دلیل تنهایی انسان چیزهایی است که نمیگوید
کوگونادا، فیلمسازی که پیش از این جستار ویدئویی (Video essay) میساخت، اولین تجربه فیلمسازی خود را در سال ۲۰۱۷ با فیلم شاعرانه «کلمبوس» تجربه کرد. فیلمی که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و باعث شد او را به عنوان یکی از استعدادهای برتر سال معرفی کنند. در آن زمان فیلم او را به عنوان اثری کامل که به زیبایی شکل گرفته بود توصیف کردند و همه بیصبرانه منتظر بودند تا فیلم بعدی او را ببینند. اکنون و بعد از تماشای دومین اثر کوگونادا باید بگوییم که حداقل به انتظارش میارزید!
فیلم دوم او، «پس از یانگ» «After Yang»، که اقتباسی از یکی از داستان¬های کوتاه الکساندر واینستن است، برای اولین بار در جشنواره فیلم کن ۲۰۲۱ به نمایش درآمد و با عناوینی مانند یک مدیتیشن روحانگیز و دلخراش، پر از شگفتی و تلنگر و انسانیت، از آن یاد شد. همچنین «رودریگو پرز» سردبیر جدول پخش فیلمها، کوگونادا را «یکی از بزرگترین فیلمسازان انسانگرای عصر ما» خواند. نکته قابل توجه این است که کارگردانی که به چنین تعریف و تمجیدهایی دست مییابد، چقدر فیلمهایش ملایم و بیادعا هستند. درواقع این بخشی از جذابیت اوست، زیرا «پس از یانگ» بار دیگر فرصتی را برای بیننده فراهم میکند که با فیلم همذاتپنداری کرده و خود را وارد داستان یک اندروید خراب به نام یانگ (با بازی جاستین اچ مین) و خانوادهای که تلاش میکنند او را اصلاح کنند – پدر، جیک (کالین فارل)، خواهر، میکا (مالئا اما تیجاندراویجاجا) و رئیس خانوده، مادر، کایرا (با بازی جودی ترنر اسمیت) کند.
«پس از یانگ»، مانند تمام داستانهای علمی تخیلی عالی، ما را وادار به تامل درباره اعمال و وجود خودمان میکند. زندگی کردن به چه معناست؟ مردن یعنی چی؟ برای کسانی که دوستشان داریم چه میگذاریم؟ وقتی میمیریم چه چیزهایی از آنها را با خود میبریم؟ کوگونادا به زیبایی و با آرامش ذاتی خود (که بیننده را علیرغم جریانات عاطفی عظیمی که در درونش وجود دارد به آرامش میرساند،) به بسیاری از بزرگترین سوالات زندگی پاسخ میدهد. او مرگ را در عین سنگینی و سختی قابل پذیرش نشان میدهد. کوگونادا برای اینکه «انسانیت» این مفهوم کاملاً عالی را به تصویر بکشد، به مجموعهای با استعداد از بازیگران نیاز داشت، با این حال او هرگز یک بار بر آنها فشار نیاورد تا با دید خودش مطابقت داشته باشند. درعوض، رویکردی بسیار باز داشت و به بازیگران اجازه میداد فضا را احساس کنند و با شخصیتها ارتباط برقرار کنند، شکلی منحصربهفرد از همکاری که نتایج فوقالعادهای به همراه داشت.
در این بخش گفتوگو کالین فارل و جودی ترنر اسمیت را میخوانید تا در مورد موهبت کار کردن با کوگونادا و معنای سکوتهایش در داستان بیشتر بدانیم.
- بیایید با یک سوال جدی شروع کنیم. سکانس مربوط به تیتراژ آغازین. آیا برای آن زمان زیادی صرف شد؟
کالین فارل: جودی، آن سکانس روز اول تو بود، اینطور نیست؟
جودی ترنر اسمیت: بله، همینطور بود!
کالین: این یک داستان طولانی دارد، ما عملا کار و فیلمبرداری را شروع کرده بودیم و کس دیگری به جز جودی برای بازی در نقش کایرا انتخاب شده بود که به دلایلی که خارج از کنترل او و عوامل فیلم بود، نتوانست به موقع به ما بپیوندد، در نتیجه زمانی که جودی به ما اضافه شد ما کار فیلمبرداری را شروع کرده بودیم و سکانس اغازین فرصت خوب و اولیه ما برای اشنایی و برقراری بیشتر و بهتر یک رابطه بود.
