فیلم دختر آرام (the quiet girl) فیلم به ظاهرکم حرف و ساکن و آرامی است اما در بطن خودش حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. حرفهایی که در عین اصیل بودن به شکلی عیان و چیده شده ارائه میشود تا جایی که سینما فدای مضمون میشود. حرفهایی مربوط به هویت و زندگی و بودن که اولویت کارگردان شدهاند و در نتیجه رخدادهای داستانی و کنش و واکنشهای داستانی را به سمت چیده شدگی و مکانیکی بودن میبرد.
فیلم در مورد دختری است که در عین حضور فیزیکی و زیستی پدر و مادر و خواهران، مزه ارتباط با پدر و مادر را نچشیده است. ماجرای فیلم ماجرای از دست رفتهها و به دست نیامدههاست. اصل ماجرا فقدان است. از یکسو پدر و مادری که زندگی را نفهمیدهاند و صرفا به کار بیمسئولیتی و تولید مثل مشغولند و در این بین دخترک زیبایشان محروم بوده از تجربه ارتباط و فهم شدگی و تبادل عاطفی با والدین، و از سوی دیگر پدر و مادری که فرزندشان را از دست دادهاند و حالا به واسطه تجربه فقدان ذره ذره وجود و حضور دخترک داستان را درک میکنند و وجودش را تماما میپذیرند. در این بین همنشینی میان این دو فقدان ماجرای رشد و تحول شخصیتها و همزمان همدلی و تغییر روحی و ذهنی مخاطب را رقم میزند.
مسئله فقدان در فیلم دختر آرام به خوبی فهم شده است. فقدانی که در عین آسیبزا و لطمه زننده بودن، میتواند موجبات عطش و تمنا و آمادگی برای رشد را فراهم آورد. هدف اصلی و کلی داستان فیلم بر مبنای نقش سازنده فقدان شکل گرفته است. اما این فقدان در دو سر طیف ماجرا خودنمایی میکند. از یک طرف «کری» و «اندرو» را داریم که به دلیل پیدا نکردن فرصت معاشرت و زندگی کردن با فرزندشان و فقدان و از دست دادن او در یک سانحه، قدر حضور زندگی بخش موقت دخترک در خانهشان را میدانند.
از سوی دیگر دخترکی که طعم دیده شدن، شنیده شدن، پذیرفته شدن، احساس شدن، بودن و هویت یافتن را نچشیده را داریم که در اثر همکناری با این زن و مرد میانسال تولدی دوباره را تجربه میکند. تولدی از جنس آدمیت و نه از جنس گوشت و خون صرف. تولدی از جنس فهم شدن و ادراک شدن و از پی آن فهم کردن و ادراک کردن خود. تولدی از جنس پاکت گشایی از زوایا و نیازهای عمیق روحی و انسانی و لذت لمس کردن لایههای درونی روح و روان. جدای از چیده شده و استیلیزه بودن موقعیتهای متضاد داستانی و رو بودن شیوه ارائه اطلاعات به مخاطب و ایجاد فضای چند قطبی میان شخصیتها، فیلم در بزنگاههایی به خوبی توان امتزاج میان فرم و محتوا را یافته است.
در واقع دوربین و تصویرسازی همراه با محتوا و درونمایه داستانی در سکانس یا پلانها شکل میگیرد. یکی از این سکانسها، صحنه کلیدی توضیح دادن مفهوم مرگ توسط «کری» برای دخترک قصه است. جایی که در اتاقی کم نور و مقابل پنجره، دیالوگها تبادل میشود و همزمان در بیرون بادی شدید برگ درختان را به حرکت وا داشته، گویی گذران و غیر قابل دوام بودن زندگی زمینی را تداعی میکند و همزمان از باد به عنوان نمادی از رهایی و خروج روح از بدن بهره برده شده است. وجه دیگری که در فیلم به خوبی جا افتاده است، استفاده بصری و مفهومی از چاه آب، انعکاس چهرهها در آب (نمادی از بازشناخت شخصیت) و بعد تبیین چاه آب به عنوان نقطه مرگ و زندگی. محلی برای مرگ و از دست دادن پسر بچه و همزمان تولد دوباره دختر بچه.
ایدهای بسیار جذاب و همسو با داستان که هم زن مهربان داستان را به کاتارسیس و رهایی میرساند و اینبار فرزند دلبندش زنده از چاه بیرون میآید و هم از این منظر که نقش تطهیرکنندگی و زایندگی آب در مورد دخترک داستان به کار میرود و او بعد از سقوط در آب در قامت تولدی دوباره از چاه بیرون میآید تا مراحل رسیدن به بلوغی تازه و تجربهای کم نقص از بودن را به سرانجام رسانده باشد. آنجاست که دخترک آماده سکانس نهایی و پیدا کردن پدر روحی واقعی خودش میشود.
