«حقیقت» گوهر پنهانی است که برای رسیدن به آن باید در انتظار لمعهای آشکار کننده در لایههای مختلف شخصیتهای سریال آکتور بود. چیزی که در دنیای سیاهی که نیما جاویدی ساخته به شکلی کنایهآمیز تنها با تمسک به «دروغ» امکانپذیر است.
جاویدی با عریان کردن بخشی از چهره جهان، تماشاگر را با این حقیقت تاریک روبرو میکند که تمامی افراد بنا به منفعت شخصیشان مدام در حال تظاهر و بازی در نقشهای مختلفاند. اما انگار برای تحمل چنین جهان سیاهی، پردهای از غفلت در مقابل چشمان همگان (یا اکثریت) کشیده شده تا گمان کنند فقط خودشان چنین تبحری دارند و از بازیای که دیگری در همان لحظه با آنها میکند، آگاه نباشند. چهره سیاه و تلخ و ترسناکی از جهان که آن را یک دیستوپیای واقعی میکند.
جاویدی برای بسط این ایده، در یک مقدمهچینی طولانی مختصات دنیای داستانیش را ترسیم کرده و در هر قسمت سریال آکتور با روایت یک داستان نمایشی مستقل، تخطیناپذیر بودن این قاعده را نشان میدهد. هر قسمت علی (نوید محمدزاده) و مرتضی (احمد مهرانفر)، دو شخصیتی که حرفهشان بازیگری است (و در ادامه هستی مهدوی در نقش آلما هم به این دو اضافه میشود)، سفارش کاری دریافت میکنند که برایش باید یک نمایش کوتاه را برای غافلگیر کردن فرد یا افراد مورد نظر سفارشدهنده نمایش تدارک ببینند.
اما از آنجا که کارگردان علاوه بر شخصیتهای فرعی داستان، قصد غافلگیر کردن دائمی مخاطب را هم دارد، در هر قسمت چنان پیش میرود که بیننده نتواند برای نمایشهای بعدی کلیشه یا فرمولی استخراج کند که داستان برایش قابل پیشبینی شود و مدام در اضطراب اتفاقات ترسناک در هر نمایش باشد؛ مبادا بخشی از آن واقعی از آب در بیاید.
در هر قسمت، مخاطب بیشتر با جهان پنهانکار و کلاش سریال آشنا میشود و حقایق پنهان شدهای را میبیند که برای دیدگان غافل کاراکترهای داستانی قابل رویت نیست. ایدئولوژیای که در تمام قسمتها دنبال میشود؛ فریبکاری و پنهان کاری تمام افراد در پس چهرههایی شیک، مهربان، معصوم و… .
غافلگیری اصلی نویسنده از قسمت چهارم (دقیقترش پنجم) اتفاق میافتد. آکتور وارد فاز جدیدی میشود که به نظر میرسد قرار است از این پس با این فرمول پیش برود. انگار تمام قسمتهای قبلی مقدمهای بوده برای ورود به بخش اصلی یعنی داستانهایی پلیسی-کارآگاهی.
کارگردان پس از معرفی کامل جهان داستانیاش، علی و مرتضی را که تا به حال آس و پاس و در خوف و رجای دائمی بیپولی و بیخانمانی بودهاند، در موقعیتی قرار دهد که باید همه جوره خودشان را به چالش بکشند. از حالا به بعد لیگ بازی برایشان عوض میشود و باید به سفارش یک دفتر کارآگاهی خصوصی، با شخصیتهایی که بازیگران قهار دنیای واقعی هستند، شاخ به شاخ شده و قدرت و توانایی بازیگری (بخوانید تظاهر، دروغگویی، پنهانکاری) و اثرگذاریشان را محک بزنند. حالا دیگر بخش اعظم بازیها بر بداهه استوار است. همان کاری که در زندگی روزمره به آن مشغولند (مشغولیم). اما ورود به این رینگ مبارزه هدفی به ظاهر ارزشمند را دنبال میکند. کشف حقیقتی که حریف پنهان کرده و افشای آن برایشان منفعت مالی بزرگی دارد. چنان بزرگ که به آنها بلیط ورود به طبقه اجتماعی دیگری را خواهد داد. طبقهای که تاکنون به آن خدمات میدادهاند. اتفاقی که میتواند چهره دیگری از تمام شخصیتها از جمله علی و مرتضی و آلما را رو کند.