جودی: بله، دقیقا یادم نمیآید چقدر بعد از استخدامم اولین تمرینم را انجام دادم، اما حساش فوقالعاده بود و با خودم فکر میکردم: «بله، این فیلم واقعاً شگفتانگیز را گرفتم! من با کالین فارل کار میکنم!»
- چه طور توانستی با تیمی که قبل از آمدن شما کار را شروع کرده و مثل یک خانواده یکدیگر را میشناختند ارتباط بگیری؟
جودی: میدانید، در واقع تمام افراد و عوامل در این زمینه به من کمک کردند و همین کمکها توانایی مرا برای این کار بیشتر کرد. کالین و کوگونادا هر دو به من این احساس را دادند که من تکهای برای تکمیل پازل این فیلم هستم. در طول کار واقعا من احساس امنیت میکردم و به راحتی میتوانستم با حضورم در این فیلم چیزهای جدیدی را تجربه کنم و چون خیلی سریع و بدون برنامهریزی قبلی به این گروه پیوسته بودم، فرصتی برای برنامهریزی و تفکر قبلی نبود و بسیاری از کارها را ناخودآگاه انجام میدادم. همچنین، در کار با کالین، این اولین باری بود که در یک مجموعه انقدر زیاد احساس حضور و آمادگی میکردم، زیرا فقط او را تماشا میکردم تا ببینم قرار است در یک صحنه چه کار کند. در واقع کار کردن و خلق کردن این فیلم با این افراد بسیار تجربه عالیای بود.
کالین: با حضور جودی واقعا خیال ما راحت شد و یک نفس راحت کشیدیم چون واقعا به او در این فیلم نیاز داشتیم. همه ما از این واقعیت که بازیگری را که در ابتدا قرار بود در فیلم بازی کند، از دست داده بودیم، بسیار ناراحت، مضطرب و عصبی بودیم. سپس جودی وارد کار شد و توانست نقش را از آن خود کند او بسیار پرشور و درخشان و بسیار آماده و پر از عشق و نور و همه چیزهایی بود که برای ایفای آن نقش لازم بود. بدیهی است که اکنون نمیتوانم فیلم را به شکل دیگری و با حضور بازیگر دیگری تصور کنم، ما واقعا همگی از اینکه او با وجود اینکه دیرتر به ما پیوست بسیار خوب از عهده نقشاش برآمد متعجب بودیم. به نظر من این کار او خیلی جسورانه بود.
- کالین، این حرف زیبا را در مصاحبهای دیگر گفتی که چگونه کوگونادا به عنوان یک فیلمساز «احساسات را کنترل نمیکند» و اینکه «به یاد نمیآورید که هرگز توسط یک فیلمساز چنین اجازه¬ای به شما داده شده باشد که هر آنچه را که داستان در شما برانگیخته است احساس کنید». تجربه داشتن چنین فضایی از سوی یک فیلمساز برای ارتباط گرفتن با احساسات درونی خودت درباره فیلم، چگونه بود؟
کالین: میتوانم بگویم که همزمان وحشتناک و دوست داشتنی بود و در عین حال رهایی بخش. با خواندن فیلمنامه و دیدن فیلم قبلی او «کلمبوس» متوجه شدم که او فیلمسازی است که برداشت و دیدگاهش خیلی ساده و بیتکلف و زبان تصویری و سینماییاش بسیار واضح، قوی و خاص است. او در عین حال اجازه داد در بازیها فضایی ترکیبی از زمزمه و سکوت و لحن وجود داشته باشد. درباره بازی در این فیلم، میدانستم که قرار است تمرینی برای کشف آسیب پذیریهایم به عنوان یک بازیگر باشد. من همیشه با کوگونادا احساس راحتی میکردم. او واقعاً آدم مهربان و متفکری است و با وجود اینکه زمان زیادی نداشتیم، هیچ حس آشفتگی و عجلهای در مراحل تولید وجود نداشت. انرژیای که او هر روز از خود بروز میداد، نشاندهنده اعتماد به نفس کامل و باور و کنجکاوی او بود. فیلم، شبیه یک داستان به هم پیوسته بود، در ابتدا شاید یه کم ترسناک بود فقط به این دلیل که حتی در خواندن فیلمنامه، هیچ لحظه هیجانی یا احساسی یا هیچ لحظه به اصطلاح اوجی وجود ندارد. داستان به نوعی فقط یک سفر خطی غیرمعمول و مبهم درباره روانشناسی، وضعیت احساسات عاطفی یا آشفتگی هر شخصیت بود که در یک متن ساده نوشته شده بود. اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که این نوع داستان بسیار برای من دلچسب بود.
