یکی میماند و یکی میرود. مرهمها روی زخمها را میپوشانند اما خاطره آن پریشانحالی و التهاب و بغضهای مانده در گلو، کهنه و تکراری نمیشود. همانطور که عشق و اندوه و فریاد مرد تنهای فیلم شب یلدا بعد از گذشت ۲۰ سال، هنوز هم تازه است. هنوز هم مستقیم مرکز احساساتمان را نشانه میگیرد و هنوز هم بعد از هربار تماشا، با بغض و لبخندی توأمان، رهایمان میکند. در بیستمین سال تولید فیلم «شب یلدا»، با کارگردان و بازیگران و آهنگساز فیلم همراه شدهایم برای خاطرهبازی و مرور آنچه باعث شد، «شب یلدا» به اثری ماندگار در سینمای ایران تبدیل شود. به همراه واکاوی نقش حامد و تحلیلی روانشناسانه درباره فیلم و مرور مصاحبهها و نقدهای قدیمی.
آخرین مصاحبه با کیومرث پوراحمد درباره ماجرای خلق فیلم شب یلدا
شبی یلدایی که یک سال طول کشید
فیلم شب یلدا افتخاری است که تا همیشه با نام این مرد بلندقامت و سپیدمو گره خورده است. کیومرث پوراحمد ۲۰ سال پیش، وقتی با «قصههای مجید» و «بهخاطر هانیه» و «خواهران غریب»، ردی لطیف روی دل و جان مخاطبانش به جا گذاشت، آستینهایش را بالا زد و بزرگترین رنج زندگیاش را به زیباترین شکل روی کاغذ آورد. پوراحمد تجربههای تلخش را کلمه کرد و به کلمهها جان بخشید و ماحصلش شد همین اثر درخشانی که بعد از بیست سال، هنوز حالمان را دگرگون میکند. پای خاطرات و صحبتهای کیومرث پوراحمد، درباره مراحل تولید این فیلم مینشینیم.
بازخوانی مصاحبه محمدرضا فروتن درباره نقش حامد شب یلدا
من خود پوراحمد بودم
«شب یلدا» را میتوانیم داستان مردی تنها بنامیم که در خانهای بیروح زنجیر شده و با چشم خودش، شاهد نابودی تمام داراییها و دلخوشیها و دلایلش برای ادامه زندگی است. داستان «شب یلدا» روی تک پرسوناژ حامد میچرخد و از این جهت بازی محمدرضا فروتن اهمیت بسیار زیادی پیدا میکند. قصد داشتیم در بیست سالگی شب یلدا، میزبان فروتن باشیم و با او هم گپی مفصل بزنیم اما بازی در سریال «جزیره» و سایر مشغولیتها چنین امکانی را از ما گرفت. پیام ما را خواند و محترمانه خواست که حضور نداشته باشد. نمیشد فروتن در این پرونده حضور نداشته باشد، پس مصاحبهای را بخوانید که در بهمن سال ۱۳۸۱ در ماهنامه فیلم منتشر شده است.
بیرون آمدن از اعماق وجود
شنیده بودم که آقای پوراحمد فیلمنامهای دارند که فقط یک بازیگر دارد. به دلیل تجربه خوبی که از اپیزود تماشاخانه سریال «سرنخ» داشتم، دلم میخواست دوباره با او کار کنم. وقتی فیلمنامه را خواندم حس کردم با تمام کارهای قبلیاش متفاوت است. فیلم شب یلدا به نظرم هم به لحاظ کارگردانی و هم به لحاظ فیلمنامه، بهترین کار پوراحمد است. نقشم را خیلی دوست داشتم چون بهنوعی خود پوراحمد بود؛ حس میکردم از اعماق دلش بیرون آمده و به همین دلیل آن داستان به دلم نشست و باورش کردم. این باور برای من از هرچیز مهمتر بود. دلم میخواست خود پوراحمد هم بگوید در آن لحظات چه حسوحالی داشته. برای پیدا کردن ریتم درست دیالوگها تقاضا کردم با پوراحمد چند جلسه تمرین و روخوانی داشته باشم. چون جملههای عجیبوغریبی در فیلمنامه بود که نمیتوانستم ریتم یا موسیقی درست آن کلمات را پیدا کنم. این جلسات روخوانی خیلی مفید بود. علاوه بر این خود پوراحمد هم چیزهایی را به من اضافه کرد. حس میکردم در برخی از صحنهها شیوه دیگری از بازی را از من انتظار دارد. من را توی کانالی انداخت که یکجور دیگر بازی کنم البته ریشهاش در بازیهای خودش هم بود. برخلاف خیلی از بازیگران که دوست ندارند کارگردان برایشان بازی کند من میخواستم او بازی کند تا رفتارش را ببینم.
