فیلم رضا تصنیفی در باب عاشقى است. اولین فیلم بلند «علیرضا معتمدی» که خود در این فیلم در نقش رضا حضور دارد.
فیلم «رضا» تصنیفی در باب عاشقى است. اولین فیلم بلند علیرضا معتمدی که خود در این فیلم در نقش رضا حضور دارد. معتمدی در مقدمه اثر ما را به دنیای عادی مردی دعوت میکند که در نقطه بحرانی زندگیاش ایستاده، اما مقاومتی نمیکند. ما با روایت زندگی رضا همراه میشویم. فاطى بهآرامى هرچهتمامتر از رضا مىگذرد و پی زندگى خودش میرود. ولى قصه همین جا تمام نمىشود؛ چرا که رضا لج کرده و با آینده بدون فاطی کنار نمیآید. ترجیح میدهد گذشته را طوری زندگی کند که اکنونی وجود نداشته باشد.
فاطی از زندگی رضا بیرون رفته و تصمیم به ادامه زندگی با او ندارد. ولی رفتوآمدهای بیبهانه فاطی به خانه رضا، مجال یک شروع دوباره و آیندهای با حضور آدمهای جدید را به او نمیدهد. دلسوزیهای رضا از سر علاقه است. او دلیل رفتارهای فاطی را نمیداند و فقط میخواهد همان تکیهگاه و امنیت گذشته را برای فاطی فراهم کند. رضا این رابطه ناقص و بیمعنی را به حضور آدمهای جدید و یک رابطه قرص و محکم ترجیح میدهد. رضا من را به یاد بیقراریهای فرهاد فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» اثر صفی یزدانیان میاندازد و میخواهم به جای مادر گُلى به او بگویم که «اسباب عاشقی رو داری؛ فقط نمیدونى کجا پهنش کنى!»
در جاهایی، حال رضا، با حال علی مصفا در نقش خسرو در «پله آخر» مشترک است. خسرو نیز مانند رضا، هم می خواست لیلی را درک کند و هم نمیتوانست او را فراموش کند. رضا سایه فاطی را قاب گرفته و نمیتواند راه دوری برود. ریتم کُند فیلم تحتتأثیر روایت زندگی روزمره رضاست. با همان آرامش، بدون هیجان و افراط و تفریط. صبر و حوصله علیرضا معتمدی در نمایش وجهههایی ناگفته از زندگی رضا، ما را به دنیای کارگردان نزدیک می کند، گویی ما را محرم راز خود میداند .آیا این راز همان قصهای است که رضا روایت میکند؟
رضا مشغول نوشتن داستانی است که خوانش بخشهایی از آن، ما را بیشتر با دنیای او آشنا میسازد. شخصیت اول داستانش در همان مسیر بیانتهای یافتن معانی است. عشق، زندگی و مرگ را میجوید و در آخر نیز خود را به دست تقدیر سپرده است. در هفت روز از زندگی رضا، هفت روز از داستان پیر به موازات هم روایت میشود. پیرمردی که هر روز دوست دارد بمیرد، ولی نمیمیرد. مرگی که رضا هم آن را تجربه میکند.
آیا دوست داشتن، معصومیتی ابدى است؟ ما با رضا در بسیارى از مواقع همراه و همدل میشویم و عشق او را درک مىکنیم، ولى در بعضى از صحنههاى فیلم قادر به همذات پندارى با او نیستیم. او عاشقی است که تکلیفش با خودش معلوم نیست. میخواهد دلش را در خانه پنهان کند و بیرون از خانه اداى عاشقها را در نیاورد، ولى نمیتواند!
او آخر بر همان تختى میخوابد که فاطی بر آن مىآساید. او جایی میان زندگى عاشقانه و خواهشهایش براى ایجاد یک رابطه جدید، درمىماند. حتی اصرارهای دوستش سوری که او را تشویق میکند تا باور کند که فاطی با او تفاهم نداشته، راه به جایی نمی برد. درمیانه فیلم این گمگشتگى رنگى از بدشانسى هم می گیرد مانند فصل دیدار با ویولت که به دلیل سر رسیدن و ملاقات هاى سرزده فاطی به سرانجامى نمىرسد.
این اتفاقات و آشنایی با آدمهاى جدید جسارتى براى عبور به او نمىدهد. ترجیح مىدهد با چشمان بسته به ماندن در کنار فاطی ادامه دهد. او خود را پشت خودش پنهان کرده، از فاطی هم قایم مىکند، اما ما مىدانیم که براى رفتن تلاشش را کرده است.
نیمه دوم فیلم، بیشتر رضا را مىشناسیم؛ تنهایی غمگین او از پس شبهاى کشدار و خانه تاریکش نمایان است. موسیقى در پردازش این غروب و نزول شخصیت رضا کمک زیادى کرده است. درختها ، نهرها و رودخانه، معتمدى در دستچین کردن میزانسن نهایت سلیقه را خرج مىکند. انتخاب فضای آشنازدایی مثل شهر اصفهان که خود از نقاط قوت فیلم است، به غرابت حال رضا کمک میکند. گویی هر بار با رضا به جاهای جدید میرویم، ما نیز به اندازه رضا ماجراجویی میکنیم و غافلگیر میشویم. هرجایی که از قصه دور میشویم، پس زمینهها و قاببندیها دلربایی میکنند و این تا جایی است که حتی در بعضی صحنهها، نماها مهمتر از اتفاقات و روایات به نظر میآیند. مثل صحنه جدال ویولت در حیاط مملو از گلدان و سرسبز خانه رضا، یا صحنه وداع فاطی با رضا. صحنهای که رضا در همان رودخانه زیر پل غرق میشود و دیگر نمیتواند خود را نجات دهد.