مصاحبه با برادران داردن؛ هویت انسان در بزنگاههای اخلاقی
در مصاحبه با برادران داردن، از هر دری سخنی گفتیم؛ به لویناس پرداختیم، درباره تاثیر تفکر او بر «دختر گمنام» صحبت کردیم و اجرای ادل اینل را هم ستودیم.
برادران داردن در دهمین اثر سینماییشان، «دختر گمنام»، روایتگر داستان پزشکی هستند که با وجدان خود درگیر است؛ پزشک جوان با بازی ادل اینل، از باز کردن در خانهاش به روی غریبهای که تقاضای کمک دارد، خودداری میکند و پس از مرگ آن غریبه، با فشار عصبی ناشی از احساس گناه مواجه میشود. او میکوشد که نام و نشان واقعی غریبه را پیدا کند و از علت بیماری و مرگ او آگاهی یابد. مصاحبه با برادران داردن را در فیلیمو شات بخوانید.
نقد فیلم «احمد جوان» جدیدترین ساخته برادران داردن را در فیلیمو شات بخوانید
سینمای برادران داردن، غالبا وامدار اندیشههای امانوئل لویناس (فیلسوف فرانسوی) است و در این فیلم میتوان ردپای فلسفه او را به شفافترین شکل ممکن دید. بهترین راه برای درک انگیزه کاراکترهای فیلم، بررسی کنشها و واکنشهای آنها از منظر اخلاقی است. در مصاحبه با برادران داردن ، از هر دری سخنی گفتیم؛ به لویناس پرداختیم، درباره تاثیر تفکر او بر «دختر گمنام» صحبت کردیم و اجرای چشمگیر ادل اینل را هم ستودیم؛ زنی که چهرهاش، به نمود بیرونی دغدغههای فیلم تبدیل شد.
- صحبت را با رابطه سینمای شما و دغدغههای اخلاقی شروع کنیم؛ آیا سینما را ابزار مناسبی برای پرداختن به مسائل اخلاقی میدانید؟
لوک داردن: بیایید با مثال «سکوت لورنا» شروع کنیم؛ ما گزارشی خبری درباره یک مددکار اجتماعی را تماشا کردیم که به معتادان، بیخانمانها و دیگر قشرهای آسیبپذیر جامعه کمک میکرد. این دختر، برادری معتاد داشت که پیشنهاد ازدواج با یک فاحشه آلبانیایی را دریافت کرده بود تا از این طریق به زن برای دریافت تابعیت بلژیکی کمک کند. قرار آنها این بود که پس از مدتی جدا شوند تا زن بتواند با تابعیت جدیدش، به مردی که توسط مافیای قاچاق انسان معرفی میشد، در گرفتن پاسپورت بلژیکی کمک کند. چرا برای انجام چنین فرایندی از یک معتاد به مواد مخدر کمک گرفته بودند؟ واسطههای آلبانیایی به معتادان میگفتند که در روز ازدواج ۳۰۰۰ یورو دریافت میکنند و از آنجا که فرایند دریافت اقامت یک سال طول میکشد، پس از گذشت این زمان و در روز طلاق، ۵۰۰۰ یورو دیگر دریافت خواهند کرد. البته در واقعیت، روز طلاق و ۵۰۰۰ یورویی در کار نبود؛ چون مافیای قاچاق انسان، بهراحتی و با اُوردوز، از دست معتادان خلاص میشد. سه نمونه مشابه در بروکسل اتفاق افتاده بود و به همین دلیل، مددکار داستان از برادرش تقاضا کرد که چنین پیشنهادی را نپذیرد و جان خود را به خطر نیندازد.
ما در جریان این داستان قرار گرفتیم و از خودمان پرسیدیم که چطور میتوان این حقایق را به پرسشی اخلاقی تبدیل کرد؟ بدین ترتیب، در روایت ما، فاحشه به یک مهاجر آلبانیایی تبدیل شد که پیشازاین به همراه دوستش (که علاقهای هم بینشان هست) یک کافه را اداره میکرده است و برای دریافت اقامت، قصد ازدواج با یک معتاد به مواد مخدر را دارد. به مرور زمان، مرد معتاد برای این زن مهم میشود؛ آنقدر مهم که در کشتنش تردید میکند. آیا زن، او را میکشد یا نه؟ درنهایت، زن تصمیم میگیرد جان مرد را حفظ کند اما موفق نمیشود؛ چون برخلاف میلش، نمیتواند هم مرد را زنده نگه دارد و هم پول حاصل از این ازدواج را داشته باشد. درواقع، ما در این فیلم، آیتمهایی خبری را به موضوعی اخلاقی تبدیل کردیم: آیا من باعث مرگ کسی میشوم؟ آیا قبول میکنم که کسی بمیرد یا از شراکت در یک جنایت خودداری خواهم کرد؟ این سوالی است که معمولا در فیلمهای ما مطرح میشود: نجات دادن یا ندادن زندگی یک انسان.
