موضوع فراتر از یک مثلت عشقی ساده است
«ساترا با فرضیهای اشتباه همه را محکوم میکند»
شهرام شاه حسینی در تنها مصاحبه خود درباره سریال رهایم کن در کافه خبر «خبرآنلاین» از چرایی و چگونگی ساخت این سریال در دهه ۵۰، مهندسی کاراکترها، داستانکهای کوتاه که مانند موتیف کلیت داستان را روایت میکرد سخن گفت. شاهحسینی همچنین در بخش دیگری از صحبتهای خود به صراحت درباره ساترا و دخالتهای گاهوبیگاه آن در حوزه سریال سازی صحبت کرد و تاکید داشت ساترا معمولا فرضیهای را ترسیم میکند و با همان اشتباه همه را محکوم میکند.
سریال رهایم کن؛ مرجع اطلاعات و معرفی
- مخاطب در نگاه اول و در مواجهه با سریال «رهایم کن» فکر میکند که قرار است بیننده یک داستان مثلث عشقی باشد. اما روایت داستانکهای فرعی در لایههای دیگر این سریال، مانند نشان دادن مسائل سیاسی دهه ۵۰، اهمیت در روابط خانواده و تلاش برای حفظ کیان آن توسط شخصیتی مثل «حاتم» و بسیاری از ریزه کاریها در فیلمنامه مانند شخصیتپردازی کاراکترها، طراحی صحنه و غیره از نکات قابل توجه در این سریال است که داستانی به اندازه و لازم را روایت میکند. رهاین کن دقیقا چه مقطعی از تاریخ معاصر ایران را تعریف میکند؟
شهرام شاه حسینی: حتما! دهه ۵۰، سالهای همراه با رشد، شکوفایی و آبادی است. دهه ۵۰ آغشته به نارضایتیها و آغاز موج جدید روشنفکری و همینطور عنصر نامتوازن درونیات آدمها است. قبل از اینکه ادامه بدهم از شما به عنوان مخاطبِ سریال رهایم کن سئوال میکنم که آیا این فیلم از خط قرمزها عبور کرده یا خیر؟
- شاید به نظر آید که در بحث پرداخت به درگیریهای سیاسی دهه ۵۰ از خط قرمزها عبور شده است.
پرداخت به هر موضوعی که وارد تاریخ میشود، بدون توجه به گزارههای سیاسی، برای من نامفهوم و مجهول است. حتما باید بستری را برای روایت قصهام پیدا کنم. مایل به ساخت کار سیاسی نیستم و برای آن هم دلیل دارم. میدانم که بسیار پیچیدهتر از انسان است. حداقل اکنون و در دورهای که من و شما در حال زیست هستیم، متوجه این لغت منحوس«سیاسی» شدهایم که تا چه اندازه بیرحمانه میتواند دروغگو، پلید و بی رحم باشد. از همین رو تمام تلاشم را میکنم که فقط باریکهای در حد یادآوری برای کمک به فضاسازی، پاتوق و هر آنچه که به خاطرهسازی برای قصهام کمک کند؛ تعریف کنم. به همین دلیل حتما در مسیر قصه گویی با چالشهایی مواجه خواهم شد و مورد سئوال قرار میگیرم و این به معنای فرار کردن من از صحنه نیست. سئوال کنند، جواب میدهم. من متوجه خطوط قرمز کارم هستم و برای همه آنها دلیل دارم و همینطور اهمیت خانواده را درک میکنم. موضوعی که این روزها محفل صحبت خیلی از منتقدان است.
در مسیر شکل گرفتن فیلمنامه، به پیشنهاد محسن تنابنده، فرزندی برای حاتم درنظر گرفتیم. طبیعی بود که مسیرمان را کج نکنیم و دنبال حادثه یا پیرنگ داستانی دیگری نگردیم. اما حاتمِ کم حرفِ رهایم کن باید جایی حرف میزد. باید درباره نقطههای کور زندگی خود صحبت میکرد. باید از تنهایی خود میگفت. از ترسها، از زخمهای پیدرپی
- این اهمیت از کجا می آید؟
اقوام. و اتفاقا این مهم به پاشنه آشیل ما تبدیل شده است. برعکس غرب که با مهاجرت و تاخت و تاز شکل گرفته، اینجا وابستگی به دلیل رشد اقوام گسترش پیدا کرد. به پهنای سرزمینمان غرور و تعصب، جای خود را بیش از عاطفه و مهربانی باز کرده و این موضوع هرگز یقه ما را رها نمیکند و اغلب مانع دستیابی به آرزوها و تجربههای تازه میشود. اما دقیق که نگاه میکنیم متوجه میشوم که هر اندازه به خانواده نزدیکتر میشویم از درون بزرگتر و قویتر جلوه میکنیم.
- اهمیت حاتم به مقوله خانواده از یک سو و عشق بی مانند او به فرزندی که سندرم داون دارد؛ از سوی دیگر موجب شده از او کاراکتری با ویژگیهای منحصر به فرد بسازد. در داستان پر فراز و نشیب خانواده نایب سرخیها داستان «راما» از کجا آمد و چگونه پخته شد؟
فرزند جهان والد را تغییر میدهد. متفاوت میکند و دیدگاه انسان را نسبت به خیلی پدیدهها دگرگون میکند. در مسیر شکل گرفتن فیلمنامه، به پیشنهاد محسن تنابنده، فرزندی برای حاتم درنظر گرفتیم. طبیعی بود که مسیرمان را کج نکنیم و دنبال حادثه یا پیرنگ داستانی دیگری نگردیم. اما حاتمِ کم حرفِ رهایم کن باید جایی حرف میزد. باید درباره نقطههای کور زندگی خود صحبت میکرد. باید از تنهایی خود میگفت. از ترسها، از زخمهای پیدرپی. خب! اگر یک بچه معمولی داشت حتما صحنه معمولی میشد. در نتیجه به محمدصادق میرمحمدی رسیدیم که دچار سندرم داون است. دنیای او از منظر من ناشناخته و آغشته به تنهایی است. پس حاتم وقتی با «راما» حرف میزند، گویی در ساحت دیگری به سر میبرد که البته این گفتوگوها بسیار معمولی اما با اعتبار است.
- چرا دهه ۵۰ را بستر روایت این داستان انتخاب کردید؟
از تهرانِ حال حاضر بیزارم. پر از خشونت، نامهربانی و به دور از عاطفه است. همه چیز یکی پس از دیگری به زشت شدن و بدتر شدن آن کمک کرده است. ساختمانهای بی قواره، خیابانهای بیسلیقه، ماشینهای چرک، مبلمان شهری که زیست همه شهروندان را در نظر نگرفته است. بنابراین تا جایی که بتوانم از تهران دوری میکنم و اجازه نمیدهم آنچه که توسط سیاستمداران هوشمندانه ترتیب داده شده تا از من یک دیوانه بسازد در من اثر کند. دیدن داستان های مختلف به واسطه سینما و سریال سازی بخشی از تاریخ دورههای مختلف زمانی را به مخاطب ارائه میکند و این موضوع الزاما در فیلمها و سریالهای تاریخی نیست. نمونههای مختلفی از روایت داستانهای اجتماعی و ملودرامهای خانوادگی در دهههای مختلف ساخته شده که مخاطبان خاص خود را داشتهاند. در واقع نوعی تاریخ شفاهی است که در خور اعتنا است.
درباره حاتم هرچه بگویم، کم گفتم. او پر از مسئله و پر از سئوال است. اما سکوت را انتخاب کرده، چشمش به تاریکی است، تا جایی که همراه راما است. حاتم با او بهشت را تجربه میکند. تنها آدمی که در بازی با حاتم تقلب نمیکند، راما است. اما هاتف نماینده نسلی است که با نقطه نظرها و افکار شبه روشنفکری همه چیز را میتواند به گند بکشد
میتوان موضوع تاریخ شفاهی را هم ضمیمه این مقطع زمانی کرد. ما اسناد و مدارک کافی برای ارائه آنچه به وقوع پیوسته را در حد مدرسه داریم. اگر پژوهش به قدر کافی صورت گیرد، حتما مخاطب علاوه بر روایت قصهای که دنبال میکند میتواند چیزهای دیگری هم بنا بر سلیقه خود جستجو کند. از همین رو نمیتوانم بگویم همه آنچه او پیدا میکند، صحیح است و همان بوده که من میخواستم. اما دست کم سئوالی است که میتواند او را به چالش بکشد. اما نکته مهمتر و حائز اهمیت برای من، رابطه بود! رابطههایی از جنس عشق و دوست داشتن. به جرات میخواهم بگویم مدتهاست در پیرامونم سراغ ندارم کسی برای کسی بمیرد. دوست داشتن و عشق کلمههای بیاعتباری شدهاند و مثل سکه و ارز مدام بالاوپایین میشوند. این دو عنصر حیاتی بشر ارزش ماهوی خود را از دست دادهاند. اگر هم میشنوید امروزه دختر و یا پسری به دلیل مسائل عشقی خودکشی کردهاند یا سر به بیایان گذاشتهاند، به دلیل آسیب دیدن عزت نفسشان است. حتما در دههای که رهایم کن روایت میشود؛ پایداری، عهد اخلاق، عشق و زیستن با اهمیتتر بوده است. از همین رو جنگیدن بر سر عشق باور پذیرتر و واقعیتر به نظر میرسد.
