همینکه تنها دختر کارگردان افسانهای سینما فرانسیس فورد کاپولا باشی و مادرت هم النور کاپولا فیلمساز باشد کافیست تا بتوانی به نامی مهم در سینما تبدیل شوی. «سوفیا» کاپولا از این امکان برخوردار بود. او مسیر حرفهای خود را به عنوان بازیگر و با بازی در فیلمهای پدرش آغاز کرد، با نقشآفرینی در قسمت سوم «پدرخوانده» و حضور در نقش شخصیت مری کورلئونه بود که نامش را سر زبانها افتاد، به رغم اینکه با انتقادهای فراوانی همراه بود.
کاپولا برای بازی در این فیلم برنده ۲ تمشک طلایی شد که یکی از آنها جایزه بدترین نقش مکمل زن بود و حتی برخی منتقدان بر این باور بودند که بازی فاجعهبار او در فیلم سبب شد تا فیلم نتواند موفقیت چندانی در گیشه به دست آورد. با این حال، کاپولا از بازخورد منفی که دریافت کرده بود، دلسرد نشد و اذعان کرد که او تمایل نداشت بازیگر شود و فقط میخواست که به پدرش کمک کرده باشد. به جایش و با الهام از والدین خود، کاپولا مسیر فیلمسازی را پیش گرفت و ثابت کرد که او در پشت دوربین تواناییهایش به مراتب بیشتر است. نخستین فیلم کوتاه او در مقام کارگردان، «ستاره را بلیس» که به شکل سیاه و سفید و با فرمت ۱۶ میلیمتری تصویربرداری شده بود، موضوعاتی را بررسی میکرد که از آن زمان تاکنون در کارنامه فیلمسازی کاپولا نفوذ کرده و آن را تحت تاثیر قرار داده است: دخترانگی، انزوا و افسردگی و دلمردگی» فیلم بعدی کاپولا یعنی «خودکشی باکرهها» که اولین فیلم بلند او محسوب میشود، مثل روند یک تکامل طبیعی بعد از «ستاره را بلیس» به چشم میآید.
این فیلم شگفتانگیز که بر اساس رمانی به همین نام نوشته جفری یوجینایدس ساخته شده است، ماجرای خواهران لیسبون را دنبال میکند که توسط پسران محله روایت میشود که مفتون و شیفته دختران شدهاند و والدین محافظهکارشان، رفته رفته سختگیرتر میشوند و به تدریج آنها را در خانه حبس میکنند. این فیلم زیبا و تراژیک است و دخترانگی را با چنان عمق و پیچیدگی نشان میدهد که بیشتر فیلمها تا به آن لحظه از پس آن برنیامده بودند. فیلم پا را فراتر از موضوعات و تکنیکهای تصویربرداری «ستاره را بلیس» میگذارد اما با این حال «خودکشی باکرهها» به تفصیل و با تمام جزئیات درباره موضوعات خود حرف میزند که با موسیقی متن گیرا و جذاب گروه ۲ نفره فرانسوی «ایر» و تصویربرداری بدیع ادوارد لاکمن تکمیل میشود.
نخستین فیلم بلند سوفیا کاپولا با استقبال منتقدان مواجه شد اما با این حال و به مدد پلتفرمهایی مثل یوتیوب و تیکتاک، این فیلم توانسته است تا در دهه گذشته به حیات مجدد خود ادامه دهد و بستری را برای نسل جدید دختران نوجوان مهیا سازد تا باز هم به این فیلم دل ببازند. نخستین فیلم کاپولا در عین بیرحمبودن، زیباست و فیلم بعدی او، «گمشده در ترجمه» که امروزه به یکی از فیلمهای کلاسیک سینما تبدیل شده است، تنها تحسین بیشتری را برانگیخت و حتی اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی را نیز از آن خود کرد. در این فیلم که بیل موری و اسکارلت جوهانسون بازی کردهاند، از تعداد عوامل پشت صحنه کم و کمترین تجهیزات در ساخت آن بهره گرفته شده است و با همه این اوصاف، این فیلم توانست به موفقیت عظیمی دست یابد و اثری ماندگار شود. حتی امروز، از «گمشده در ترجمه» معمولا به عنوان بهترین فیلم کاپولا یاد میشود که درباره موضوعاتی همچون انزوا با استادی تمام به مکاشفه و بررسی میپردازد. مامی فیلمهای کاپولا در لحظه شکستن اتفاق میافتد.
لحظهای که همه چیز شروع میکند به تند و زنندهشدن و معمولا در جامعه گستردهتر، علیه دورنمایی زیانبار. برای مثال «ماری آنتوانت» در دوره انقلاب فرانسه رخ میدهد و «فریبخورده» در میانه جنگ داخلی آمریکا. اما تمامی فیلمهای او یک نقطه اشتراک دارند: داستان آنها بر مدار زنان ثروتمند، سفیدپوست و خوشچهره میگذرد. به نظر میآید که کاپولا این جمله را شنیده است: «آن چیزی را که میدانی، بنویس» و آن را هم واقعا به کار بسته است. موقعیت او به عنوان دختر یکی از مشهورترین فیلمسازان سینما، او را در معرض اتهام خویشاوندگماری قرار داده است که غیر قابل انکار است. با این حال او ثابت کرده است که میتواند از پس ساختن برخی فیلمهای شگفتانگیز برآید که برای سالها دوستداشتنی خواهند بود و هیچ شکی در این نیست. سقوط کاپولا به خاطر نبود تنوع در آثار او رخ میدهد.
فیلمهای او با وجود حضور آثار درخشان، صدای زنان ثروتمند و سفیدپوست است، زنانی که به طور قابل ملاحظهای بر دیگران برتری دارند. این مشکل ریشه در عمق هالیوود دارد که هنوز هم دودل از این است که درهایش را به روی کسی باز کند که یک فیلمساز سفیدپوست با گرایش جنسی عادی نیست که شاید به شکل بالقوه هژومونی فرهنگی طبقه حاکم را متزلزل کند و شاید قادر باشد تا فیلمهایی بسازد که نمایشی مثبت از دخترانگی غیر سفیدپوست و بیعلاقه به جنس مخالف را نشان دهد. کارنامه فیلمسازی کاپولا هم انتقاد شدید و هم تحسین زیاد را به خود دیده است و چیزی که با همه اینها غیر قابل انکار است، این است که کاپولا میداند چه چیزی میخواهد بسازد و در جامه عمل پوشاندن به این امر نیز موفق میشود.