فیلم دار و دسته های نیویورکی ساخته مارتین اسکورسیزی به موضوع حفظ قلمرو آدمها میپردازد. فیلم با جنگی خیابانی و بسیار خونین آغاز میشود.
چنین به نظر میرسد که به دست آوردن قلمرو و حفظ آن، مسئلهای غریزی در حیوانات است. انسان نیز به عنوان گونهای از حیوانات، از این غریزه مستثنی نیست. فیلم دار و دسته های نیویورکی ساخته مارتین اسکورسیزی به همین نکته میپردازد. فیلم با جنگی خیابانی و بسیار خونین آغاز میشود. و با کشته شدن مبلّغ مذهبیای که همیشه یکی از پایههای جنگ است، خاتمه مییابد. اما داستان به همین جا ختم نمیشود. والون، پسر کشیش، فرار میکند. و سالها بعد با نام مستعار آمستردام به همان محل باز میگردد تا انتقام پدرش را از بیل قصاب بگیرد.
اسکورسیزی از راهروی این داستان تاریخ جنگهای داخلی آمریکا را روی پرده تصویر میکند و خشونت و توحش موجود در آن جنگها را با توحش مدنیتی که بعدتر بر نیویورک مستولی میشود قیاس میکند. فیلم به ما نشان میدهد که بریدن دست و پا، و جنگ رودررو با تیغ و چاقو و چماق، به اندازهی خدعههای سیاستمداران وحشیانه نیست. گرچه کشتار با ابزار مدرن در انتهای فیلم به نظر بسیار وحشیانه و فراانسانی به نظر میرسد. اما در اینجا مقصود مقایسه مقدار کشندگی و توحش سلاح گرم و سرد نیست، بلکه قیاس میان بردهداری کهنه و مدرن است. به بیان دیگر اکنون که مینگریم، در دورهای که قانون جنگل و زور بازو در جامعه حاکم بود و بردهداری با زور و چیرگیِ نیروی بیشتر انجام میشد، چه بسا مقدار توحش به نظر کمتر میرسید، تا دورهای که با سیاستورزی و فریبکاری، نوعی از بردهداری نوین را برای بشر به ارمغان آورد؛ در شکل اول و در گذشته، دشمن همیشه روبهروی افراد ضعیف قرار داشت؛ در حالی که در دوره مدرن، دشمن همان دوست است. همان گونه که میبینیم، بیل قصاب با آن سرکشی و آزادگیاش نیز نمیتواند در برابر نیروی زبان آقای تویید بایستد. و به راحتی بارها و بارها درونا در برابر این نیرو شکست میخورد. و حتی نادانسته تبدیل به برده او میشود.
حتما در فیلیمو ببینید: فیلم جنگی
فیلم دار و دسته های نیویورکی نمایشگر چیرگی قانون است. قانونی که توحش آن قابل قیاس با وحشیگریِ جنگهای بدوی، خالصانه و غریزی انسان نیست. قانونی که برای سرکوب مردم معترض، آنان را دستهدسته به توپ و گلوله میبندد و کَکَش هم نمیگزد. قانونی که قانونگذارانی ساخته شده از گوشت نرم آن را به دست ماشینهایی سنگدل و آهنین اجرا میکنند. ماشینهایی که دیگر مانند انسان، بخشش، احترام و گذشت را نمیفهمند و قانونگذارانی که به واسطه سپردن کشتار، به میانجیهای آهنیندل، خود را مبرا حس میکنند. قانونی که جنگ را ممنوع میکند، اما هر گاه نیاز به دفاع از قلمرواش داشته باشد، همان جنگ را برای مردمانش اجباری میکند. این در واقع همان توحش مضاعف است. توحشی که فیلم دار و دسته های نیویورکی آن را به خوبی تصویر میکند. در جایی از فیلم وقتی آقای تویید خطابه کاندیدای ایرلندی، والتر مونک مکگین را میستاید، و والون به او میگوید که او چهل و چهار نفر را کشته و چند صد نفر را آش و لاش کرده است، تویید به شوخی میگوید که اکنون باید او را برای شهردار شدن معرفی کند. این شوخی البته بسیار جدی است. و نشاندهنده مقدار توحشی است که نیازمند سیاستمدار شدن است.
در صحنهای پیش از چالش و رویارویی پایانی فیلم، والون، بیل قصاب، و سیاستمداران را میبینیم که هر کدامشان از خدای ساختگی و ذهنی خود طلب یاری میکنند. این صحنه بسیار تکاندهنده است. این که چطور ذهن تمام این افراد از انسانیست خالی شده است. و خدا جای آن را پر کرده است. خدایی که نه تنها نیرویی بازدارنده در برابر کشتن انسانها ندارد، بلکه گاهی آنها را با تمام قدرت جانی و فکری به این کار فرامیخواند. این در واقع همان فریب ذهنی و کشندهای است که نیروی عقاب کشنده درون چشم بیل قصاب، که نماد بلندپروازی آمریکاست هم، در برابر آن سر فرود میآورد و تسلیمش میشود.
اسکورسیزی با کارگردانی چشمگیرش، صحنههای درگیری چه بین دستههای مردم چه بین ماموران حکومتی و شورشیها را آنقدر حس برانگیز پرداخته است، که میتوان از آنها به عنوان سندی تاریخی برای پیشینه آمریکا استفاده نمود. اسکورسیزی برخلاف ما ایرانیها که گاهی از گذشتهمان و آنچه که بودهایم فرار میکنیم، این سند را ثبت میکند تا فراموش نکند از کجاست، و ریشه در چه چیزهایی دارد. و چگونه با حکمرفا شدن قانونی که توسط بیاصولترین افراد وضع میشود، توحش پاک و بدوی انسانی، تبدیل به توحشی مضاعف و غیر قابل کنترل میشود.
چیز دیگری که اسکورسیزی به زیبایی آن را تصویرکرده است، نیروی پاکسازی و برادرسازی خون است. این از همان جنگِ آغازین به وضوح دیده میشود. بیل قصاب پس از کشتن کشیش، همچون برادری تنی با او رفتار میکند و در پایان نیز، هنگامی که دست والون را در دست میگیرد، گویی هم خون اوست. همچنین در صحنه نهایی هنگامی که ابزارهای مدرن جنگی، همه را از پای در میآورد، دار و دسته خشن نیویورکیها را میبینیم که چگونه همدیگر را کمک میکنند و دست در گردن و زیر بغل هم، از صحنه دور میشوند. در پایان فیلم دار و دسته های نیویورکی گویی دوست و دشمن چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند، و خون آنقدر آنها را به یکدیگر نزدیک کرده است، که گویی با یکدیگر نسبت خونی پیدا کردهاند و زین پس میتوانیم همه را با یک صفت مشخص بشناسیم؛ صفتی با عنوان آمریکایی.