۱۰ فیلم موزیکال برتر تاریخ سینما
بهترین فیلم های موسیقی محور + تعریف فیلم موزیکال
بهترین فیلمهای موزیکال تاریخ سینما با موانعی به تنوع سبکها و ذائقههای خالقانشان روبهرو بودهاند؛ که بخشی از این موضوع به این دلیل است که موزیکالها دستکم ترکیب دو قالب هنری هستند (همیشه موسیقی و فیلم؛ و گاهی وقتها همراه با رقص) که خودبهخود استعدادی چندوجهی و غیرمعمول را از هنرمندانی طلب میکند که میکوشند از پیچیدگیهای این ژانر بهره ببرند.
بهترین فیلم های موزیکال سینما بر اساس تاریخ انتشار مرتب شدهاند
فیلم موزیکال چیست؟
فیلم موزیکال که تاریخچه شکلگیریاش به اولین سالهای ابداع فیلم ناطق برمیگردد حتی امروز هم با موفقیت «داستان وست ساید» اثر استیون اسپیلبرگ و موزیکالهای دیگری چون «الویس» ساخته باز لورمن، انرژی پرشور و سرزندگیاش را به تماشاگران تشنه پیشکش میکند. تردیدی نیست که در این دوران، ستارههای انگشتشماری میتوانند طراحی حرکات موزون بازبی بِرکلی، جروم رابینز یا باب فاسی را یاد بگیرند و خودشان را با ژانری تطبیق بدهند که بیشتر مناسب کارگردانی نوآورانه در صحنه نمایش است؛ اما مهارتهای استادان معاصر این ژانر – نظیر اسپیلبرگ و لین-مانوئل میراندا – و حمایت کمپانیهایی چون دیزنی به ما میگوید که دوره این ژانر به این زودیها به سر نخواهد آمد.
فیلم موزیکال گاهی وقتها همچون یک یادگاری از نظام استودیویی هالیوود (که مدتهاست مرده) به نظر میرسد اما همچنان ژانری است که قابلیت سینما برای خلق جهانهای داستانیای را در خود جای داده است که آزادانه میان واقعیت و فانتزی حرکت میکنند؛ اما بدترین نمونههای فیلم موزیکال آنهایی هستند که کارگردانان به موسیقی و رنگ و حرکت اجازه میدهند که دیوانهوار درهم بیامیزند؛ ولی بهترین آثار موزیکال، ترانههای هنرمندانه تمامعیارشان را به کمال میرسانند؛ ترانههایی که به بیانهایی ناب از احساسات شخصیتها بدل میشوند. موزیکالها امکانات بیشماری را ارایه میدهند اما موفقیت در ساخت آنها نیازمند استادی و تسلط کامل بر این ژانر است.
فهرست بهترین فیلم های عاشقانه جهان
فیلم لالا لند | ۲۰۱۶ | La La Land
کارگردان: دیمیئن شزل
موزیکالی عاشقانه با بازیهای رایان گاسلینگ و اما استون (که جایگزین مایلز تِلِر و اما واتسن شدند) در نقشهای اصلی یک پیانیست جاز و بازیگری مستعد که در حالی که رویاهایشان را در لسآنجلس دنبال میکنند در مسیر هم قرار میگیرد و به یکدیگر دل میبازند. شزل نویسنده و کارگردان که در روزهای فعالیتش به عنوان درامر، شیفته فیلمهای موزیکال شد ابتدا در زمان تحصیل در دانشگاه هاروارد با جاستین هِرویتز (آهنگساز این فیلم و چهار اثر دیگر شزل، که برای «لا لا لند» جوایز اسکار بهترین ترانه اریژینال و بهترین موسیقی متن اریژینال را هم برنده شد) به ایده اولیه ساخت این فیلم رسید. شزل پس از نقل مکان به لسآنجلس در سال ۲۰۱۰ فیلمنامه را نوشت اما استودیویی را پیدا نکرد که حاضر باشد بدون تغییر طرح او روی این پروژه سرمایهگذاری کند تا اینکه موفقیت «ویپلش» در سال ۲۰۱۴ راه را هموار کرد. «لا لا لند» در جشنواره ونیز رونمایی شد و با بودجه سی میلیون دلاریاش به فروشی ۴۴۸ میلیونی در جهان دست یافت؛ و البته که سوای تحسین گسترده منتقدان، انبوهی از جوایز سال را برنده شد و از چهارده نامزدی اسکارش، برنده شش تندیس طلایی شد؛ و شزل با دریافت اسکار بهترین کارگردان در ۳۲ سالگی به جوانترین برنده این جایزه بدل شد.