- چرا نام این سریال عاشقانه را رهایم کن انتخاب کردید؟ چون داستان سریال اتفاقا در تضاد با نامِ انتخابی پیش میرود. در واقع به نظر انتخاب نامها برای سریالهایی که میسازید همیشه این تضاد یا بهتر بگویم عمل و عکسالعمل را با خود به همراه دارد.
از خود من میآید! از وابستگیهایم و کندنهایم از عشق. دوست داشتنها و دوست نداشتنهایم. گاهی به جایی میرسی که باید بروی. مقصدی وجود ندارد اما میدانی که باید بروی. راهی است ناشناخته که وقتی میگویی خداحافظ و رهایم کن، حتما نمیدانی به کجا خواهی رفت. ضمن اینکه تناقض در روایت و نام اثر را دوست دارم.
- درباره کاراکتر حاتم صحبت کردید، حالا هاتف که به لحاظ اعتقادی جزو آن دسته از کتاب خواندهها و تحصیل کردههای محافظه کار و ترسویی است که به صراحت در سریال هم این ترس بیان میشود.
درباره حاتم هرچه بگویم، کم گفتم. او پر از مسئله و پر از سئوال است. اما سکوت را انتخاب کرده، چشمش به تاریکی است، تا جایی که همراه راما است. حاتم با او بهشت را تجربه میکند. تنها آدمی که در بازی با حاتم تقلب نمیکند، راما است. اما هاتف نماینده نسلی است که با نقطه نظرها و افکار شبه روشنفکری همه چیز را میتواند به گند بکشد. او نمیگذارد مسائل روال طبیعی خود را طی کند. بی پروایی او همواره موجب دردسر است و این همان چیزی است که امروز از ما یک جامعه لجام گسیخته، ساخته است. رک گویی بدون پشتوانه و بی سوادی به معنی نشناختن جامعه، وضعیت هولناکی است که امثال هاتف بر سر ما آوردهاند. یعنی مادامی که ما از حاتم و سنتهای او به دلیل همان غرور و تعصبی که اشاره کردم دوری کنیم، دچار سونامی روشنفکری هاتف میشویم. تعادل در حاتم بودن است. حداقل این چیزی است که من میپسندم.
- در واقع کنش و واکنشی که در روایت داستان وجود دارد از مهندسی کاراکترها هنگام نگارش سریال میآید که در مجموع خیر و شر و به عبارت بهتر جدال را در پی دارد که هریک از آنها نقش مهمی را در روند سریال ایفا میکند. اما کاراکتر ناصر بخش عمدهای از بار دراماتیک سریال را به دوش میکشد.
ناصر یک بازنده صاحب دنیا است. او پدر بزرگ من است. «آشیخ حسن تبریزی.» او عاشق زندگی با دست خالی بود. اینکه یک پدر بزرگ همه قوم و خویش خود را در تمام ساعات شبانه روز پذیرا بود. چقدر مهربان و پر خاطره بود. او همان کسی است که مرا با فیلم «صلاه ظهر» فردزینه ما عاشق سینما کرد. بنابراین کاراکتر ناصر تو مشتم بود. درباره باقی کاراکترها حاتم، هاتف و مارال هم میشد جهان بزرگتری خلق کرد اما فرصت یاری نکرد. به شکل مشخص و واضح «نغمه» که اکنون برای من الکن و نا واضح است، میتوانست به جاهایی برود که امثال او را ندیده باشیم.
تلاش کردم با یک طراحی صحنه خام و ناپخته بفهمانم که گرافیک این خانه باید چه شکلی باشد. چرا اتاق هاتف در طبقه بالاتر و اتاق حاتم در طبقه پایین است. در غیر این فضا و اتمسفر، این قضیه ناگفتنی بود. هم میخواستم شکل دوئل یا فضای وسترن را به شکل باورپذیر و ایرانی داشته باشم و هم میخواستم شبیه جایی نباشد
- شما از فیلمنامه گفتید. اما در مورد «رهایم کن» بازیگران نقش و سهم عمدهای در دیده شدن کار داشتند. زیرا بازیگران کارنکرده، ناپخته و کم تجربهای نبودند. به خصوص محسن تنابنده که هم در حوزه فیلمنامه نویسی برای مجموعه «پایتخت» و هم در بازیگری آن سریال فعالیت مستمر داشت. حضور محسن تنابنده و یا سایر بازیگران با تجربه، تا چه اندازه به پختگی و یا همان مهندسی کاراکترها که اشاره شد؛ کمک کرد؟
همه ما خیلی زود روی ریل قرار گرفتیم. خوشبختانه با بازیگران باهوشی سر و کار داشتیم که خیلی زود وارد جهان این کار شدند. حضور محسن تنابنده و کارکردن با او بسیار نعمت بود. کمک او به همه کاراکترها حائز اهمیت بود. او از معدود بازیگرانی است که وقتی درباره کاراکتر خود حرف میزند، نسبت خود را با کاراکترای دیگر فراموش نمیکند و آنها را نادیده نمیگیرد.
- جدا از فیلمنامه، بازیگری و کارگردانی، فضاسازی، رنگبندی و نشان دادن فضاهای کمتر دیده شده مثل بیابانهای آمریکای جنوبی و یا حتی تگزاس که مثلا در چنین فضایی هر آن منتظر دوئل حاتم و هاتف با یکدیگر بودم درست مانند آنچه در فیلمهای وسترن اتفاق میافتد. حرف تازهای داشت. یا مثال دیگر اینکه خانه خانی که در سریال دیده می شود شبیه خانه خانهای ایرانی که تماشاگر از آن سابقه ذهنی دارد؛ نیست.
تلاش کردم با یک طراحی صحنه خام و ناپخته بفهمانم که گرافیک این خانه باید چه شکلی باشد. چرا اتاق هاتف در طبقه بالاتر و اتاق حاتم در طبقه پایین است. در غیر این فضا و اتمسفر، این قضیه ناگفتنی بود. هم میخواستم شکل دوئل یا فضای وسترن را به شکل باورپذیر و ایرانی داشته باشم و هم میخواستم شبیه جایی نباشد. با چالشهای زیادی روبرو نبودم. لوکیشنهای تکراری و کار شده برای من سَم بود که از آن فرار میکردم. برای همین کار تدارکات بسیار سخت بود. یا وقتی میگفتم بیابان لازم داریم، طراح صحنه میرفت از بیابانی فیلم میگرفت و نشان میداد که فقط یک بیابان بود. و کلی زمان برد که به او بگویم ویژگی این صحنه در چیست و چرا میخواهیم در بیابان فیلمبرداری کنیم و اصلا چیزی به اسم گرافیک میشناسی؟
- فضای معدن ذغال سنگ به نظر نمیآید دکور باشد و یا شبیه آن را در فیلمها و سریالهای ایرانی کمتر دیده بودم. انتخاب این معدن برگ برنده در فضاسازی سریال بود.
چند معدن منیزیوم واقع در رباط کریم که متاسفانه کشته داده بود و به اصطلاح خودشان دیگر رگه هم نداشت. در نتیجه با توجه به تجربه دکور خانه نایبسرخیها، ترجیح دادم این خطر را به جان بخرم و در معدن واقعی که هر لحظه امکان ریزش داشت کار کنیم. شاهین و قاتلین معدن و همه آدمهایی که شما قبلا در هیچ جایی ندیده بودید، همه از شاگردان من هستند. باورپذیری آنها برای من در اولویت بود. مهم است که به عدهای بگویی این تونل هر لحظه امکان ریزش دارد و آنها هم بگویند فدای سرت. کار سخت آنجا بود که ما میخواستیم بگوییم اینجا معدن ذغال سنگ است و هیج وقت هم هیچ استخراجی نبینیم.
ساترا یا همان تلویزیون به جای اینکه به خودش بیاید و کارهای ارزنده انجام دهد و فکر کند که چگونه میتواند با مردم آشتی کند و دوباره بیننده را پای تلویزیون مجانی بنشاند، اما متاسفانه قرار را بر لج بازی و سنگ اندازی به بهانههای مختلف گذاشته است و کار را به جایی رسانده که مخاطب حاضر است با صرف هزینه از پلتفرمهای نمایش خانگی بهرهمند شود اما پای برنامههای مجانی رسانه ملّی ننشیند. چرا فکر نمیکنند امثال من، محمد حسین مهدویان، حسن فتحی که در تلویزیون فعالیت کردهایم دیگر به تلویزیون برنمیگردیم؟
- درباره سریال سئوالها به پایان رسید اما درباره ساترا چند سئوال دارم. اول اینکه ساترا با شما چه مشکلی داشت. مگر از ابتدا طرح را بیان نکرده بودید؟ سانسور وسط کار برای چه بود؟ مگر این سازمان نباید کمک کند که هویت ایرانی را با شبکههای خانگی جبران کند؟ دلیل دست اندازیها را چه میدانید.
من اصلا از این مقوله بی خبرم و کماکان دوست دارم بیخبر بمانم. نمیدانم چرا برخی احساس خطر میکنند. معمولا دشمنان اینگونه هستند. فرضیهای را ترسیم میکنند و با همان اشتباه همه را محکوم میکنند. این همان چیزی است که اکنون تلویزیون را بازنده کرده است و مادامی که مدیران در این مدیوم نمایش، فقط نوک دماغ خود را ببینند و مقطعی به این کل بزرگ نگاه کنند؛ راه به جایی نمیبرند. این دشمنی، این کینه به نفع هیچکدام از این رسانهها نیست. جای رقابت را با زورآزمایی و قدرت طلبی اشتباه گرفتهاند و درست به همین دلیل است که باخته است. به خصوص درباره من که مدتها است به ارث از آ شیخ حسن تبریزی، هیچ چیزی را جدی نمیگیریم؛ هیچ چیزی را نمیفهمم و فقط مشغول پرسه زنی هستم. میگردم و از پی این گشتن، آدمهایی خلق میشوند و کمی بعد تمام میشوند. نمیگویم قابل بررسی نیست ولی نفرت پراکنی هم نیست.
- دقیقا چه چیزی را باخته است؟
مخاطب را باخته است. ببینید ساترا یعنی تلویزیون. و تلویزیون رسانهای بود که قرار بود روزگاری ملّی شود. اما دقت کنید اکنون چندین دهه است که بازنده به شمار میرود و ارتباط آن با مردم قطع شده است.
- فکر میکنید چرا این ارتباط قطع شده است؟
برای اینکه آنچه در تلویزیون نمایش داده میشد، حرف تازهای برای مخاطب میلیونی نداشت و بدتر از همه این موضوع است که مدیران خیلی مقطعی به ماجرا نگاه میکنند، که اگر کلان نگاه میکردند، متوجه میشدند که معضلات اجتماعی مثل فقر، فحشا و فساد و غیره امسال یا سال آینده خود را نشان نمیدهد، بلکه یک دهه میگذرد و تازه رخ مینماید و خب تلویزیون در این راستا در دورههای مدیریت لاریجانی و ضرغامی تلاشهایی کردند که اتفاقا کارهای خوبی هم تولید شد. اما همانطور که گفتم چون مقطعی به موضوعات و مسائل نگاه میکند از یک جایی به بعد ارتباط آن با مخاطب قطع شد. به عنوان مثال تصویری که از خانواده از مشکلات مردم و غیره در تلویزیون نشان داده میشود به هیچ عنوان با حقیقت ماجرایی که بیرون از قاب تلویزیون میگذرد همخوانی ندارد. در نتیجه شروع به ریزش مخاطب کرد و این ریزش مخاطب به سرعت اتفاق افتاد و به ناگاه همه چیز را از دست رفته یافت که برای جبران این ریزش و شکست باید به مسائل دیگر از قبیل سانسور سریالهای شبکه نمایش خانگی و غیره دست زد. این در حالی است که باید وارد یک رقابت سالم شد، نه اینکه مدام سنگ اندازی کرد. بنابراین امثال من به این نوع اشکالتراشیها عادت داریم. بنابراین ساترا یا همان تلویزیون به جای اینکه به خودش بیاید و کارهای ارزنده انجام دهد و فکر کند که چگونه میتواند با مردم آشتی کند و دوباره بیننده را پای تلویزیون مجانی بنشاند، اما متاسفانه قرار را بر لج بازی و سنگ اندازی به بهانههای مختلف گذاشته است و کار را به جایی رسانده که مخاطب حاضر است با صرف هزینه از پلتفرمهای نمایش خانگی بهرهمند شود اما پای برنامههای مجانی رسانه ملّی ننشیند. با این اوصاف کسی نیست که سئوال کند چرا آنها به خودشان نمیآیند؟ چرا فکر نمیکنند امثال من، محمد حسین مهدویان، حسن فتحی که در تلویزیون فعالیت کردهایم دیگر به تلویزیون برنمیگردیم؟
- حرف آخر…
صحبتی باقی نمیماند تا به امید خدا در کاری دیگر با حرفی تازهتر.
شبکه نمایش خانگی ،باعث رشد سریال سازی ،بالابردن درآمد هنرمندان ،کاهش مخاطبان شبکه های ماهواره ای شده است .نهادهای امنیتی و نظارتی بالاتر باید ازش حمایت کنند و مانع دخالت
سلیقه ای و مضر ساترا شوند.در بین سریالهای این شبکه ها،رهایم کن ، فوق العاده بود .بازیها،دیالوگها،طراحی صحنه ،فیلم برداری ،کارگردانی و غیره .به غیر از قسمت آخر ،بخش تیراندازی در ایستگاه و بدتر از آن سکانس موتورسواری که حاتم گلوله خورده ،انجام می داد و هندی شده بود .
سلام
روایت رهایم کن حکایتیست از ماهی سفیدی که مورد حمله کوسه هاست. از قضا ، همه با قدرت و مهربانی به کوسه ها حمله می کنند تا ماهی را از آسیب برهانند و به جای اینکه تلاش کنند ماهی را از آن محیط دور کنند ،شروع به تیر اندازی به کوسه ها می کنند و اتفاقا بیشتر این تیرها به ماهی سفید در بند اصابت می کند و ماهی فریاد می کشد اگر نمی توانید برایم کاری کنید حداقل رهایم کنید!!! بنابراین رهایم کن فریادی است از انتخاب یک رویکرد غلط برای گشودن یک گره .
هیچ خرده ایرادی به سریال نمیشه گرفت کامل جامع دوست داشتنی و ایرانی پسند فقط افسوس که امثال این سریالها کمتر ساخته میشه با توجه به انتقاداتی ک به اسم عبور از خط قرمزها یاد شده همش معمولا اتفاقاتهایی ست که ممکنه واقعا برای هر خانواده بیوفته اما به تصویر کشیدن این اتفاقات امروزه قبح شکنی محسوب نمیشه و برعکس نوع برخورد با اون معضلاته که راهکار لازم و میده و همین نوع نگاه و برخورد های غلط و درست نوعی آموزش و عبرته
واقعا حاتم بیشتر از اینکه تو سریال تعریف شده باشه توسط کارگردان توضیح داده شده یعنی اصلا معلوم نبود که شخص اصلی داستان کیه و تا آخر داستان کاملا نامعلوم موند تقریبا .سریال خیلی جای کار داشت پر از داستان و آدم هایی بود که خودشون میتونستن پر از قصه و هبجان باشن ولی همشون نصفه کاره رها شدن حتی داستان هر کدومشون میشد یه فصل باشه برای خودش ولی بی سرو ته موندن وکل غیلمو احساس میکردی داری فقط تیزر میبینی قصه هنوز شروع نشده که یهو دیدیم تموم شد
شما عشقی شهرام سال ۶۷ مدرسه مطهری❤️
شما عشقی شهرام سال ۶۷ مدرسه مطهری
شهرام شاه حسینی ، کارگردان باهوش و باذوق
سلام قسمت سوم رو دیدم ینی حوصلم نگرفت دوباره بشینم ببینم ادمین جان بدون اینکه بخواین تشویق بیخودی کنین داستانی با کشش بالا دارع که آدم عشق کنه نه داستانک های فرعی که مث این سه قسمت به دلم ننشست ؟
سلام
پس چرا خود فیلیمو با عوامل و بازیگران سریال ها و فیلم ها مصاحبه نمیکنه که مصاحبه دیگر رسانه ها رو میذارید؟؟
سلام
هنرمندان خودشون تصمیم میگیرند که با کدوم رسانه صحبت کنند، مهم اینه که ما در اینجا، همه این گفتهها و نوشتهها درباره یک سریال رو جمعآوری کرده باشیم. چون شما که سریالبین حرفهای هستید، نیاز نباشه سراغ بقیه رسانهها برید.
پشت صحنه داره؟