نقد فیلم خاطرات کشیش دهکده

فیلم خاطرات کشیش دهکده فیلمی در مورد زندانی بودن است.

فیلم خاطرات کشیش دهکده فیلمی در مورد زندانی بودن است. کشیش همانطور که وظایف خود را در کلیسا انجام می‌دهد سعی می‌کند تا پیوندی هم باشد بین مردم منطقه و کلیسا. اما درنهایت او هم کسی مثل دیگران است، یک لکه سیاه در دورنما، یک ناظر محض که اهالی به سرعت او را برای خود شناخته شده فرض می‌کنند. پس فیلم روبر برسون بیش از هر چیز داستان یک شکست است، مغلوب شدن مردی که کاملا از گذاشتن هر نوع اثری بر دنیا ناتوان است. این قصه یک شکست است، شکست اثرگذاریِ روح کم رمقی که همان اثر کم رنگش هم به سرعت پاک می‌شود. این داستان کسی است که تمام سعیش را می‌کند تا شرایط را تغییر دهد، کسی که تمام تلاش‌هایش توسط نظم سنگین چیزها خرد می‌شود.

در همان ابتدای فیلم، برسون دو دیزالو اجرا می‌کند، از صفحات پوشیده از نوشته دفتر خاطرات کشیش به تابلوی کوچکی در مرکز دهکده و بعد به کشیش جوان که صورتش را پاک می‌کند. دفترچه خاطرات شخصی و چهره عرق‌کرده، سمبل دو وضعیت متفاوت از اضطراب یک نفر هستند، در حالی که تابلو جسمی ثابت است که نه می‌توان حرکتش داد و نه پاکش کرد. این یک مانع حقیقی است، سدی متشکل از کلمات در برابر مقامی آسمانی. در شات بعدی که پشت دروازه ملک اربابی است، آیا کشیش زوج زناکار را در حال بوسه می‌بیند؟ کات شدن این صحنه این طور می‌رساند که او وقتی که زوج مزبور پشتش راه می‌روند آن‌ها را و رابطه‌شان را حس می‌کند. اما حالا که خودش هم دیده شده تبدیل به یک مزاحم خطرناک می‌شود. در نتیجه آن‌ها آرام نمی‌گیرند تا زمانی که او را به زمین بزنند، تا زمانی که بفهمد غریبه‌ای نخواسته است. در بازی اجتماع، قوانین تغییرناپذیرند.

کشیشِ امبریکورت فقط وظایفش و قلمرو کلیسایش را برای خود دارد. اما در هر صورت او غریبه‌ای بدون گذشته است، محصولی سمی از کوته فکری پس از جنگ فرانسه، شکل گرفته از سیاه‌ترین مصیبت‌ها و قرمزترین شراب‌ها. بر این اساس فیلم خاطرات کشیش دهکده محوری‌ترین اثر برسون است. این آخرین فیلمی از برسون است که در آن با کلیشه‌های معاصرش رودررو می‌شود. فیلم خاطرات کشیش دهکده با نجیب زاده‌های اندکی منحطش، دکترِ بی خدایش و مجموعه دهاتی‌های پست و بدجنسش چندان از قواعد معمول سینمای آن موقع فرانسه فاصله نمی‌گیرد. فیلم همان سیاهی نامطبوع استانداردی را می‌نمایاند که چندی بعد فیلمسازان موج نو به آن معترض بودند. (در واقع درماندگی رمان ژرژ برنانوس خیلی هم از دنیای ژرژ سیمنون و هانری ژرژ کلوزو دور نیست.)

برسون که با چنین موضوع تکراری و غیرخلاقانه‌ای مواجه بوده، سعی کرده با ساختن اولین بازیگر مدل سینمایش یعنی کلود لیدو پاسخ دهد. به نوعی لیدو مردی از آینده است، او از سینمای آینده برسون آمده، از دنیای «محکومی که گریخت» (۱۹۵۶) یا «جیب بر» (۱۹۵۹). او تمنای تغییر و عروج معنوی که هر دو برای برسون خیلی مهم بودند را در خود دارد. تاثیر فیلم حول رابطه این «مدل» (که هنوز در مراحل اولیه هم هست) و «بازیگر» هایی که بقیه نقش‌ها را بازی می‌کنند، می‌گردد «بازیگر»هایی که همه به شدت تئاتری بازی می‌کنند، همان چیزی که برسون از آن فرار می‌کرد. برسون برای نقش کشیش تورسی دکتر آدرین بورل را انتخاب کرد که یک روانشناس بود. او در ابتدا نقش را نپذیرفت اما بعد با این شرط نقش را قبول کرد که با اسم مستعار آدرین گیبرت در تیتراژ باشد. اگر نقش بورل فراموش نشدنی است بیشتر به خاطر تفاوت فاحش بازی سبک قدیمی بورل با خاموشی تب آلود لیدو است.