فیلم مولن روژ! | ۲۰۰۱ | !Moulin Rouge
- کارگردان: باز لورمن
این اثر فیلمساز استرالیایی وقتی بیش از دو دهه پیش روی پرده سینماها رفت مثل بمب صدا کرد و طرفدارانش را به دو دسته موافق و مخالف تقسیم کرد؛ و اینطور به نظر رسید که این پرداخت دوباره افسانه اُرفیوس با «دنیایی زیرزمینی» که در این مورد شامل حال اهالی باشگاه شبانه مشهور «بِل ایپوک» در پاریس میشود، افراطیترین نظرها را باعث شد، چه تحسینآمیز و چه نکوهشگرانه؛ و منتقدان بدگو این بحث را مطرح کردند که زیباییشناسی اِمتیویگونه لورمن میتواند برای ابد ژانر موزیکال را تباه کند؛ و حتی خود سینما را! اما حالا که زمانی قابل توجه گذشته این موضوع کاملا روشن شده است که فیلم بههیچوجه فرم سینمایی را دگرگون نکرد و به تباهی نکشاند؛ و جالبتر اینکه هیچ کارگردان دیگری نتوانست از سبک جنونآمیز و خاص لورمن تقلید کند و فیلمهای موزیکال نمایشی و تصنعی – گاه وحشتناکی – که در پی آمدند (از «اجاره»/ Rent و «تهیهکنندگان»/ The Producers تا «نُه»/ Nine و «بینوایان»/ Les Miserables) این موضوع را بهخوبی اثبات کردند. «مولن روژ!» با استفاده دوباره از نواهای پاپ پیش از خود حتی نمیتواند ادعا کند که موزیکال جوکباکس را ابداع کرده است اما درست مثل «آواز در باران» که موسیقی متناش حاصل نگاه و استفاده دوباره از بهترینهای دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بود، اینجا هم همان ایده «قدیمی نو است» به بهترین شکل ممکن جواب داده است. «مولن روژ!» در بهترین حالت ایده موزیکال را تروتازه کرده است ولو اینکه فقط یک بار اتفاق افتاد و کسی نتوانست دوباره تکرارش کند. بهواسطه جریان پیوسته ترانههایی که یکی پس از دیگری در ۴۵ دقیقه اول فیلم اجرا میشوند میتوان گفت که انرژی همین بخش فیلم بهسادگی از دیگر فیلمهای موزیکال بیشتر است؛ و به همین خاطر فیلم برخی را خسته میکند و بعضی دیگر را به شور و هیجان میآورد. «مولن روژ!» با ۳۵۶۹ نما، «مد مکس: جاده خشم» فیلمهای موزیکال است.
