ارنست لوبیچ این کارگردان آلمانی-آمریکایی فقط فیلمساز نبود. تهیه کنندگی، نویسندگی و بازیگری را هم در کارنامه خود داشت و به نوعی یک سینماگر چندمنظوره بود. با این حال او را با ۲ مولفه مهم باید شناخت. یکی به عنوان فیلمسازی برجسته در تاریخ سینمای کمدی و دیگری نویسندهای با استعداد و توانا به ویژه در خلق درامهای خانوادگی. کمدیهای طلاق، ازدواج و عشق حوزه تخصصی او به شمار میرفت. لوبیچ همچنین نوعی طعنهآمیزی و حماقت مخصوص به خود را وارد شخصیتهای فیلمهای خود و در نتیجه سینما کرد که بعدها بسیار شایع شدند. آنچه این ویژگیها را اصالت میبخشد مولف بودن خود لوبیچ است. در واقع تمام فیلمهای لوبیچ ردپای او را در خودش جای دادهاند و علاوه بر مولفبودن بیچون و چرا، کارنامه لوبیچ، کارنامهای قدرتمند است که ششمین و هفتمین فیلم برترش هم به اندازه نخستین فیلم برتر، قابل ستایشاند. ردپای لوبیچ در کارهایش، بیش از این که بصری باشد، محتوایی بود و این از نویسنده بودنش میآمد. لوبیچ بین ساخت کمدی و درامهای تاریخی در نوسان بود. او الهامبخش کارگردانان بزرگ دیگری در ژانر کمدی مانند بیلی وایلدر بوده است. جالب است که بدانیم بیلی وایلدر بالای میز دفتر کارش یک کاغذ بزرگ زده بود و روی آن نوشته بود: «اگر لوبیچ بود این صحنه را چطور انجام میداد؟»
کمدیهای لوبیچ سرشار از مفاهیم و موقعیتهای روانشناختی بود. نگاه او را میتوان در ترسیم و بازنمایی روابط شهری و آدمها صورت بندی کرد که به خوبی پیچیدگیهای روابط انسان در جامعه مدرن را روایت میکرد. لوبیچ را ظریفترین و ماهرترین و پیچیدهترین کارگردان هالیوود مینامیدند. هر چه پرستیژ لوبیچ بالاتر میرفت فیلمهایش بیشتر منحصربهفرد میشدند و معروف بود که مثلا فلان فیلم «برداشت لوبیچی» دارد. با این حال در ابتدا وقتی که سال ۱۹۲۱ سفری کوتاه به آمریکا داشت آنجا زیاد تحویلش نگرفتند و چند هفتهای بیشتر در آمریکا نماند و بعد به آلمان برگشت اما همین مدت کوتاه کافی بود تا متوجه تفاوتهای استودیوهای آمریکا با آلمان بشود.
سال ۱۹۲۲ بالاخره آلمان را به مقصد هالیوود ترک کرد. فیلمهایی ساخت که از نظر تجاری موفق و میان منتقدان محبوب بودند. اما مهمترین موفقیت و اساسا مولفه سینمای او را باید در ژانر کمدی جستجو کرد به طوری که لوبیچ به یک مارک معروف در کمدیسازی تبدیل شد. استاد شوخیهای سهمرحلهای بود و تقریبا میتوانید مطمئن باشید که هیچ صحنهای در فیلم لوبیچ بیهوده وجود ندارد و قطعا بذری برای کاشت یک شوخی است که بعدا به بار خواهد نشست.
تاثیر لوبیچ روی دوران طلایی هالیوود غیرقابل انکار است اما کمتر درباره آن نوشتهاند. علاوه بر استعداد و اصالتی که در فیلمهایش داشت که شبیه هیچ اثر دیگری نبود، باید این نکته را در نظر گرفت که لوبیچ اولین کارگردان ستاره اروپایی بود که به هالیوود آمد و برداشتهای اروپایی و نگاه بازیگوشانه نسبت به جنسیت و رابطههای انسانی را با خودش به سینمای هالیوود آورد. چیزی که در آن زمان هالیوود واقعا به آن نیاز داشت.
لوبیچ صاحب سبک در تولید فیلمهای کمدی بود و با خلاقیت خود به آن جانی تازه بخشید. زمانی که کمدیهای هالیوودی محدود به کمدیهای اسکروبال بودند. برداشت لوبیچی ترکیبی است از هوشمندی، شوخطبعی، درخشش، دلفریبی از همه مهمتر یک جور رهایی و خوشدلی که در فیلمهایش وجود داشت. او یک نوع زیبایی شناسی انسان شناختی را طراحی میکند که در آن آدمهای فیلمهایش خوشقلباند و در دنیای لوبیچ عاقبت به خیر میشوند. او همچنین روایت خود را از تصویر شهر به نمایش می گذاشت چنانکه میتوان گفت لوبیچ هیچوقت کاملا به آمریکا نیامد. داستان فیلمهایش در شهرهایی اتفاق میافتد که اسم داشتند و از قضا بیشترشان هم اروپایی بودند: پاریس، ورشو، مونت کارلو ولی درحقیقت اینها فقط یک سری اسم بودند. فیلم لوبیچی در دنیای لوبیچی اتفاق میافتاد.
دنیایی که در آن جغرافیا اهمیت چندانی نداشت ولی در عوض مثلا اشیا مهم بودند. همانطور که گفتیم بیلدی وایلدر بیشترین تاثیر را از لوبیچ پذیرفت و به قواعد کمیک او وفادار ماند. ماجرای خیلی معروفی است که بعد از مرگ لوبیچ، وایلدر که تقریبا مثل شاگرد او بود با تاسف میگوید: «دیگر لوبیچی وجود ندارد» و وایلر ادامه میدهد: «از آن بدتر. دیگر فیلم لوبیچی نخواهیم داشت.»با این حال باید گفت در همه کمدی-رمانتیکهای سرخوشانهای که تا همین امروز میبینید و شوخیها در دیالوگها و موقعیتی است که کاراکتر در آن گیر افتاده، در فیلمهایی که دکور صحنه و یک سری اشیا خاص برای کمک به شخصیتپردازی قهرمان فیلم به کار میرود و در همه شوخیهایی که در سه مرحله اجرا میشوند میشود ردپای لوبیچ را دید.