پنج فیلم درباره تنهایی، هرکدام با شیوههای روایی و فرمهای متفاوت، حس ملال و تنهایی را ستایش میکنند. اینکه آدمها چطور میتوانند به جوهرۀ زندگی دست یابند.
کمی شوخی
او که میگفت: «فلاکت انسان تنها از یک چیز ناشی میشود؛ اینکه نمیتواند با آرامش در یک اتاق بماند» بیتردید ناآرامی بشر را عزیمتی به گمراهی او میدانست و دیگری که جایی نوشت «آزادی، فرصتی برای گوشهگیری است»، طعم وارفتگی میان جمع را چشیده بود؛ جمع نامطلوب. جمع متلف وقت؛ جمعی که آدمی را دور میکند از خود. شاید هر که این حرفها را زده، به درک «خود» رسیده که «با صد هزار مردم، تنهایی/ بی صد هزار مردم تنهایی» و هرکدام برای رویارویی بشر با خودش در تلاش. به راستی چه چیز در این «خود-بودهگی» نهفته است که جهان چنین به صدا درآمده؟
کمی جدی
شاید تنها زمانی که ایرانیها خود را به برقراری ارتباط با یکدیگر موظف میدانند، تعطیلات است. انگار یک اجبار فرهنگی است. وظیفهای است و باید اجرا شود. سؤال اینجاست که کی گفته همۀ خصایص فرهنگ و سنت، شایستۀ ترویج و دستبهدست شدن است؟ پس نقش قوۀ تعقل کجای کار ماست؟ زنگِ در، سهتا بوسه، چپ، راست، چپ، جیغ و ویغ، چای ترجیحاً و بعد سایر خوردنیها؛ که جرأت داری یکیاش را برندار! میزبان چنان اَخم و تخم میکند که میگذاری گوشۀ بشقاب. تو مجبوری به خوردن، خندیدن و حرف زدن و بحثهایی که معلوم است. حرفهای هیچ اندر هیچِ شبه سیاسی، فاتحۀ همه چیز خوانده است! فوتبالی اگر باشند، قطعاً از مربیهای رئال و بارسا بیشتر بلدند و فیلمهای ایرانی هم که ارزش دیدن ندارد و تازه مهران مدیری هم که از خودشونه!. حرف که کم میآورند یک سکوت است و بعد یکی میگوید: «خب… دیگه چه خبر؟» و باب تازهای از مباحث مطرحنشده گشوده میشود. حرف هم نزنی، نداشته باشی، میگویند فلانی چش بود! نروی یک جور و بروی جور دیگر آزرده میشوی. صله رحم؛ رسمی که نه تنها زمان را میخورد که وادارت میکند به نقاب زدن! اما این یک سالی که رفت، کمی با سالهای قبل متفاوت است. «کرونا» بیش از پیش در کمین ماست و فکر کن میان تو و کسی است که سینی چای دست گرفته، یا بغلیات که توی لوزالمعدهات آمده و با نیمنگاهی به همسرت میگوید: «بچه مچه خبری نیست؟». طبیعی است که باید بنشینی خانه و تکان نخوری و وضع را از این بدتر نکنی! با این وضع به طور طبیعی رخوت و روزمرگی سراغت را میگیرد، حسی که در تعطیلی جانکاهتر مینماید؛ ولی آیا به راستی رخوت و تنهایی چیز بدی است؟ به نظر میرسد گاهی برای درک مفهوم زندگی و فراتر، ستایش زندگی، نیازمند چنین تجربههایی هستیم. انسان در جمع اگر به همه چیز دست یابد، شخصیت نخواهد یافت (اینم یکی دیگه گفته بود)! تنهایی گاه میتواند به پختهتر شدن ما کمک کند. موجب رشد شود و حتی اگر موجبات هیچکدام از اینها را فراهم نکند، لااقل وقت و زمان برای خودت است و چی بهتر از اینکه در تعطیلات، وقتی همه در میان جمع پستهها میشکنند، تو با خودت خلوت کنی؟ کمتر حرف بزنی و بیشتر ببینی و بخوانی و توی خودت باشی…
پنج فیلم انتخابی من، که هرکدام با شیوههای روایی و فرمهای متفاوت، به نوعی دربارۀ ستایش این حس ملال و تنهایی است. اینکه آدمها چطور میتوانند از طریق تجربه و درک این حس بهظاهر نامطلوب به جوهرۀ زندگی دست یابند.