فیلم رقصنده در تاریکی | ۲۰۰۰ | Dancer in the Dark
- کارگردان: لارس فون تریه
این فیلم تجربهای توانفرسا و آزاردهنده است که بهواسطه ایفای نقشی تمامعیار و جاودانه از بیورک صاحب حیات شده است؛ بازیگری که برای همراهی فون تریه در گذر از جهنم (و البته تحمل جهنمِ فون تریه) و اینکه سالم پا به آن سوی این جهنمها گذاشت، به شایستگی برنده جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کن شد. او در نقش سلما یِژکووا، مهاجری اهل چک که در دهه جهنمی ۱۹۶۰ آمریکا زندگی میکند، مملو از شور و احساس است و در واقع بهواسطه ترانه و رقص از قرعه زندگیاش میگریزد. از آنجایی که فصلهای غیرموزیکال فیلم به همان سبک کمهزینه، وِریته و با تصاویر لرزان خاص تریه خلق شدهاند، بخشهای موزیکال «رقصنده در تاریکی» در تضادی هیجانانگیز قرار گرفتهاند؛ بخشهایی که بعضی از اکسپرسیونیستیترین و پیشروترین نمونههای سینمایی کارنامه تریه به شمار میروند. طراحی حرکتهای موزون هم در بخشهایی چون «من همهاش را دیدهام» (I’ve Seen It All) یا «کالدا» (Cvalda) فراموشنشدنیاند و نبوغ موسیقی منحصربهفرد بیورک را چنان به کمال رسانده که حتی ترانهای در باب قدم زدن تا چوبه دار هم حسوحالی یزدانی به خود گرفته است؛ جلوهای که به این تراژدی از جنس مکتب ظرفشویی (Kitchen-Sink) درباره کوتهنظری مجازات مرگ اجازه میدهد تا روح شما را کاملا به لرزه بیندازد.
فیلم اینطور چیزها | ۱۹۷۹ | All That Jazz
- کارگردان: باب فاسی
فیلم با اینکه هشت سال پیش از مرگ کارگردانش ساخته شد ولی حالا بهنوعی مثل مدح باب فاسی برای خودش به نظر میرسد. این سینماگر فوقالعاده با استعداد که هشت جایزه تونیاش برای طراحی صحنههای رقص رکوردی را به جا گذاشته که تا امروز پا برجاست، کارهای بزرگی را همزمان پیش میبرد از جمله اینکه چند سال پیش از ساخت «اینطور چیزها» (که فیلم ماقبل آخرش شد) نمایش اصلی «شیکاگو» (Chicago) را در حالی روی صحنه برد که «لِنی» (Lenny) را تدوین میکرد. این فیلم به عنوان نگاهی به پشت پرده ساخت یک موزیکال استادانه در برادوی، همانقدر که شاد و پرشور است پرفشار و مملو از تشویش هم هست؛ و البته به عنوان نظری به درون ذهن منحصربهفرد خالق «اینطور چیزها»، فیلمی اساسی و مهم به شمار میرود. روی اشنایدر که بیشتر بهواسطه رویارویی و مبارزهاش با کوسهای خاص در «آروارهها» (Jaws) به یاد آورده میشود در اینجا به عنوان جانشین فاسی در تقابل و نبرد با شیاطین درونش بهتر هم عمل کرده است؛ تلاشی که دومین نامزدی جایزه اسکار را برای او به ارمغان آورد و کمک کرد «اینطور چیزها» به فیلم موزیکال نادری بدل شود که نخل طلای جشنواره کن را برنده شده است. البته یاران او در این تلاش جسیکا لنگ، لیلند پالمر، ان راینکینگ و… بودهاند که شخصیتهای مکمل ارزشمندی را در فانتزی خوابگونهای خلق کردهاند که به تنها شیوه ممکن به پایان میرسد: با ستارهای که مرگ خودش را کارگردانی میکند.
