چه سرمایههایی، چه ذوقهایی، چه کیفور شدنها و چه خاطرههایی… مگر میشود اسم او بیاید و آن رگ ایرانی بودن لاکردار دچار تورم و تصلب نشود؟
روزهای بد آمده، رویاها رنگ کابوس گرفتهاند و دلمان از غصه در حال ترکیدن است. بدبختی و مصیبت شده باد پاییز و ما و اعصابمان هم شدهایم برگ ساقط. نامها مدام تکرار میشوند و رنگ میبازند و ما همچنان ماندهایم در این ابر و باد حاصل از درهم ریختگیها…
•••
اصغر فرهادی قواره سینمای ایران را از لیگ محلات با سابقه یک قهرمانی گیلاسی به مدد تلالو نخل طلای کن در عینک دودی عباس کیارستمی، به حریف قدر در جام باشگاهها مبدل کردهاست. این را به خودتان یادآوری کنید تا از یاد نرود که این کارگردان چه معجزهای را نه یکبار که دوبار رقم زدهاست
جدیدترین قصه یک خطی سینمای ما شده مطلب سی صفحهای خانم راشل درباره اصغرآقا. تاریخ انتشار را هم بزنید ۳۱ اکتبر در مجله و سایت نیویورکر. در جریان هستید؟ همان تیتر مطلب خانم راشل کافی است برای تماشای سیل کشنده به سوی سینما و سودا. سیلی که با صدای مهیب میپرسد آیا برنده ایرانی اسکار ایده فیلمنامههایش را میدزدد؟
همه چیز شسته و رفته است. گزارشی مبسوط که در آن با خیلیها گفتگو و صورت مساله به ظاهر سادهای که بر سر ایده اولیه فیلمنامه فیلم آخر فرهادی بروز کرد بررسی شده و عمق یافته تا رسیده به آن دورترها ، به رقص در غبار و چهارشنبه سوری و گذشته و جدایی…
نمیدانم این کلمات یک دفاع از سر باورهای قدیمی است یا یک تمنا برای تدقیق در شناخت و باور آدمهایی که برای ما و سرزمینمان مهم هستند. اصلا شاید یک بازخوانی در بینشانی باشد برای همه آنهایی که الان اصغر فرهادی را باور ندارند، برای خانم راشل…
•••
اصغر فرهادی قواره سینمای ایران را از لیگ محلات با سابقه یک قهرمانی گیلاسی به مدد تلالو نخل طلای کن در عینک دودی عباس کیارستمی، به حریف قدر در جام باشگاهها مبدل کردهاست. این را به خودتان یادآوری کنید تا از یاد نرود که این کارگردان چه معجزهای را نه یکبار که دوبار رقم زدهاست. در سرزمین پرایدهای گران اما به دردنخور سینمای ایران، او مرکبی را در پیست مسابقات سینمایی استارت زد که شورولت و بنز را پشت سر گذاشت.
•••
اگر عمق دره این دوگانه طرفداری و دشمنی با فرهادی اینقدر زیاد نبود حتما همه جا میگفتم که تیتراژ فیلم قهرمان را میتوان یکی از اخلاقیترین سکانسهای سینمای این سرزمین نامید. آنکه عبادتگاهها و مقبرههای باستانی را بیتوجه پشت سر میگذارد و عبرت تاریخ را در پلکانهای مرمت نمییابد لاجرم همان یکهتاز دنیایی است که فردا تاریخ میشود و البته عامل عبرت دیگران. اصلا صعود و تماشای تاریخی را رها کنید و به این مفهوم بیشتر بیندیشید که آنکه به سرعت چون فواره بالا میرود با همان شتاب هم به زمین کوفته خواهدشد. حالا فرهادی همه این اخلاق و دین و تاریخ را جمعکرده در تیتراژ فیلم آخرش، همانجا که رحیم از زندان آمده و برای یافتن شوهرخواهرش یک نفس به اوج میرود و بعد برای صرف یک چای ناقابل همه راه رفته را خسته بازمیگردد.