بررسی فیلم اولین اصلاح شده ؛ فریبِ کشیش شریدر


در واقع می‌توان کشیش امبریکورت را تجسمی از خود روبر برسون دانست. میدان جنگ برسون – منظور معنای سیاسی امروزی کلمه است- فهم شخصی‌اش از «فیلمبرداری» است که انگار یکراست به دوران ما منتقل شده، پاهایش در لجن‌های سینما گرفتار است اما سرش به بالا و به سمت آسمانی تازه یافته اشاره دارد. به جای فرار، برسون چیزی کمتر از اصلاح رادیکال فهم سینما از حقیقت نمی‌خواست. حتی پیش از «یک محکوم گریخت» او خود را مبارزی می‌دانست که حاضر نبود به اخطارهای منطقی و پیش پا افتاده اعتنا کند، درست همانطور که کشیش نمی‌توانست به نصایح معقول کشیش تورسی عمل کند. برسون به جای اینکه سعی کند نمایشی ناتورالیستی از دهکده‌ای در فرانسه ارائه دهد، آن را از تصویر جلوتر برده و صدا را هم اعمال می‌کند. برای اولین بار در سینمای فرانسه با کمتر نشان دادن محیط، فضا سازی تشدید می‌شود. کشیش جلوی محراب ایستاده و عبور ارابه‌ای را تماشا می‌کند. اما بیننده فقط صدای اسب‌ها و صدای سوتی ناآشنا را می‌شنود. حقیقت اجتماعی دهکده کشیش و دنیایش را در خود غرق می‌سازد. با جلو رفتن فیلم این تبدیل به جریانی ثابت می‌شود که به موجودیت روزمره او وارد می‌گردد. همه جا حاضر و ثابت، ماندگار و غیر قابل تغییر، لازم نیست نشان داده شود؛ نمایشش از طریق صدا کفایت می‌کند.این یک زندان حقیقی است.

کشیش درباره شکست‌هایش که کم کم بدنش را به نابودی می‌کشاند می‌نویسد؛ رانده شده در جاده‌ها و راه‌های پرت امبریکورت، در تنهایی محبوس شدن و در عین حال در نظر دیگران نزول کردن در حد یک ولگرد. شراب و جوهر اثر آرام کننده مشابهی دارند. او مست کلمات می‌شود و به لبه پرتگاه می‌رود. برسون برای تاکید بیشتر بر تنهایی شدید کشیش، به دفعات او را در وضعیتی بینابین نشان می‌دهد- بین داخل و خارج، ایستاده مقابل پنجره‌های فرانسوی خانه اربابیِ کنت یا حیاط مزارع محلی. مثل خیلی کاراکترهای آینده برسون، او هیچ جایی در دنیا ندارد و به خاطر یک برخورد شوم دست به ریسک می‌زند. این برخورد با وارد شدن سرافیتا که هیولایی در بدن دختری جوان است حادث می‌شود. سرافیتا ترسناک است. بیش از اندازه زود رشد کرده است و سرش پر از افکار و غرایز شرورانه است، انگار که درست از وسط فیلم‌های رئالیسم شاعرانه مارسل کارنه-ژاک پرور بیرون آمده و در شرارت، دوقلوهای «درخشش» کوبریک را هم درس می‌دهد. او در مورد خیلی چیزها خیلی می‌داند آن هم طوری که خیلی توی چشم می‌زند. فیلم کمی در ارائه این شخصیت شکست می‌خورد و در حین نمایش شبانه تبدیل شدنش به ورونیکای قدیس به سمبولیسم روی می‌آورد، سکانسی که بیش از حد گل درشت به نظر می‌رسد. شاید برسون به خاطر این شکستش، آگاهانه سرافیتا را پانزده سال بعد به «موشت» می‌برد تا نشان دهد حتی شخصیتی چنین ترسناک هم می‌تواند در سیستم جدید نمایش تصویری او که کاملا از نسل قبل و هم نسلانش مجزاست، جا داشته باشد.

در «چهره مرد هنرمند به‌عنوان بر هم زننده آرامش» که همان فیلم خاطرات کشیش دهکده است، برسون هنوز داشته در سینمای معاصرش پوست می‌انداخته اما فیلم آنقدری روی بیننده‌اش تاثیر می‌گذارد که نقطه عطفی در روند کند تغییر سینمای پس از جنگ فرانسه به حساب آید. مدت‌ها بعد از اینکه کایه دو سینما مقاله مشهورش «تمایل خاصی در سینمای فرانسه» را چاپ کند و توجه زیادی را به سمت فیلمنامه نویسان، ژان آرونشه و پیر بوست و اقتباس ساخته نشدشان از رمان برنانوس برانگیزد تا تصمیم بیهوده‌شان را برای بازسازی، تحقیر و نبوغ برسون را تکریم کنند، فرانسوا تروفو در نامه مشهورش به ژان لوک گودار که همه ارتباط‌های بین آن دو را قطع کرد، سخنان کشیش امبریکورت به دوفرتی را چنین یادآوری می‌کند «اگر من به جای تو بودم و به قسمی که برای مرامم خوردم خیانت کرده بودم، ترجیح می‌دادم به خاطر عشق یک زن باشد تا چیزی که تو تکامل فکری می‌نامی».

فیلم خاطرات کشیش دهکده به واقع فیلمی است که سینمای پس از خودش را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.

نسخه ابتدایی این مقاله در ماه می-جون ۱۹۹۹ در فیلم کامنت به چاپ رسیده بود و توسط گوین اسمیت و کنت جونز ترجمه شده بود. نسخه کنونی با اجازه نویسنده و فیلم کامنت اندکی اصلاح شده است.


نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil