«لبخند» یکی از فیلم های نسبتا موفق گونه وحشت سال محسوب میشود. فیلمی که از قواعد همیشگی فیلمهای وحشت تبعیت میکند، اما این قابلیت را داشته که در همان قالبهای همیشگی فیلمسازی ژانر، در اندازه خودش نوآوریهایی به خرج دهد. بخش بزرگی از این تازگی و نوآوری ریشه در سراغ گرفتن فیلمنامه از جهان درونی شخصیتها و حرکت نکردن صرف روی سطح وقایع و شکل رخدادها است.
فیلم با تکیه بر نمادسازی و نشانهگذاریهای معناساز تصویری و متنی، با تکیه بر قواعد علم روانشناسی به خط داستانیاش عمق و کیفیت بالاتری بخشیده است. البته که در سالهای اخیر توجه به درونیات تو در توی شخصیتها و تکیه بر بکر بودن ذهن کاراکترها، به روشی موفق برای پرهیز از تکرار و دستیابی به تازگی نسبی در داستان گویی و فیلمسازی در تمام گونههای سینمایی شده است. این بحث مفصلی است که بعدتر و در جای مناسب به آن خواهم پرداخت. اما در همین حد اشاره ضروری است که فیلم «لبخند» با تکیه بر معرفی یک روان درمانگر به عنوان شخصیت اصلی و محوری داستانش زمین بازی مناسبی برای سفری قابل اعتناتر به جهان شخصیت و اثر را فراهم آورده است.
فیلم بر محور روانشناسی و همزمان بر علیه رواشناسی قدم بر میدارد. خط اصلی داستان از چه قرار است؟ «رز» که خودش روبرو شدن تروماتیک با مرگ مادرش در کودکی را به دوش میکشد، به طرز معنا داری روان درمانگر بخش اورژانس روانی یک بیمارستان است. ماجرا اما آنجا آغاز میشود که یکی از بیماران او دست به اقدامی دلهرهآور میزند و از این مرحله به بعد، رز دیگر آن آرامش نسبی قبل را ندارد.
کلیت ماجرا بر محور روبرو شدن بیواسطه با مسئله تروماتیک و زجرآور روانی است. مسئلهای که سالها به واسطه مکانیزمهای روانی نادیده گرفته شده و حل نشده باقی مانده است. وجه باکیفیت فیلم در قیاس با بسیاری دیگر از آثار سینمای ترس آن است که عامل ترس ماهیتی بیرونی ندارد و شناسایی آن چندان کار راحتی نیست. البته که یکی از ویژگیهای فیلمهای ژانر ترس قابل قبول تاریخ سینما، همین سراغ گرفتن از عامل ترس درونی است. چرا که در آثاری که عامل ترس بیرونی است حجم زیادی از ترس و وحشت برای مخاطب هدر میرود. کافیست فیلمهایی که زامبیها در آن عامل ترساند یا فیلمهایی که یک قاتل با اره برقی یا چاقو به شکل خون باری ترساندن مخاطب را دنبال میکند را از یکسو، و فیلمهایی که مسئله وحشت آفرین، چیزی شبیه روح شیطانی که فردی را تسخیر کرده و یا جنون و بیماری روانی خود شخصیت است را در نظر بگیریم و غلظت ترس و دلهره و اثربخشی فیلم بر حالات احساسی مخاطب را بین این ۲ دسته مقایسه کنیم. قاعدتا میزان ترس و وحشتی که در فیلم «روانی» هیچکاک یا «درخشش» کوبریک تجربه کردهایم را در فیلم «شب مردگان زنده» یا «کشتار با اره برقی در تگزاس» نخواهیم چشید.
در قیاسی مع الفارق، در فیلم «لبخند» هم تلاش شده عامل ترس درونی باشد. عامل ترس در این فیلم رخداد تروماتیکی است که دست از سر شخصیت اصلی فیلم بر نداشته است و حالا در شکلی نمادین در قالب یک موجود ترسناک که تخریب و نابودی فرد به دست خودش را رقم میزند، ظهور پیدا کرده است. در واقع عامل ترس در درون شخصیت است و از آن مهمتر عامل خطر و مرگ آفرین هم خود فرد است و قربانی احتمالی هم خود فرد. اینجاست که فیلم روان درمانگر متبحر را به چالش میکشد و او را در موقعیتی قرار میدهد که پیشتر بسیاری از درمان جویان او با آن مواجه بودهاند. اینبار رز در نقش یک روان درمانگر باید باغچه خودش را بیل بزند و سر خود دوا نماید.
چالش اصلی فیلم یافتن عامل ترس، ریشهیابی آن، رسیدن به شناخت دقیق عامل ترس درونی توسط خود شخص و در نهایت روبرو شدن بیواسطه با آن است با این امید که این مواجهه بیواسطه امکان عبور از خاطره تروماتیک مرگ مادر و پذیرش آن رخداد و رسیدن به نگاهی بالغانه نسبت به رخداد را ایجاد کند. امری که کمابیش در فرایند روان درمانگری هم دنبال میشود. نکته اما کجاست؟ آنجا که در این مواجهه رز که حالا در نقش درمان جو ظاهر شده است، هیچ همراه و درمانگری را کنار خودش نمیبیند، امکان خود درمانگری برای او چندان کم خطر نیست. همین تنهایی و خود درمانگری است که پیچ و تاب نهایی داستان را رقم میزند. پیچ و تابی که ممکن است این شائبه را ایجاد کند که فیلم نگاهی انتقادی نسبت به روان درمانگری دارد، اما با درنظر گرفتن اصل ضرورت حضور یک درمانگر در کنار درمان جو (حتی اگر خود درمان جو متخصص روان درمانگری باشد)، گره مهمی از فیلم باز میشود. گرهی که بر این اصل تکیه دارد که فرار کردن از رخدادهای دردناک و فاجعهآمیز روانی هیچ وقت راه حل خوبی نبوده، چرا که این رخدادهای تروماتیک به هرحال در بخشهای مختلف روان انسان حاضر هستند و سنگینی بارشان بر دوش شخصیتها هست و اگر به درستی حل نشوند، ممکن است به شکلی پرخطر در بزنگاهی از زندگی بروز پیدا کنند و آسیبهای بسیاری را در پی داشته باشند.
به یقین میتونم بگم که یکی از بهترین فیلم ترسناکی بود که دیدم،مخصوصاً استفاده از سبک فیلمبرداری وارونه ترس رو تو وجود مخاطب عمیقتر میکنه و از اینکه رز همراهی نداره تا کمکش کنه و کسی هم نمیتونه کمکش کنه،ترس و دلهره و نگرانی و دلسوزی برای رز رو در مخاطب افزایش میده…عالی بود