دورانی که دیگر نیروی قهرمان نبود که او را قهرمان میکرد، بلکه تاب و توان او بود، فیلم سرپیکو قهرمان این دوره سینمای آمریکاست.
در غالب فیلمهای کلاسیک، به خصوص فیلمهای اکشن، رزمی و آنهایی که درباره جنگ بودند، ما دائماً با قهرمانهایی روبهرو بودیم که به شکلی بلاهت بار، دائماً برای رسیدن به پیروزی تلاش میکردند. بسیاری از آنها در راه رسیدن به هدفشان طی صحنهای احساسبرانگیز کشته میشدند. این قهرمانهای دو بعدی که مردم نه خود آنها بلکه تصویرشان را روی پردهی سینمای تاریک میدیدند، تبدیل به قهرمانی درونی برای مردم میشدند. به طوری که وقتی از سالن سینما بیرون میرفتند، منش و زیست آن قهرمان به تعداد آدمهای درون سالن تکثیر شده بود و بدین شیوه مفاهیمی که نیازمند ماندگاری جامعه سربهزیر بود، بازتولید میشد و ثبات جامعه را تامین میکرد. این قهرمان پروری در دورهای از سینمای آمریکا شکلی معکوس پیدا کرد. در واقع دیگر قهرمان کسی نبود که با زور بازو یا نیروی خارقالعاده هوشش، حریفان و موانع فیلم را کنار بزند، و به جایزهاش، که زنی زیبارو بود برسد، بلکه کسی بود که باید در مقابل نیرویی بیرونی که بسیار بیشتر از نیروی او بود، ایستادگی میکرد. به بیان دیگر، دیگر این نیروی قهرمان نبود که او را قهرمان میکرد، بلکه تاب و توان او بود، که از او قهرمانی نستوه میساخت. فیلم سرپیکو قهرمان این دوره سینمای آمریکاست.
آمریکایی که در آن سالها، فساد، سرتاپای آن را گرفته است و قانون را یارای مقابله با آن نیست. اکنون قانون در قالب فیلمهایی نظیر فیلم سرپیکو میکوشد که این فساد را کم کند تا صرفا مثل گذشته به دانهدرشتها اختصاص پیدا کند. چرا که فساد فراگیر، هم احتمال گیر افتادن دانهدرشتها را بالا میبرد و هم از سودشان میکاهد.
در همان اولین برخورد، هنگامی که سرپیکو پیشنهاد غذایی صاحب رستوران کوچک را رد میکند و غذای خودش را سفارش میدهد، خود را از دیگران متمایز میکند و نشان میدهد که او فردی سربهزیر نیست، بلکه فردی هدفمند و مصمم است. او آمده است تا پلیس شود و شهر را از فساد خالی کند، اما هر چه بیشتر پیش میرود، درمییابد که فساد، امری در مقابل نیروی پلیس نیست، بلکه چیزی است که در آن حل شده است و حتی بیش از آن، فساد، خود نیروی پلیس است. سرپیکو با دریافت این نکته رفتهرفته بیشتر فرسوده و افسرده میشود و روزبهروز، حملات عصبیِ بیشتری را تجربه میکند، تا جایی که سر و وضعی شبیه به کارتن خوابها پیدا میکند و به شدت به همه چیز بدبین میشود. اما او تسلیم نمیشود. همانطور که هیچ شهروند آمریکاییای نباید تسلیم بشود. یک آمریکایی باید از طریق سمپاتی با کاراکتر سرپیکو، بیاموزد که هیچ گاه تسلیم نشود و همیشه به اصلاح، امید داشته باشد. فیلم سرپیکو دقیقا شبیه آنچه است که امروزه در جامعه ایران هم در جریان است؛ امید اصل اول حکومت است و مردم ناامید هیچ کاری برای حکومتهایشان نمیکنند. و بدون کنشهای مردمیای همچون رایدادن، هر حکومتی به راحتی بیاعتبار و ساقط میشود.
پس وقتی سرپیکو مشکل را خود مجریِ قانون میبیند، قانونهای خود را وضع میکند و علیه سیستم عصیان میکند. سرپیکو البته یک عاصیِ اصیل نیست. چون در نهایت همچنان به بنیانهای حکومت کشورش باور دارد و هیچ گاه علیه آنها نمیشورد، اما او در حد خودش و در حد سینمایِ به شدت کنترلشده آمریکا، او یک عاصی و یک شورشی به حساب میآید. او سبیل میگذارد، حلقه در گوشش میاندازد، و انگشترهای نامعمول به انگشت میکند. زین پس او باید حذف شود. اساسا هر سیستمی به دو دلیل، درصدد حذفِ عنصر یکّه است؛ یکی به دلیل جلوگیری از فروپاشیِ سیستم، و دیگر به دلیل حسادت اعضای آن سیستم، به عنصر یکّه. پلیسهای فاسد نیز بر همین اساس در آغاز او را تطمیع میکنند و به او پول میدهند، اما او همچنان مصمم است و در برابر همه آنها میایستد، اما آنها که نمیتوانند خود را در قعر گنداب و او را ناآلوده به آن ببینند، بنابراین سعی در حذف فیزیکی او از نیروی پلیس میکنند و در نهایت نیز موفق به این کار میشوند. البته سرپیکو برای این که قهرمانی ماندگار در ذهن مردم شود، پیش از استعفا از نیروی پلیس، دست بسیاری از آنها را رو میکند و همچنین کمیسیون نظارت بر پلیس را نیز تشکیل میدهد. اکنون پس از تماشای سرپیکو، نیروی پلیس ایالات متحده و به تبع آن تمام نیروهای پلیس، تطهیر شدهاند و اگر هم احیانا بخواهند دست از پا خطا کنند، هزاران سرپیکوی قهرمان که در میان مردم عادی به وجود آمدهاند، اجازه این کار را به آنها نمیدهند . این قهرمانانِ مردمی، بلافاصله جلوی نیروهای جزء را میگیرند و با آنان درگیرمی شوند، تا دانهدرشتها به راحتی بتوانند کارشان را بکنند؛ نه آن دانهدرشتهایی که سرپیکو در پی گیر انداختشان بود و به آنان میتازید؛ بلکه دانههایی بسیار درشتتر از مجریان قانون و حتی وضعکنندگان آن.