قسمت سیزدهم سریال یاغی این نکته را بیش از گذشته یادآوری میکند که سینما و سریال سازی در ایران چقدر تشنه هیجان و تعلیق است. محمد کارت با بهره گیری از الگوی تعقیب و گریز سعی میکند روایت پر پیچ و خم پیدا کردن عاطی را به یک درام جذاب تبدیل کند. علاقه کارت به چیدمان شطرنجی برای پیدا کردن عاطی چیزی است که در شنای پروانه به شکل کاملتر آن را به نمایش گذاشت و در قسمت سیزدهم گره پیدا کردن عاطی با همان فرمول آشنا و درست فیلمنامهنویسی به تصویر کشیده شد.
در قسمت سیزدهم شاهد هستیم که چگونه جاوید به همراه بهمن و طلا سعی در یافتن سر نخی درست از جایی هستند که شیما از آنها پنهان کرده بود. شیما به خوبی توانسته بود علامت سئوالهای بزرگی در ذهن رحمان و طلا ایجاد کند و شکاف و شک بزرگترین بلای هر رابطه و جمعی است. شکی که در دل طلا از مرگ پدرش توسط بهمن افتاده است سم مهلکی است که میتواند بلای زندگی بهمن و طلا شود. زندگیای که به ساحل آرامش رسیده و بهمن را در بهترین موقعیت زندگیاش قرار داده است.
در سکانس یافتن کیف شیما در رودخانه جاوید نشان داد هویت و آینده او او به زلف سلامتی عاطی گره خورده است. جاوید نشان داد یاغیگری به معنای به هم ریختن نظم عادی زندگی نیست بلکه تلاش برای حفظ نظم زندگی است. خانواده و حفظ کیان آن مهمترین چیزی است که هر انسان یاغی باید برای رسیدن به قلههای موفقیت اول از همه آن را حفظ کند و جاوید با تمام وجود خودش را به آب رودخانه زد تا ردی از مخفیگاه عاطی پیدا کند.
بهمن هیچگاه فکرش را نمیکرد به بنبستی بخورد که شیما برایش تدارک دیده بود. او اگرچه توانسته بود عاطی را نجات دهد اما چالشهای جدیتری در زندگیاش میدید که یکی از آنها اعتمادسازی برای عاطی و جاوید بود.
قسمت سیزدهم سریال یاغی معمای گم شدن یاغی را به پایان رساند و حالا جاوید باید ادامه زندگیاش را برای هدفی بجنگد که بخشی از آن تاریک و ناشناس باقی مانده است. نیمه تاریکی که به نظر میرسد آینده جاوید را با تلاطمهای بسیاری همراه کند.