فیلم نشویل | ۱۹۷۵ | Nashville
- کارگردان: رابرت آلتمن
آلتمن درست در اوج هالیوود نو (برههای کوتاه تقریبا از ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۰) مرزهای داستانگویی سینمایی را با این فیلم حماسی به سطحی کاملا تازه ارتقا بخشید؛ و گرچه جون تیوکِسبِری فیلمنامه را از نگاه غریبهای نوشت که موسیقی آمریکایی را نظاره میکند، فیلم آلتمن ما را درست وسط این دنیای هنری پرتاب میکند. ترکیب بازیگران بااستعداد آلتمن هم شامل رونی بلِیکلی (که شخصیت باربارا جین او یکی از تراژیکترین پایانهای سینمایی را تجربه میکند)، کِرِن بلک، نِد بیتی، کیث کِرِدین، جرالدین چاپلین، لیلی تاملین، شلی دووال و جف گولدبلوم میشود که اغلب ترانههای خودشان را برای جهان موسیقی کانتری این تصویر فوری از ایالت تِنِسی تصنیف و اجرا کردند. ترانه «I’m Easy» نوشته کیث کردین برنده اسکار بهترین ترانه اریژینال شد اما آلبوم موسیقی «نشویل» قطعههای برجسته متعدد دیگری را هم شامل میشود که جذابیت آماتوری خاص ترکیب بازیگرانی را دارد که خوانندگی را با این فیلم به صورت رسمی تجربه کردند؛ و درست مثل تمام فیلمهای آلتمن، جریانی آهسته و پیوسته از ناآرامی سیاسی در پس اکوسیستمی پرحرف و مشوش از مردمان معمولی جریان دارد؛ مردمانی که دنیاهایشان با همپوشانی طراحی صدا و دیالوگها (که ویژگی مولفگونه آثار آلتمن است) هم تصویر میشود.
فیلم کاباره | ۱۹۷۲ | Cabaret
- کارگردان: باب فاسی
هر کسی که تا امروز شاهکار باب فاسی را ندیده است احتمالا آن را به عنوان فیلمی میشناسد که اسکار بهترین کارگردانی را از دستان فرانسیس فورد کوپولا برای خلق «پدرخوانده» (The Godfather) ربود. کورلئونهها شاید هرگز اعتراف نکنند اما فاسی مستحق این افتخار بود. همین موضوع درباره لیزا مینِلی که اسکار بهترین بازیگر زن را گرفت (که از دستان مادرش جودی گارلند گریخته بود) و شش تندیس طلایی دیگر آکادمی هم صادق است که نصیب این اقتباس آزاد از موزیکال برادوی شد. «کاباره» یکی از آن فیلمهایی است که ظلمت درونیاش حقیقتا شما را غافلگیر میکند؛ فیلمی که داستانش در برلین ۱۹۳۱ آغاز میشود و ظهور نازیها را چنان بهتدریج ترسیم میکند که شما هم مثل اهالی شبنشین «کیت کت کلاب» در فیلم، تا وقتی که کار از کار میگذرد متوجه نمیشوید که نازیها از راه رسیدهاند. از این منظر، «کاباره» یکی دیگر از آن آثار سینمایی تاریخی است که امروز بیش از آنچه که باید به روزگارمان ربط پیدا میکند. زندگی شاید فقط یک کاباره باشد اما در نهایت، نمایش متوقف میشود و پرده برای همه ما کشیده میشود.
فیلم آوای موسیقی / اشکها و لبخندها | ۱۹۶۵ | The Sound of Music
کارگردان: رابرت وایز
موزیکالی فراموشنشدنی با بازیهای جولی اندروز و کریستوفر پلامر در نقشهای اصلی که اقتباسی از نمایشی به همین نام محصول ۱۹۵۹ و کتاب خاطراتی به نام «داستان خوانندگان خانواده تراپ» از ماریا فون تراپ است. «آوای موسیقی» داستان معلمی خصوصی را در سالزبورگ اتریش روایت میکند که باید به هفت فرزند فرماندهای به نام گئورگ فون تراپ در عمارت بزرگ محل زندگیشان درس بدهد. کار او تا جایی پیش میرود که با پدر بچهها ازدواج میکند و دستآخر در روزگار آنشلوس (واقعهای که طی آن دولت فدرال اتریش به آلمان نازی پیوست شد) مجبور به فرار میشوند. «آوای موسیقی» در زمان اولین نمایشش منتقدان را به دو دسته تقسیم کرد اما در گیشه محبوب و در نهایت، پرفروشترین فیلم سال ۱۹۶۵ شد (فیلم با بودجهای حدود هشت میلیون دلار به فروشی بیش از ۲۸۶ میلیون دست یافت). «آوای موسیقی» در جوایز آکادمی هم پنج اسکار از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردان را برنده شد تا پس از «داستان وست ساید» رابرت وایز برای دومین بار این دو جایزه را برنده شود.
فیلم مری پاپینز | ۱۹۶۴ | Mary Poppins
- کارگردان: رابرت استیونسن
جولی اندروز در اواسط دهه ۱۹۶۰ در یک بازه زمانی هشتماهه دو بار در نقش دایهای آوازخوان و رقصان ظاهر شد که هر دو جاودانه شدند و البته در روزگار خودشان هم مورد توجه قرار گرفتند و نامزدی اسکار بهترین بازیگر زن را برایش به ارمغان آوردند. با این تفاوت که اندروز برای «مری پاپینز» اسکار را برنده شد و سال بعدش – که برای «آوای موسیقی» (The Sound of Music) نامزد بود – دست خالی ماند. او در نقش مری پاپینز، ساحرهای است که توسط خواهر و برادری به لندن دوره اِدواردی احضار میشود. او با چترش این طرف و آن طرف میرود و در کیف خاصی که دارد همه چیز یافت میشود؛ و البته که او از مهمانی چای روی سقف خانه لذت میبرد. «مری پاپینز» به شکلی شعفانگیز غیرقراردادی، بهگونهای غیرمنتظره عمیق و البته نه به اندازه مصالح بازاریابیاش (مثل تریلر فیلم) شیرین است؛ فیلمی که در سیزده رشته نامزد کسب جایزه اسکار شد (که تا امروز در میان تولیدهای دیزنی بیشترین است) و تنها تندیس طلایی بهترین فیلم را در طول حیات والت دیزنی برای این استودیو به ارمغان آورد. نیازی به گفتن نیست که دنباله سال ۲۰۱۸ بر این اثر کلاسیک، نتوانست چنین موفقیتی را تکرار کند.
فیلم چترهای شربورگ | ۱۹۶۴ | The Umbrellas of Cherbourg
- کارگردان: ژاک دِمی
این عاشقانه دوران جنگِ شاداب و باشکوه، سراسر ترانه و موسیقی است؛ و حسابی با رنگهای جادویی و چترهایی که در عنوان هم به آنها اشاره شده مانور میدهد و آنها را با نتهای موسیقی درمیآمیزد. درام ژاک دمی، زبان کلی موزیکالهای کلاسیک کمپانی «مترو گولدوین مایر» را به فضایی خودمانیتر بدل کرده است که در آن زن خودکاوی به نام جِنیویو (کاترین دِنوو در یکی از نمادینترین نقشهایش) به گای (نینو کاستلنووُ) دل میبازد و زمانی رابطهشان پیچیده میشود که گای در جنگ الجزایر ناپدید میشود. بچهای متولد میشود و جنیویو به یک زندگی مشترک بیعشق تن میدهد فقط به این خاطر که در شبی برفی بیرون یک پمپ بنزین در تبادلی تلخوشیرین دوباره به عشق خود برسد؛ صحنهای که بهسرعت به جلوهای از تاریخ سینما بدل شد. فیلم دمی توامان سرورآمیز و مالیخولیایی است و زندگی را یک ملودی همیشگی میبیند که همواره در جستوجوی شعر بعدیاش است.