جاویدی در لایه زیرین داستانهای هر قسمت، به شیوهای ناملموس دوگانه فقیر-غنی را هم به تصویر کشیده و دغدغهها و مختصات زندگی مرتضی و علی دو پسر جنوب شهری را در کنار زندگیهای لاکچری و سرگرمیهای شمال شهری نشان میدهد. تقابلی که البته در متن پیچیده و پر جزئیات سریال آکتور در حاشیه قرار گرفته اما به نظر میرسد قرار است در ادامه از آن بهرهبرداری شود.
در همین راستا، نویسنده برای قسمت پنجم تدارک یک داستان لایی را میبیند. قسمتی که در خیلی از سریالهای اینچنینی ( که در هر قسمت به یک ماجرا یا داستان میپردازند)، به منظور تنفس و استراحت بیننده ( و بعضا تیم تولید) از دنبال کردن اتفاقات پر هیجان و تنش ساخته میشود ( مثل قسمت معروف مگس در بریکینگ بد) و البته بخشی از کاراکتر شخصیت اصلی را هم عمق میبخشد. در این قسمت آکتور به خانه مادری علی میرود و طبقهای را نشان میدهد که هنوز دغدغه جن دارد و ممر درآمدش از فروش ترشی است. اگرچه استفاده از چنین لاییای هنوز زود به نظر میرسد اما کارگردان آن را پلهای میکند برای ورود به فاز کارآگاهی- پلیسی و با بهره بردن از قابلیتهای این فضای قدیمی، مولفههای این ژانر را که خلق تعلیق و فضای شک و ترس و کنجکاوی است وارد داستان کند.
ضمن اینکه با ترسیم طبقهای که علی و مرتضی در آن بزرگ شدهاند، بیننده را برای توجیه تغییر رفتارهای احتمالی این دو در وسوسه مواجهه با پول آماده میکند. حالا سراغ سفارش (یا بهتر است حالا بگوییم ماموریت) بعدی گروه سه نفره علی میرود. جاویدی به عنوان نویسنده و کارگردان از داستان این قسمت هم نه فقط برای پیشبرد اهداف داستانیش، که برای تاکید ورزیدن به رویکرد اصلی فیلم هم استفاده و با خلق یک موقعیت نمایشی به کارگردانی مادر و دخترخاله علی، بر این اصل تاکید میکند که بازیگری و تظاهر خصلت ذاتیای است که نسل به نسل بشر در آن خبره بودهاند. دقتی که در کنار داستانهای جذاب هر قسمت، مخاطب را به ادامه کار کارگردان امیدوار کرده و باعث میشود مشتاقانهتر در انتظار قسمت بعدی آکتور بماند.
بحران خانواده در سریال آکتور : (خطر اسپیویل)
شخص الف که برادرش توسط پدرمیلیاردرشان در حال مستی کشته شده و مادرشان خودکشی کرده.
به همراه شخص ب که مادرش یازده پسر بزرگ کرده و نمیدانیم پدرشان کجاست
به همراه خانم ج که پدر ندارد و با مادرش زندگی می کنند.
بصورت گروه تاتر وارد داستانهایی پلیسی می شوند.
در مأموریت اول پدری میخواهد بفهمد دخترش معتاد است یا خیر و خبری از مادرشان نیست.
در مأموریت دوم در آسایشگاه سالمندان به دنبال شخص کلاهبرداری هستند و در این بین با پدری که در قمار همه اموالش را باخته و برای بچه هایش هیچ نگذاشته مواجه می شوند و همچنین زنی که شوهرش را تا دق مرگ شدن اذیت می کرده و حالا هر دو پشیمان هستند.
در مأموریت سوم مردی که زنش معتاد است و به بچه شان آسیب جسمی وارد کرده میخواهد زنش مجاب شود که به کمپ برود.
ودر مأموریت چهارم زنی افغانستانی که شوهرش بیست سال پیش طالب بوده و کشته شده از هم ولایتی هایش کلاهبرداری می کند.