اما وجه مهم دیگر فیلم که ارزش مضمونی دارد، مسئله سخن گفتن یا نگفتن است. مسئله پرحرفی یا گزیده و به اندازه گفتن، مسئله سخن گفتن به هنگام تمایل و نه از سر اضطراب و عادت است. اینجا هم تا حد خوبی میان محتوا و فرم امتزاج شکل گرفته است. از یکسو شخصیت اصلی داستان دختری است در خود فرومانده و کم حرف از دیگر سو شخصیت زن و مردی مسن داستان را داریم که از پی رنج و فقدانی که تحمل کردهاند، حرف زیادی برای گفتن ندارند و در سکوت و کم حرفی لحظههای بعد از فقدان را زیست میکنند و از زیاده سخن گفتن در مورد رنجهایشان پرهیز دارند و از سوی دیگر فرم روایی آرام و با حوصله فیلم را شاهدیم که با حالات و روحیات شخصیتها و جهان ذهنیشان همگن است. در واقع فیلم به واسطه انتخاب فرم روایی بصری و سرعت چیدمان نماها و طراحی میزانسن، با شخصیتها همراه شده و به کاراکترها و البته مخاطبش فرصت سفر درونی را میدهد. فرصت مکث کردن، مزه کردن و لذت تغییر را چشیدن.
نکته مکمل این فرآیند پرداختن به تمایز معنادار میان حرف زدن برای ارتباط برقرار کردن و یا حرف زدن برای صرفا سخن گفتن است. بخشی از فقدان تجربه شده توسط دخترک داستان، به واسطه دیده نشدن و ارتباط برقرار نکردن والدین با او رقم خورده است. والدینی که خود آسیب خورده هستند و نتوانستهاند فرزندپروری به قاعدهای داشته باشند. در واقع «کای» بخشی از مراحل رشد شخصیت و درک مفهوم بودنش را تا پیش از ملاقات با «کری» و «اندرو» لمس نکرده و دچار در خودفروماندگی شده است.
ارتباط درمان بخش میان «کای» و اندرو و کری، باعث میشود تا او، مفهوم دیده شدن و ارتباط روحی و حسی برقرار کردن و به جا آورده شدن را درک و تجربه کند. ارتباطی که بیش از رسیدگی فیزیکی و تامین خورد و خوراک برای او حیاتی است. یکی از منطبقترین کدگذاریهای فیلم ترغیب «کای» توسط «اندرو» برای دویدن و زندگی کردن و به دست آوردن و احساس بودن کردن است. کدگذاریای که منجر به احساس بودن در «کای» میشود. احساسی که او را به زندگی کردن و پریدن و رشد دعوت میکند. دویدن که ابتدا در ستایش زیبایی فیزیکی و به جا آوردن توانایهای کای توسط اندرو رقم میخورد و در نهایت منجر به دویدن کای از پی اندرو و در آغوش کشیدن او و به زبان آوردن واژه «بابا» منتهی میشود.
جدای از این ویژگیهای مضمونی درگیرکننده که به نحوی مطلوب احساسات انسانی مخاطب را درگیر میکند، در شکل و شمایل فیلمنامهنویسی فیلم ایرادات مهمی وجود دارد که بعد از رهایی از اتمسفر همراه کننده فیلم بیشتر به چشم میآید. مهمترین گیر و گرفت فیلم همان است که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شد، یعنی چیده شدن عیان موقعیتها و کنتراست شدید میان شخصیتهای مثبت و منفی که همگی با هدف سریع و صریح سخن گفتن فیلم به کار بسته شده است، اما از فیلم بیرون میزند و به شدت روست.
یکی از برجستهترین این ایرادت شیوه معرفی زن مسن و همراهی او با «کای» است که بهانهای میشود تا سرگذشت پسر از دست رفته کری و اندرو را به زبان میآورد و به طرزی گل درشت پرحرف، وراج و البته آسیب خورده معرفی میشود. از سوی دیگر دو قطبی میان زوج «کری» و «اندرو» و پدر و مادر زیستی «کای» چنان پر کنتراست و کم توضیح تصویر شده است که از چند فرسخی فریاد میزند که به این شکل چیده شدهاند که اصل والدین خوب و بد را به شکل مستقیمی مطرح کند. این مستقیم گویی و چیده شدگی اما در خدمت انتقال مضمون و بر علیه فرم و روایتگری امتزاج یافته و قوام یافته عمل میکند.
در واقع فیلم فرم روایی منسجم را فدای انتقال مستقیم مفهوم کرده است. در این بین اما نباید از انتخاب درست و به جای بازیگران چشم پوشی کنیم. به جد بر این باورم که انتخاب دختر بچه فیلم نقش بسیار مهمی در به سرانجام رسیدن سیر درونی رخدادهای فیلم و همدلی و همراهی برانگیز شدن جهان اثر داشته است. در کنار اینکه بازیگران نقش «کری» و «اندرو» هم بسیار به اندازه و دقیق نقش آفرینی کردهاند و مثلث حسی و عاطفی میان این دو با «کای» به برگ برنده اجرایی بازیگران فیلم بدل شده است. در پایان باید گفت فیلم دختر آرامجز دسته فیلمهای مستقل و کم سر و صدای سال است اما بسیار روان و انسانی و کم ادعا جهان خودش را خلق کرده و فضاسازی حسی آن این امکان که از کاستی فیلمنامهاش با اغماض عبور کنیم را فراهم میکند.