فیلم داستان وست ساید | ۱۹۶۱ | West Side Story
- کارگردان: جروم رابینز و رابرت وایز
این فیلم که عمرش از اغلب ما بیشتر است و بهحتم بیشتر از همه ما نیز عمر خواهد کرد احتمالا با بعضی از نمادینترین نماهایی از شهر نیویورک شروع میشود که تا امروز روی فیلم سلولویید ثبت شدهاند؛ اما بخش اعظمی از جادوی فیلم حاصل جهان تمامعیاری است که رابرت وایز و جروم رابینز بر اساس موزیکالی موفق در برادوی، برای سینما و نقش بستن بر پرده نقرهای خلق کردهاند. ترانههای لئونارد برنستاین و استیون سوندهایم احتمالا اقتباس اخیر اسپیلبرگ را هم سرپا نگه میدارند و رابطه عاشقانه محکوم به فنای مرکزی داستان نیز که جای خود دارد؛ اما «داستان وست ساید» فیلم اساسی و بسیار مهم است چون در فضای نسخه افسونشدهای از محله «آپر وست ساید» روی میدهد که به عنوان مکانی خیالانگیز هر خشت و قطره رنگش گویی با عشق رنگارنگ (تکنیکالر) میان تونی و ماریا رنگآمیزی شده است؛ یا شاید هم به این خاطر که ریتا مورِنو در فیلم حضور دارد تا تمام نقاط ضعف آن را بپوشاند، ستارهای پورتوریکویی که بازیاش آنقدر سرشار از زندگی است که انگار کل فیلم را واقعی کرده است.
فیلم آواز در باران | ۱۹۵۴ | Singin’ in the Rain
- کارگردان: استنلی دانن و جین کِلی
هالیوود هیچ چیزی را بیشتر از فیلمی درباره خودش دوست ندارد و این فیلم نهفقط در این خصوص استانداردی بالا را به جا گذاشته بلکه با حالوهوای یک جشن به این مهم دست یافته است. جین کلی و استنلی دانن که پیش از این در موزیکال «در جستوجوی تفریحات شهری» (On the Town) کارگردانی را با هم تجربه کرده بودند اینجا هم با کمک هارولد راسن (فیلمبردار جادوگر شهر آز) کارشان را به اوج رساندند؛ فیلمبرداری که نگاه آنها را با شکوه و زیبایی تکنیکالر به تصویر برگرداند. «آواز در باران» هرگز کهنه نخواهد شد اما حالا همه ما میتوانیم کمی از عاشقپیشگی شخصیت دان لاکوود، دل و جرات کتی سِلدِن و شور زندگی کازمو براون استفاده کنیم؛ و البته که اینجا با ترکیب برنده سه بازیگر اصلی یعنی جین کلی، دِبی رینولدز و دانلد اوکانر طرف هستیم که شیمی سینمایی سهگانهای را به نمایش میگذارند.
فیلم جادوگر شهر از | ۱۹۳۹ | The Wizard of Oz
- کارگردان: ویکتور فلمینگ
این فیلم در میان آثار موزیکال نمادین همیشه یکی از رتبههای بالا را به خود اختصاص میدهد. ابتدا باید به دگرگونی حیرتانگیز فیلم از دنیایی مونوکروم به یک جهان رنگارنگ (تکنیکالر) خیرهکننده اشاره کرد که برای تماشاگران سال ۱۹۳۹ احتمالا همان قدر جادویی بوده است که رفتن به فراز رنگینکمان؛ و البته که جودی گارلند هم هست با آن کفشهای یاقوتی که برق میزنند و یکی از مشهورترین ترانههای سینما را با صدایی میخواند که میتواند سرد(بیرحم)ترین قلبها را هم به آتش بکشد. «جادوگر شهر آز» تمام آن چیزهایی که باید را به عنوان یک اثر موزیکال دارد، از یک ساحره خبیث حقیقتا ترسناک تا گروهی از موجودات ناجور که در جاده خشتی زردرنگ سفر میکنند و همراه دورثی آواز میخوانند تا او راهی برای بازگشت به خانه پیدا کند. سحر و افسون دیرپای فیلم در این قابلیت آن نهفته است که به ما کمک میکند تا ببینیم اغلب در جستوجوی چیزی هستیم که از قبل درون خودمان داریم اما گاهی وقتها به یک سقلمه (یا سفر به آز) نیاز داریم تا آن را بیرون بکشیم.
اشک ها ولبخند ها هم فیلم موزیکال است لطفا اضافه کنید