پذیرش بدون حضور دیگری
وقتی فیلمنامه را خواندم با ورود پریا در پایان فیلم یک مقدار مشکل داشتم. نمیخواستم پذیرفتن آن حقایق تلخ در زندگی حامد به دلیل حضور پریا باشد و او جایگزین آن عشق از دست رفته باشد اما بهرحال شب یلدا فیلم سینمایی است و قرار است از امید حرف بزند. زیباترین شکلش هم شاید این است که آدم دیگری وارد زندگی حامد شود، اما خودم دوست داشتم این واقعیت بدون ورود زن دیگری به زندگی او پذیرفته میشد.
شباهت به خسرو شکیبایی
من همیشه بازی آقای شکیبایی را دوست داشتهام اما فکر میکنم شباهت من در صحنهای از فیلم که در آشپزخانه با مدرم حرف میزنم به آقای شکیبایی این است که پوراحمد اصرار داشت بعد از اینکه دیالوگم را میگویم بازی دیگری هم در سکوت داشته باشم. یعنی باید پس از دیالوگ عکسالعملی انجام میدادم که به شکلی دیالوگ را تایید میکرد. او اصرار داشت که در بازیام حتما این رفتار را داشته باشم و البته خوشحالم که به جز دو سه مورد این را خیلی رعایت نکردم. بعد که فیلم را دیدم فهمیدم این شیوه اصلا از جنس بازی من نیست ولی از من خواسته شده بود.
پروندهای در سوگ مهمترین و موثرترین کارگردان سینمای ایران
بهترین فیلم ها و کتاب های داریوش مهرجویی
پرونده جمعهها
رازهای فیلمسازی بنی اعتماد به روایت رخشان
پرونده جمعهها
عادتهای فیلمسازی علی حاتمی به روایت خودش
رقص ابداعی جشن تولد
موسیقی آن صحنه را قبلا آقای پوراحمد به من داد. درموردش فکر کردم و بارها آن را گوش دادم. با آقای پوراحمد هم درموردش حرف زدم. تا قبل از اجرا، طراحیاش فقط در ذهن خودم بود. خجالت میکشیدم و دوست نداشتم در پشت صحنه تمرین کنم. دلم میخواست در حال و هوای خودم باشم. بدون تمرین چندانی همانجا در صحنه اتود زدم و فیلمبرداری کردند. خودم آن سکانس را خیلی دوست داشتم.
خواندن، سختترین بخش کار
سختترین بخش کار در «شب یلدا»، خواندن بود. چون من در زندگیام اصلا نخوانده بودم. یکیدوباره تصمیم گرفته بودم که دنبال خوانندگی و کلاس آواز بروم ولی پس از یکی دوجلسه پشیمان شده بودم. فکر میکردم خیلی کار سختی است. در خانه هم هروقت میزدم زیر آواز میگفتند نخوان با آن صدایت. ولی در «شب یلدا» برای نقشم باید این کار را میکردم. از خانم پری ملکی هم تشکر میکنم که زحمت ززیادی کشید و چند جلسه با من سر فیلم کار کرد. تجربه شیرینی بود. باعث شد از موسیقی بیشتر خوشم بیاید.
سکانس تکاندهنده شوفاژ
سکانس شوفاژ آنقدر تکاندهنده بود که حامد دستش میسوز و آنقدر شوکه میشود که مینشیند روی زمین و حرفهای زنش را میشنود. در صحنه فروختن پیانو هم پوراحمد تعریف میکرد که وقتی این اتفاق برای خودش افتاده، خیلی ناراحت شده و تا چند روز حالش خیلی بد بوده است.
خاطرهبازی با مریم پوراحمد بازیگر نقش نازی فیلم شب یلدا
هیچوقت دوست نداشتم بازیگر شوم
بخش مهمی از بار عاطفی «شب یلدا» به رابطه حامد با دخترش نازی برمیگردد؛ دختری شیرین زبان که حالا رفته و خرس صورتی محبوبش را پیش پدرش جا گذاشته. فقط یک مکالمه تلفنی از او باقی مانده و چند نقاشی و یادداشت و فیلم و عکس که حامد شبانهروزش را با همانها پر میکند. نازی فیلم «شب یلدا»، دختر کوچک خود کیومرث پوراحمد است که حالا بیست سال بزرگتر شده. بعد از این همه سال با او هم گپ مفصلی زدهایم و خاطراتی را مرور کردهایم.