زیر ساخت کلی داستان هم بر مبنای نمایشنامه بازرس آنتونی شفر است که در آن هم زمان! هم همسر و هم معشوقه ی یک نویسنده به او خیانت می کنند.
خلاصه این که بحران بی پدری و بی خانوادگی در فیلم موج می زند و هیچ خانواده ی سالم و طبیعی در فیلم وجود ندارد مگر در خارج کشور! آن هم به قیمت مرگ یک بچه!
که طبق دیالوگ فیلم: البته حق دارد!!
بابک برهانی
خطاب به مژگان حمیدی:
شما رو چه به دیدن سریال های جاویدی، به جای نقد آکتور بهتره بری همون سریالای آبکی منوچهر هادی رو ببینی مثل دل و عاشقانه و… نابغه پیش بینیا و حدثاتم که اشتباه از آب دراومد!!! دیدی که صمدیان به آلما پیشنهاد نداد آخرش.😅 بعدشم اونا ۶ساعت همش تو آسایشگاه بودن؟! ندیدی یه کاری کردن گریمور شب بمونه و بازم گریمشونو تمدید کنه؟ خب اول سریالو درست ببین بعد بیا نظر بده انقد پرت و پلا نگی
این فیلم نکات مثبت خیلی زیادی داره. به عنوان کسی که بازیگری کار کرده این فیلم داره نشون میده که شغل بازیگری میتونه چقدر حرفه ای و پولساز و موثر باشه اتفاقا. این که بازیگرها انقدر ازاده ان و میخوان سالن خودشون رو داشته باشن و اجراهای خودشون رو انجام بدن. و زیبایی و عاطفه زیادی در رفتار همین بازیگرهایی که شما در نقدتون به کلاشی و دروغگویی متهمشون میکنید دیده میشه. اونجایی که الما با صدای بلند میگه بابای من کشاورزه و اتفاقا واقعیت زندگیش رو پنهان نمیکنه . از طرف دیگه مهران فر ادم اس و پاس اما عاشقی هست برای نامزدش با این که خرده شیشه داره اما عاشق دخترست. یا اگه علی دروغ میگه به هانیه توسلی به خاطر اینه که درد از دست دادن یه بچه رو میفهمه. نقدتون یک جانبه و سیاه بود به نظرم.
مثل سریال نوار زرد ۱هنوز یک ماجرا تمام نشده در وسط فیلم یک ماجرای جدید ظاهر می شود و در کل فیلم جذابی است .
نقد آبکی بود.
دوستمون یجوری نقد کرده و وقت گذاشته انگار همه ی فیلمای ایرانی مو لا درزشون نمیره و این یکی گند زده ب صنعت فیلم سازی ایران، این همه نقد کردی یه خوردم از خوبیاش بگی به جایی بر نمیخوره، به نظرم همین که دارن سعی میکنن فضای فیلم سازی رو از یکنواختی و پوچی دربیارن خیلی خیلی جای تشکر داره، بازیه بازیگرا، فضای فیلم، موضوع متفاوت و جذاب و سر جمع تماشای یه اثر حال خوب کن و لذت بخش تجربه ی من از دیدن این سریال بود و باعث شد بعد چند وقت حالم از دیدن یه اثر ایرانی بد نشه و تو غم و غصه و استرس و بد بیاری یه فیلم غرق نشم و اون حس منفی بهم منتقل نشه، خلاصه لذت بردم و امیدوارم لذت ببرید
دوستمون یجوری نقد کرده و وقت گذاشته انگار همه ی فیلمای ایرانی مو با درزشون نمیره و این یکی گند زده ب صنعت فیلم سازی ایران، این همه نقد کردی یه خوردم از خوبیاش بگی به جایی بر نمیخوره، به نظرم همین که دارن سعی میکنم فضای فیلم سازی رو از یکنواختی و پوچی دربیارن خیلی خیلی جای تشکر داره، بازیه بازیگرا، فضای فیلم، موضوع متفاوت و جذاب و سر جمع تماشای یه اثر حال خوب کن و لذت بخش تجربه ی من از دیدن این سریال بود و باعث شد بعد چند وقت حالم از دیدن یه اثر ایرانی بد نشه و تو غم و غصه و استرس و بد بیاری یه فیلم غرق نشم و اون حس منفی بهم منتقل نشه، خلاصه لذت بردم و امیدوارم لذت ببرید