- شما مجموعهای از کارهای بزرگ و هیجانی و کارهای کوچکتر و آرامتر را درکارنامه خود دارید اما یک موضوع مشترک در تمام کارهای شما وجود دارد که من متوجه شدهام و آن این است که شما در بازیهایتان به شکل هنرمندانه و اشگفتانگیزی از سکون و سکوت و آرامش استفاده میکنید، حتی در کارهای اخیرتان، مانند «دنیای جدید» «The New World» یا «معاون میامی» «Miami Vice»، نشان دادید که میتوانید از این مهارت برای نفوذ به عمق شخصیت بهره بگیرید. استفاده از این سکون و بهره بردن از درونی آرام برای نزدیک شدن به شخصیتهایتان چه زحمتی برای شما دارد یا داشته است؟
کالین (با خنده): اتفاقا با این ویژگی در کشمکش هستم! میخواستم بگویم که به طور ذاتی این ویژگیها را دارم اما فکر میکنم درواقع به عنوان یک مرد در طول زندگی به صورت ذاتی این ویژگیها را یاد گرفتهام تا از طریق حرکات و حجم صدایم بتوانم شخصیت مورد نظرم را شکل بدهم. اکنون در سن ۴۵ سالگی کمتر از وقتی که بیست سالم بود، اما همچنان فکر میکنم برای من هیچ چیز سختتر و باارزشتر از برقراری یک ارتباط غیرقابل انکار با شخصی که در یک صحنه با او کار میکنید، وجود ندارد و گاهی اوقات هر چه صحنه آرامتر باشد، فرصت بیشتری برای به اشتراک گذاشتن یک فکر و در نهایت گوش دادن به افکار شخصی که با او کار میکنید دارید. عمیقتر از این نمیشود این شغل را تعریف کرد، من همیشه میگویم که کار مورد علاقه من در دنیا بازی یک متن خوب با یک بازیگر دیگر پشت یک میز قهوه است. البته که خیلی چیزهای دیگر درمورد بازیگری وجود دارد (جیغ، گریه، فریاد، دویدن، و چیزهای دیگر)، اما سکوت و توجه به یک انسان دیگر و آنچه که آنها در آن لحظه تجربه میکنند بسیار سخت است چون شما دریچه احساساتتان را باز میکنید و بنابراین بسیار آسیبپذیر میشوید. احساس میکنید که شما فیلم را روایت نمیکنید و هیچ کاری انجام نمیدهید. این طور احساس میکنید که هیچ حس و باوری را در خودتان یا در صحنه ایجاد نمیکنید. اما نکته مهم در مورد این فیلم این بود که کوگونادا همیشه مسیر درست را پیدا میکند و علاقه زیادی به سکوتهای بین کلمات دارد. این فضا به ما داده شد که فقط به یکدیگر توجه کنیم، گوش کنیم، واکنش نشان دهیم و حتی گاهی واکنش نشان ندهیم. این یک اتفاق خوشایند نادر بود که خوشبختانه در این فیلم برای من افتاد.