قهرمان من و ما؛ اصغر فرهادی اخلاقمدار است اما حتما بیاشتباه نبوده و نخواهد بود.
•••
از زمانی که اصغر فرهادی برای یکی از خاص ترین فیلم های حاج ابراهیم حاتمی کیا فیلمنامه نوشت؛ درست همان روزهایی که دلمان برای قاسم نه بهعنوان یک هواپیماربا که بعنوان یک مرد ناچاره از زیستن در وطن و امیدوار به یافتن جزیره رهایی برای هشت ساعت خواب، هشت ساعت کار و هشت ساعت معاشرت با خانواده تپید، اصغرآقا کار خودش را کردهبود. فوق تخصص آدمهای خاکستری در این سالها و با همه فیلمهایش به ما ثابت کرده که علیه السلام نیستیم و نیستید و نیستند. این درس زندگی است ، این عین دین و فرهنگ است، این شمایل حقیقت است.
به اینکه بسیاری از همین قصههای فیلمهای فرهادی را ما از طرف مادربزرگهای خودمان که قصهگوهای خوبی هم بودند شنیدیم اما فرهادی آن شک و تردیدها و خیانتها و عشقها را ساخت و اسکار گرفت. به اینکه سینمای ما نباید مزرعه خالی خود را با بیانصافی، لمیزرع کند
•••
همه بومها در این مملکت یک تاش سیاست هم خوردهاست، سینما که دیگر خودش نگارخانهای است از این بازی رنگ و بوم و قلم. با این تفسیر خیلی عجیب نیست که فرهادی بشود موضوع نزاع و هرچقدر هم فریاد بزند که من فقط یک فیلمسازم باز هم قضاوتها برایش زیرانداز و البته پاپوش تدارک ببینند. در این شرایط است که او میشود قربانی و بعد هم که آبهای اکران و اسکار از آسیاب افتاد دیگر ما خستهایم و هنرمند دلخسته و این همان رقص در غبار است، همان مارگیری برای معرکهگیری…
•••
من روزنامهنگارم و دلبسته کشف حقیقت و روایت مکتوبش و برای همین هم درباره اهمیت گزارش نیویورکر بحثی ندارم. دمتان گرم خانم راشل!
مساله لاینحل اما اینجاست که در سرزمین من وقتی درخت به زمین میافتد همه تبرزن میشوند. فرهادی بسیار کوشید از معبر ترسناک قضاوتهای بیرحمانه مردمان سرزمیناش از هنرمند گرفته تا کاسب و کارگر، بیدردسر عبور کند. حالا صحبت از ایده فیلمنامههای او باعث شده تا معجزات تصویریاش بیرحمانه انکار شوند. فراموش نکنیم سایه فرهادی آنقدر بزرگ است که بسیاری میتوانند در زیر آن پیامبرگونه زیست کرده و برای خود پیروانی دست و پا کنند و اتفاقا ما باید حواسمان به این سایه باشد. به اینکه قصههای کوچه و بازار را همه آمریکای لاتین از کودکی در گوش بچههایشان خواندند اما مارکز ماندگارشان کرد. به اینکه بسیاری از همین قصههای فیلمهای فرهادی را ما از طرف مادربزرگهای خودمان که قصهگوهای خوبی هم بودند شنیدیم اما فرهادی آن شک و تردیدها و خیانتها و عشقها را ساخت و اسکار گرفت. به اینکه سینمای ما نباید مزرعه خالی خود را با بیانصافی، لمیزرع کند.
خانم راشل شما این چیزها را نمیدانید اما ما میدانیم…
مسائل قضایی و کپی رایت را که با میزان احساس و کلمه بافی با لیگ محله و یو سی ال نمیشه محک زد برادر من. تو هم اگه حقت پایمال شده بود مسأله را شاعرانه قضاوت می کردی؟