- فکر میکنم این شفافترین موضوع فیلمهای اخیر برادران داردن است.
لوک داردن: خب، ما سعی کردیم دغدغه اصلیمان را در بستر داستان تعریف کنیم، بدون اینکه شخصیتها را به چند «بازرس پلیس» تبدیل کنیم؛ شخصیت اصلی فیلم «دختر گمنام»، باید پزشک باقی میماند و به لطف علم پزشکی به حقیقت دست مییافت. پزشک فیلم ما، به دنبال «مقصر» این واقعه نیست، او به دنبال یافتن «هویت واقعی» زن است تا بدون نام و نشان دفن نشود؛ چون چنین مُردنی، به دو بار مُردن شباهت دارد: یکبار مُردن جسم و بار دیگر فراموششدن نام؛ انگار که هیچوقت وجود نداشته است. تلاش قهرمان قصه ما، نمیتواند به آن زن زندگی دوباره ببخشد اما میتواند با پیدا کردن اسمش، مرگی شبیه دیگر افراد جامعه بشری به او هدیه دهد. قهرمان فیلم «دختر گمنام» در ادامه جستجوهایش برای یافتن نام زن مرده، مقصر اصلی مرگ او را پیدا میکند اما برایش اهمیتی ندارد چون اساسا به دنبال یک «اسم» میگردد.
- امانوئل لویناس اعتقاد دارد که مقوله «اخلاق»، در اولین گام، با مفاهیمی چون «چهره» آغاز میشود؛ به نظر میرسد که این دیدگاه، مشابه رویکردی است که در فیلمهای شما در مواجهه با «اخلاق» دنبال میشود. بسیاری از واکنشها اتفاق میافتند چون درنهایت «نگاه کردن به یک نفر» باعث ایجاد انگیزه لازم برای یک «انتخاب درست» میشود: دکتر، چهره زن را نمیبیند وقتی که او پشت در خانهاش ایستاده است و کمک میخواهد.
لوک داردن: این نکته مهمی است و همچنین همانطور که لویناس استدلال میکند، نمیتوانیم اهمیت «گوش دادن» را نادیده بگیریم؛ زیرا «گوش سپردن» به دیگران است که به آنها امکان «حرف زدن» میدهد. فیلم با صحنه «گوش دادن» دکتر به صدای نفسهای یک بیمار شروع میشود؛ گوش سپردن به ریتم زندگی! این صحنه را در فیلم قرار دادیم تا معلوم باشد که با کسی طرفیم که بیشتر از آنکه اهل «مداخله» باشد، اهل «شنیدن» است.
- در هنگام انتخاب بازیگر، مساله «چهره» چقدر حائز اهمیت است؟
لوک داردن: اهمیت زیادی دارد. «دکتر» نباید به «قاضی» تبدیل شود؛ یعنی باید بابت باز نکردن در خانهاش احساس گناه کند و همین احساس، انگیزه او برای پیدا کردن نام زن شود. در صحنهای از فیلم، دکتر تاکید میکند: «من نمیخواهم تو را به چیزی متهم کنم و نمیخواهم دربارهات با پلیس صحبت کنم. من، حرفهای تو را مانند اطلاعات پزشکی، محرمانه نگه میدارم؛ پس درباره این دختر، حقیقت را بگو تا بتوانم نامش را پیدا کنم. نمیخواهم بدانم چهکار کردی یا نکردی.» او از اولیویر گورمه میپرسد که آیا او همان مردی است که همراه دختر گمنام بود یا نه؛ برای دکتر مهم نیست که این مرد چه ارتباطی با دختر گمنام داشته یا چه کار کرده است، او فقط میخواهد مرد به سوالاتش پاسخ دهد تا بتواند اسم اصلی دختر را پیدا کند. دکتر حقیقت را میگوید و چیزی برای پنهان کردن ندارد؛ و به همین دلیل است که بنا بر نظریه لویناس، «چهره» ادل اهمیت پیدا میکند. شخصیت او دارای کیفیتی است که نشان میدهد علاقهای به «فریب» یا «قضاوت» دیگران ندارد. دکتر هنوز آنقدر درگیر واقعیتهای ناخوشایند زندگی نشده است، بنابراین نیاز داشتیم از بازیگری استفاده کنیم که صورتش و مخصوصا چشمانش، نوعی معصومیت را تداعی کند. نگاه او، بهصورت همزمان نوعی «حیرت دائمی» را به ذهن متبادر میکند؛ نگاهی که در طول فیلم هرگز متزلزل نمیشود.
