پدرام شریفی در مدیوم سریال و شبکه خانگی به موازات نقشآفرینیهایش در سینما و دیده شدن روی پرده نقرهای حالا جای ویژهای در خانههای مردم عاشق سریال پیدا کرده است.
چندی پیش ویدیویی از فیلم ماهی و گربه، اثر تحسینشده و دشوار شهرام مکری، برایم ارسال شد. ویدیوی کوتاهی بود برای یادآوری اینکه پدرام شریفی یکی از بازیگران این فیلم درخشان بوده. آن روز پدرام شریفی را نمیشناختیم، اما حالا که ۸ سال از اکران ماهی و گربه گذشته، به این فکر میکنیم که چه شروع فوقالعادهای در سینما داشته این بازیگر جوان.
ماهی و گربه فیلمی تکنیکی بود بر اساس یک پلان-سکانس عجیب و غریب و به شدت طولانی در یک فضای موهوم که میتواند هر مخاطب فن سینما را مجذوب خود کند. آنجا البته بازیگری، مساله پررنگی نبود، آنقدر که همه چیز زیر سایه تکنیک و نوع روایت عجیب و غریب مکری گم شده بود. ماهی و گربه دو بازیگر شناخته شده و یکسری نابازیگر و چند جوان تئاتری تازهکار داشت که یکی از آنها پدرام شریفی بود.
فیلم جنایت بیدقت شهرام مکری؛ دژاووی آتش
فیلم «هجوم» ساخته بحثبرانگیز شهرام مکری؛ خونِ آشامیدنی!
شریفی بعدتر در فیلم بادیگارد نقش نسبتا قابل دیدی گرفت، اما تصور میکنم فیلم متولد ۶۵ میتواند به عنوان محل تولد او به عنوان بازیگر سینمای ایران در نظر گرفته شود. اگر دوست دارید بدانید نقطه شروع بازیگری که حالا میشود روی نقشآفرینیهایش متمرکز شد و دربارهاش بیشتر حرف زد، کجاست باید فیلم متولد ۶۵ را ببینید.
پدرام شریفی با ریزهکاریهای درستش در ساخت کاراکتر افشار، ورود بازیگری که میداند از نقش چه میخواهد را به سینمادوستان نوید داد. با این وجود اگر از همین حالا در نقشآفرینیهای او دقیق شوید، نباید دنبال چیز خاصی باشید. شریفی اهل اُوراَکت نیست و با بازی غلوشده نمیخواهد حس تماشاگر و تحسین منتقدان را مال خود کند. بازی او بازی نگاههاست، بازی اکتهای بهموقع و تنظیمشده. انگار میداند چطور چشمغره برود یا فریادش تا کجا بالا برود که از بوم بیرون نزند. شریفی از بازیگری درک درستی دارد و خودش و بازیاش را در اختیار داستان قرار میدهد و هیچگاه دنبال گلدرشت شدن نقش نیست.
او در کارهای بعدیاش همین روال را پیش میگیرد و با اینکه شتاب مشهور شدنش در سینمای ایران بالا نیست، اما آهسته و پیوسته خوب جلو میآید. سیانور، کار کثیف، سال دوم دانشکده من و شبی که ماه کامل شد از مهمترین کارهای سینمایی شریفی در این ۸-۷ سال مطرح شدنش بوده و با اینکه در هر کار، طول نقشهایش پررنگ نبوده اما خودش با نبوغ و آموزشهای درستی که دیده به این نقشها عرض و ارج بالایی بخشیده است.
برای مثال، در سیانور بهروز شعیبی، او بدون کار خاصی به شخصیت امیر فخار جان بخشیده است؛ مامور جوانی که بین عشق و وظیفه باید یکی را انتخاب کند و ابعاد این لب مرز ماندن را باید در آن صورت یخی به مخاطب طوری غالب کند که باورپذیر باشد. ماموری که در عین وظیفهشناسی آنقدر جسارت پیدا کرده تا روی رئیسش اسلحه بکشد و با وجود پرسشهای مهمی که در ذهن دارد و از اساس با ایدئولوژی عشقش مخالف است، اما از همراهی او غافل نمی شود.
پدرام شریفی در مدیوم سریال و شبکه خانگی به موازات نقشآفرینیهایش در سینما و دیده شدن روی پرده نقرهای حالا جای ویژهای در خانههای مردم عاشق سریال پیدا کرده است.
