرود. آتشی در این خانه افتاده و آیینهای تصویرش را بازتاب داده. عاقلانه کدام است؟ آتش را خاموش کنیم یا آیینه را بشکنیم؟
با سلام
اولین نقد درستی بود که راجع به سریال خواندم. احسنت. نقاد جوان درد امروز را بهتر میفهمد…