نقد سریال اکتور:کارگردان همش شل و سفت میکرد،اولش مثلا ناامید میشدن و بعد آخر کار یهو نتیجه عوض میشد،مثل قرار اوله دختره تو عطر فروشی که گفت نه اینجور آدمی نبود اصلا نخ نمیداد و یارو اینکاره نیست آدم حسابیه حالا قسمت دهم هنوز نیومده ولی ندید مشخصه اولش طرف نخ نمیده آخر کار یهو میگه این شمارم عاشقتم😅قرار میزارن و نامزدش جدا میشه برمیگرده با مرتضی ازدواج میکنه😅دیگه نیازی به دیدن قسمت های بعدی ندارم چون همش قابل حدث زدن هست و اینا بهترین فریبکاران جامعه هستن و پیروزن همیشه،یکی نیست بگه آقای کارگردان مردم دیگه گاگولن؟اونا نمیتونن اینارو بپیچونن و بازی بدن؟شما که اول فیلم میگی همه بازیگرن،پس چرا کسی نقش بازی نمیکنه اینارو بپیچونه؟خیلی کودکانه داستان نوشتن،یا پروژه دیگه که رفتن داخل vip و صدای مسخرشون هیچی و اینکه طرف بدون هیج مجوز پخشی همیجوری اومده میگه مستند سازم!؟خوب بعدش چرا اون پیگیر نشد که این همه تبلیغ ما کدوم مستند پخش میشه و کلا ایقد هردنبیل مگه میشع؟اون که اولش ایقد سفت بود و کسی راه نمیداد یهو آخرش راهشون داد،ازون گذشته داخل هتل دکتره میاد پشت در اینا پشت در بسته باهاش حرف میزنن و بعد تو در که نیگاه میکنه کارگردان صدا واضح میکنه یعنی که صدا میاد داخل ،بعد که دوربین میره پشت صدا خفیف میشه،ضمنا دکتره میگه دیروز اومدم ۲۴ساعت گذشته الان باید برم پرواز دارم یک ساعت دیگه اول که فیلم نشون داد که شبانه روز گذشته؟همش تو۶ساعت مثلا اتفاق افتاد وگریم که برای۶ساعت فقط بود تازه باهرکسی فقط یه ساعت شطرنج بازی میکرد و درد دلاشون گوش میکرد،خوب باز هم کارگردان شیرین بازی در آورد و یه گوشی دست گرفتن و موزیک حاجی فیروز دانلود کرد و صداش جوری پخش میشد انگار که انگار اسپیکر گوشی هست🙂صدای باند مثل عروسی پخش میشد و همه پشت سرش شلوغ شد و بزن و برقص آخه گوشی دست اینا بعد پشت سرش فاصله صد متری کل آسایشگاه داشتن قر میدادن🙃جالبه،کار گردان برنامه کودک زیاد نگاه میکنه😀،اینم هیچ اونجا که واکس مالید به صورتش😅باهوش ازون واکسا یکم بزن به کفشت بو واکس تا چند روز کل فضا رو میگیره اونوقت اینا با این همه واکس آیا کسی بوی واکس نمیزد زیر دلش،اینم هیچی واکس بود یا چسب ۱۲۳😅که گریمای افتاده رو چسبوند🙃،بعد رفت بیرون از vip هیچکیم نبود ازشون امضا بگیره🙃آهنگ پخش شد دیدیم اینا بیرون هستن نه پذیرشی نه خروجی،یا پیدا کردن یارو اول گفت نیست یهو همه ناامید رفت تو زیر زمین و یارو پیدا کرد یارو هم اومد رانی خورد و برگشت😅یا مثلا دختره شیشه ای بود اول اصلا مشخص نبود و ناامید داشت برمیگشت یهو آخر کار دخترع اومد گفت شیشه باهم بخریم😅همه سکانس ها اینجوری شروع وبرعکس تموم میشد،اینقد شک وارد نکن مریضی قلبی داریم😅کارگردان به هرکسی نمیشه گفت،اینارو ماهم وقت بزاریم شخمی میتونیم بسازیم.خسه نباشی راستینوید چقد باهوش بود😅کلا دقه نود ذهنش جرقه میخورد🙃