- جودی تو درباره بازی در نقش کایرا این طور گفتی که «مجبوری با تمام احساسات و افکار ساکت شده درونت که اغلب سخت است با آنها زندگی کنی، مواجه شوی. که به نظرم روشی زیبا برای توصیف تفاوت این فیلم با کارهای دیگر شما بود. چگونه بازی در نقش کایرا به شما این امکان را داد که بهعنوان بازیگر به بخشهایی از وجود خودتان بپردازید که فکر میکردید در نقشهای دیگر شاید نتوانسته بودید به آنها دسترسی داشته باشید؟
جودی: بله، نمیدانم میتوانم آن را بهتر از کالین بیان کنم یا نه. این درواقع فرصتی است که به شما داده میشود و شما باید نهایت تلاش خود را بکنید و بعد منتظر باشید تا نتیجه آن را ببینید. درست مثل زمانی است که مردم مدیتیشن میکنند، درست است؟ انها در یک مکان آرام مینشینند و منتظر میمانند تا ببینند چه احساساتی سراغشان میآید. گاهی فوران احساسات انقدر زیاد است که بعضی چیزها را نمیتوان و نباید با کلمات توصیف کرد. در مورد برخی چیزها و لحظات فقط حقیقت، شناخت و احساس مرتبط به آنها وجود دارد و حضور در این فضاها روی صفحه نمایش بسیار جالب است. احساس میکنم اغلب در نقشهایی بازی میکنم که تحرک و فعالیت بدنی زیادی انجام میدهم، میدانید؟ مردم همیشه از من میخواهند که کارهایی از این قبیل انجام دهم شاید چون من ظاهری بسیار اکشن و علمی تخیلی دارم. واضح است که این فیلم هم محتوایی علمی تخیلی دارد، اما میدانید منظورم چیست؟ خیلی جالب است که یک رابطه و پستی بلندیهای آن را زیر ذره بین قرار دهید. به چیزهایی که نمیتوانید در مورد آنها با یکدیگر صحبت کنید، اما باید در مورد آنها صحبت کنید بپردازید. واقعاً زیباست که بتوانم چنین داستانهایی را تعریف کنم، و من بسیار خوشحالم که این کار را در اینجا انجام دادم.
- کایرا نسبت به آنچه که در مورد یانگ اتفاق می¬افتد، واکنش کاملاً متفاوتی نسبت به جیک دارد. او لزوما بیتفاوت نیست، اما شاید در این مورد عملگراتر است، و شما در طول فیلم به طرز شگفتانگیزی لایههای شخصیتی او را آشکار میکنید. شما تعبیر عالیای در مورد احساس تنهایی او داشتید و گفتید که کایر در بین خانوادهاش (یعنی تنها جایی که نباید) احساس تنهایی میکند. ممکن است کمی در مورد نحوه واکنش او به موقعیت در مقایسه با واکنش جیک توضیح دهید؟
جودی: من فکر میکنم درک این ایده آسان است که چیزهایی که نمیتوانیم به یکدیگر بگوییم، چیزهایی هستند که در نهایت باعث احساس تنهایی ما میشوند، حتی زمانی که در کنار خانواده، دوستان یا افراد زیادی هستیم. بدیهی است که کایرا در حال گذراندن چیزی است که در مورد آن با خانوادهاش صحبت نمیکند. و در عین حال مهم نیست که در چه شرایطی قرار داریم، زندگی حرکت میکند و ادامه مییابد و بحرانها و مشکلات پیش میآیند و شما دقیقاً نمیتوانید در میانه راه همه اینها توقف کنید و به حرکت خود ادامه ندهید و ناچارا باید ادامه دهید. کالین قبلاً در مورد اینکه کوگونادا صرفا برای ما و پیشبرد داستان نمینویسد، احساسات درونی شخصیت چیست و از کجا میآیند صحبت کرد، این بر عهده ماست که وارد دنیای درونی و احساسات کاراکترهایمان شویم. رویکرد من درمورد کایرا این بود که او بسیار برای حل این مشکل تلاش میکند و میخواهد مادر خوبی باشد و به نوعی تلاش میکند تا بفهمد که شوهرش هم در حل این مشکل مشارکت دارد تا استرسهایش کمتر شود. در حال حاضر، به عنوان فردی که متاهل هستم و خودم بچه دارم، معتقدم وقتی با هم خانوادهای را تشکیل میدهید، باید همه بخشی از کارها و مشکلات را به دوش بکشند و گوشهای از مسوولیتها را به عهده بگیرند تا مطمئن شوید که فرزندتان از نظر عاطفی پایدار و شاد و باهوش و مهربان به نظر میرسد. به نظر من اینطور به نظر میرسد که دیدارهای کایرا و جیک همراه با اشتیاق و احساس فراوان است. او بسیار آسیبپذیر است زیرا در عین حال که ناامید است، عشق بسیار زیادی نسبت به خانوادهاش دارد. من فکر میکنم شاید این همان چیزی است که او را درمانده میکند. مراقب همه چیز بودن و نگه داشتن همه چیز در کنار هم (که نقش زنان است) کار خیلی سختی است، وقتی مردها در حال گذراندن هر بحرانی از زندگی هستند ما به عنوان زنان قرار است قوی باشیم و آنها را سرپا نگه داریم.