داشتن یک بُعد بیاحساس که سعی ندارد با اغوا کردن افراد، آنها را وادار به گفتن حقیقت کند، باعث میشود دکتر گاهی «سختگیر» یا «سرد» به نظر برسد؛ اما درواقع، او تنها کسی است که قصد فریب دیگران را ندارد.
- تصور این فیلم، بدون نگاه نافذ ادل اینل بسیار دشوار است.
لوک داردن: بله. این فیلم امکان ساخته شدن یافت چون ما ادل اینل را پیدا کردیم. ما بازی او را، پیشتر و در فیلمهایی دیگر دیده بودیم اما خودش را در رویدادی در پاریس ملاقات کردیم؛ درحالیکه برای فیلمی برنده جایزه شده بود. در پاریس، کمی گپ زدیم و خیلی زود جدا شدیم؛ اما این موضوع فکرمان را مشغول کرد: با بازیگری جوان مواجه شده بودیم که چهرهاش میتوانست موتور محرک پروژهای باشد که در ساخت و نوشتنش دچار مشکل شده بودیم؛ ادل را دیده بودیم و با خودمان میگفتیم که به لطف چهرهاش میتوانیم مطمئن باشیم دکتر فیلممان، با دیگران حرف خواهد زد و از آنها درباره حقیقت ماجرا خواهد پرسید؛ بدون اینکه قضاوتی کند. بیریایی صورتش، جوانیاش و معصومیتش مانع منحرف شدن کاراکتر دکتر از مسیری میشد که برایش در نظر گرفته بودیم. بیتجربگی او درباره زندگی، درنهایت به نقطه قوتش تبدیل شد. همه این شرایط فراهم بود و درعینحال، با یک بازیگر حرفهای روبهرو شده بودیم؛ کار کردن با بازیگران حرفهای، تصمیمی بود که در هنگام ساخت سه یا چهار فیلم آخرمان گرفته بودیم.
- از نظر شما، «دختر گمنام» فیلمی نوآر است؟
ژان-پیر داردن: ممکن است شما بتوانید اینطور بگویید چون از بیرون به موضوع نگاه میکنید، بنابراین شاید بهتر از ما متوجه موضوع شوید؛ اما ما مدعی نیستیم که از فیلمهای نوآر الهام گرفتهایم. بااینحال، رگههایی از «تحقیق و بررسی» در فیلم دیده میشود. نمیدانیم قاتل کیست، نام قربانی چیست و تحقیقات درباره اسم زن به تحقیقات درباره موضوع دیگری میانجامد. دکتر فیلممان کمی در خطر است و نمیدانیم که هرلحظه ممکن است چه اتفاقی برایش بیفتد. ما از فیلمهای نوآر الهام نگرفتهایم؛ اما ممکن است بدون اینکه بدانیم بر فیلممان تاثیر گذاشته باشند.
- نماهای فیلمهای اخیرتان شیکتر و در حالوهوایی بورژوازی یه نظر میرسند؛ در مقایسه با اولین برادران داردن مانند فیلم «قول» که بیشتر از تکنیکهایی مانند دوربین روی دست استفاده میکردید. آیا اخیرا به میزانسن بیشتر توجه میکنید؟
ژان- پیر داردن: پاسخ دادن به این سوال سخت است؛ متوجه منظور شما شدم اما نمیتوانم بگویم که ما از قبل برنامهای داشتهایم. درواقع، این تنها راه ممکن برای ساختن فیلم بود؛ حرکت بازیگران کمتر شده است و اغلب، دو نفر در یک قاب قرار دارند. بهترین پاسخی که میتوانم به پرسشتان بدهم (البته نمیدانم نظر لوک درباره این موضوع چیست) این است که ما در هنگام کار کردن، اغلب به یک جمله از ادواردو د فیلیپو (نمایشنامهنویس ایتالیایی) فکر میکنیم که میگوید «اگر به دنبال پیدا کردن یک سبک برای کارتان باشید، مرگ را مییابید؛ اما اگر فقط زندگی را دنبال کنید، برای کارتان سبک پیدا خواهید کرد.»
لوک داردن: و ما سعی میکنیم کارمان را «زنده» نگه داریم؛ نمیگویم که همیشه هم موفق میشویم؛ اما امیدوارم هرازگاهی به این هدف برسیم و همین برایمان کافی است.
منبع: Reverse Shot