بازی در نقش پیمان صبوری فرزند دور از پدر مانده یا همان گورکنی که پدر سایهبهسایه دنبالش میکرد، یک معرفی دوباره از شریفی بود و بخش مهمی از تواناییهای او را نشانمان داد. پیمان صبوری با خشمی فروخورده از سالهای فقر و بیپدری، تنشه انتقام و قدرت، چنان این ملغمه ترسناک را در بازیاش عیان میکرد که میشد کاراکتر خاکستری گورکن را بیشتر از تمام شخصیتهای جذاب و بازیگران درجه یک همگناه پذیرفت و دوستش داشت.
نگاهی به سریال «هم گناه» و ویژگیهای متفاوت آن
پدرام شریفی بعد از موفقیت همگناه، انتخاب مناسبی برای میخواهم زنده بمانم بود. فقط یک هفته بعد از پخش این سریال همه یادشان رفت که شاید تناسبی بین او و سحر دولتشاهی بازیگر نقش هما حقی به لحاظ تفاوت سنیشان برای عاشقپیشگی نشود پیدا کرد و همه نادر سرمد را بهعنوان کاراکتر اصلی سریال پذیرفته بودند و هفتهبههفته از او مطالبهای داشتند که در مخیلهشان میپروراندند.
از همان هفتههای اول، همه به بازی شریفی و کاراکتر نادر سرمد دقیق شدند. اینکه کی و چطوری انتقام میگیرد و چقدر طول خواهد کشید تا خشمش را به این دنیای بیرحم خالی کند؛ تحولی که نیازمند یک اکت حسابی و داغ بود، یک تحول بزرگ با المانهای باورپذیر؛ درست همان چیزهایی که انگار پدرام شریفی از آن بر میآمد. میمیک صورت، خشم فروخوردهای که در بازیهای ریز، خودش را نشان میدهد و از جایی درست به همان اندازهای که باید، بیرون میزند و عین به عین با داستان پیش میرود و از صفحه تلویزیون بیرون نمیزند.
نادر سرمد یک معلم جوان عاشق شیرازی است. تقریبا تمام این صفتها و شغلی که او دارد، متضاد آن چیزی است که باید برای رضایت مخاطب به نقش اضافه کرد. اینجاست که او برای تبدیل شدن به جوانی که نه عاشق است، نه معلم نه شیرازی شیفته هنر، نیازمند تبدیل شدن به انسان دیگری است؛ یک انتقامجوی بیرحم و تارک دنیا. این یک سیر تحولی را در نقش میطلبد و در تمام این دوره او مشغول حل کردن یک پارادوکس مبهم با وجدان خویش است؛ اینکه نادر سرمد قدرت تبدیل شدن به یک هیولا را دارد یا نه؟
برای هیولا شدن البته پلان تراشیدن موهای سر میتواند یک استعاره درست باشد، اما از اینجا به بعد همه چیز به بازی پدرام شریفی بستگی دارد. اینکه وجوه خاکستری بودناش را بیشتر از قبل برای مخاطب عینیت بخشد و نشان دهد چطور میتوان از معلم عاشقپیشهای که گچ خورده و نهایتا خودکار دستش گرفته به فرد انتقامجویی تبدیل شد که در زمان تست کردن اسلحه خشمش را با کشیدن گلنگدن نشان میدهد و از اینکه به دوست نزدیکش نشان دهد چقدر متحول شده و دنبال چیست هیچ ابایی ندارد و اتفاقا همین دوستش را فقط با آنچه بدان بدل شده، بهشدت میترساند.
پیدا کردن جواب این سوال که «میدونی به سر آدم های خیانتکار چی میآد؟» جذابیتهای کاراکتر نادر سرمد را حتما بیشتر خواهد کرد و حالا و با این تحول درونی بیشتر میشود روی نقشآفرینی پدرام شریفی دقیق شد. اینکه ببینی حتی بعد از این، دیگری شدن، بازی شریفی توی ذوق نمیزند و زیر موسیقی هیجانی مینشیند و برای مخاطب باورپذیر میشود، درست همان چیزی است که از نادر سرمد طلب میکنیم. این دقیقا همان اتفاقی است که میتواند شریفی را درست مثل گورکن در همگناه جلوتر از همکاران باسابقه و نامدارش قرار دهد و نام و ویژگیهای شخصیت نادر سرمد را با همه پیچیدگیهایش در ذهن سریالبینمان یک جای خوب حفظ کند.
👏👏👏