- از لحظههای آغازین فیلم، زمانی که یانگ از خانواده عکس میگیرد، این موضوع وجود دارد که چگونه عکسها یا فیلمها به نوعی خاطرات را ثبت میکنند. به طور مشخص ما این مساله را زمانی که جیک درحال تعمیر یانگ از طریق بازیابی حافظه او است میبینیم. این ایده فیلم یعنی خاطرات، آیا توجه شما دو نفر را به مساله خاصی در رابطه با خودتان و شغلتان جلب نمیکند؟ اینکه چه طور از طریق فیلمهایی که میسازید برای همیشه این خاطره را از خودتان ثبت میکنید؟
کارل: در مورد کارهای خودم نه، اما به طور کلی مطمئناً فیلم نقش مهمی در خاطراتی که تا این لحظه از زندگیام دارم، ایفا میکند. چه این اولین فیلمی باشد که تا به حال دیدم، « E. T» یا اولین باری که عاشق فیلم «some like it hot» شدم و یا اولین باری که واقعاً عمق روانشناسی و پیچیدگی وجودی را با فیلم «پاریس، تگزاس» در ۱۶ یا ۱۷ سالگی احساس کردم. فیلم برای من همیشه، حتی قبل از اینکه رویای بازیگری را داشته باشم، یک مساله روحی و عاطفی بود و الان برای بچههای من هم همینطور هست، حتی اخیراً به عنوان پدری که با بچههایم فیلمهای «هری پاتر» را تماشا کردم باید بگویم که نه به عنوان یک بازیگر بلکه به عنوان یک علاقهمند و طرفدار فیلم، بسیاری از بهترین و زیباترین خاطرات من از زندگی پیرامون فیلم است. من میتوانم تمام زندگی بیست سال گذشته خودم و بچههایم را مرور کنم اما خاطراتی که به یاد میآورم در مورد فیلمهایی که بازی کردهام نیست بلکه در مورد این است که وقتی فلان فیلم را بازی میکردم کجا و درچه موقعیتی بودم؟ مثلا وقتی جیمز به دنیا آمد من در حال بازی در «Alexander» بودم. یا وقتی با مادر هنری آشنا شدم در پروژه Ondine مشغول بودم. ما هر دو در آن بازی میکردیم و اکنون هنری ۱۲ساله است! بنابراین زندگی من نیز در ابتدا به عنوان یک طرفدار و سپس به عنوان یک عضو فعال از طریق تجربیاتی که از فیلمها به من داده شده گذشته است و آنها واقعاً تجربیات قدرتمندی بوده اند. من از خدا به خاطر ماجراجوییها و زندگی که به من و کسانی که دوستشان دارم، بخشیده، سپاسگزارم.
جودی: بله، من واقعا خوشحالم که دارم فیلم میسازم. وقتی به این فکر میکنم که فیلمها چه احساسی در من ایجاد کردهاند، و چه چیزی باعث شد من این تجربیات را داشته باشم، و چگونه این کار در بسیاری از مواقع برای من الهام بخش شد، و چگونه قلبم را شکست یا باعث شد احساس کنم دیده شدهام، حس فوق¬العاده¬ای پیدا می¬کنم. من فکر میکنم که این همان کاری است که برای امرار معاش انجام میدهم و دیوانهوار عاشق آن هستم. من عشق واقعی را زمانی احساس میکنم که یک نفر در گوشه دیگری از دنیا تمام آن چیزهایی را که من حین بازی یک فیلم احساس کردم را مانند من حس میکند و این تمام چیزی است که من لازم دارم. من بسیار شکرگزارم که میتوانم این کار را انجام دهم من بسیار مفتخرم که مردم چیزی را که من میسازم تماشا میکنند و در خیلی از موارد با تماشای این فیلمها حس میکنند دیده شدهاند یا حرفهای انها شنیده شده است.
- خب، من به هر دوی شما میگویم که «پس از یانگ» فیلمی است که واقعاً در درون من ریشه دوانده است. تا به حال من آن را چند بار دیدهام و این یکی از فیلمهایی است که برای مدت بسیار بسیار طولانی با من خواهد ماند، بنابراین از هر دوی شما به خاطر آن متشکرم.
کالین: ممنونم. از شنیدن ان بسیار خوشحالم.
جودی: خیلی ممنون.