- موقع بازی در فیلم «شب یلدا» چند ساله بودید؟ قبل از آن فیلمهای پدرتان را میدیدید؟ هیچوقت شده بود دلتان بخواهد در یکی از فیلمهایش بازی کنید؟
کلاس چهارم دبستان بودم که در فیلم «شب یلدا» بازی کردم؛ فکر کنم حدودا ۹ سالم بود. بله قبلا فیلمهای بابا را دیده بودم. مثلا «قصههای مجید»، «خواهران غریب»، «به خاطر هانیه» یا «شکار خاموش». «شکار خاموش» را که خیلی دوست داشتم و جزو فیلمهایی بود که پشتسرهم میدیدم. اما یادم نمیآید که هیچوقت دوست داشته باشم بازی کنم در فیلمهای بابا. شاید چون همیشه توی پشتصحنهها حضور داشتم و برایم عادی بود.
- چطور شد آقای پوراحمد برای نقش نازی شما را انتخاب کرد؟ اولین گزینه بودید؟ یعنی از ابتدا موقع نگارش فیلمنامه این نقش را برای شما نوشته بود؟
راستش نمیدانم واقعا از اول بابا به من فکر کرده یا نه. هیچوقت هم نپرسیدم ازش. شاید هم قبلا یا همان موقع که بچه بودم پرسیده باشم و او هم جواب داده باشد و بعد هم بهش فکر نکردهام.
- شیوه همکاریتان چطور بود؟ پدر مرحله به مرحله همانجا سر صحنه توضیح میداد که چه باید بگویید و شما همان موقع اجرا میکردید یا دیالوگها را کامل حفظ کرده بودید؟
مرحله به مرحله بود. البته من دیالوگ آنچنانی هم نداشتم. تنها چیزی که یادم میآید مکالمههای تلفنی من با محمدرضا فروتن بود. آن را هم در یک اتاق که پتو به دیوارهایش چسبانده بودند تا صدا آکوستیک باشد ضبط میکردند. دیالوگها را بابا برای من مینوشت روی کاغذ و باهم تمرین میکردیم، ولی احتیاجی نبود که کامل حفظ کنم چون زیاد دیده نمیشدم. ولی خب بالاخره یک کم حفظ میکردم تا راحتتر بتوانم بیان کنم.
- چقدر از ماجرای فیلم اطلاع داشتید؟ میدانستید قرار است نقش دختر مردی را بازی کنید که همسرش رفته و دیگه قرار نیست دخترش را ببیند؟
انقدر از آن زمان فاصله گرفتهام که واقعا نمیدانم چه باید بگویم. فکر میکنم یک مختصری سربسته میدانستم ولی شاید نه با جزئیات. شاید هم میدانستم که برگرفته از زندگی خود بابا بوده اما مطمئن نیستم.
مریم پوراحمد: وقتی بچه بودم لکنت زبان داشتم و یکی از دلایلی که پدر و مادرم من را کلاس آواز گذاشتند به خاطر همین لکنت زبان بود. پرسیدید دوست داشتم بازیگر بشوم یا نه؟ چیزی که یادم میآید این است که چون لکنت زبان داشتم دلم نمیخواست بازیگر شوم. به خاطر اینکه فکر میکردم با لکنت نمیشود
- رابطهتان با محمدرضا فروتن چطور بود؟ از قبل او را به عنوان ستاره سینما میشناختید؟ در طول فیلم این رابطه پدر و فرزندی چطور پیش رفت؟
محمدرضا فروتن را قبلا میشناختم چون با بابا و بازی در سریال «سرنخ» وارد سینما شدند. من سر سریال «سرنخ» کوچکتر بودم و از همانجا میشناختمش. یک وقتهایی باهام بازی و شوخی میکرد و من هم کیف میکردم که توی فیلم به عنوان پدرم بازی میکند. ولی چون نقش سنگینی داشت بیشتر به فضای تنهایی خودش احتیاج داشت و برای همین هم پشت صحنه شب یلدا خیلی کم زمان میگذراندیم باهم اما کلا لحظههای خوبی داشتیم.
- جایی از فیلم آهنگ «به تو میگم که نشو دیونه ای دل» را با همان صدای کودکانه میخوانید؟ برای خواندن آن آهنگ چقدر تمرین کردید؟
من قبل از بازی در «شب یلدا»، در کلاسهای آواز خانم پری ملکی شرکت میکردم و یک کمی میخواندم. برای فیلم هم که قرار شد بخوانم باز با خانم ملکی تمرین میکردم. یک چیزی هم برایتان تعریف کنم که شاید جالب باشد. وقتی بچه بودم لکنت زبان داشتم و یکی از دلایلی که پدر و مادرم من را کلاس آواز گذاشتند به خاطر همین لکنت زبان بود. در ادامه جواب سوالی که گفتید دوست داشتم بازیگر بشوم یا نه؟ چیزی که یادم میآید این است که چون لکنت زبان داشتم دلم نمیخواست بازیگر شوم. به خاطر اینکه فکر میکردم با لکنت نمیشود. آواز کمک میکرد تا وقتی کلمات را با ریتم ادا میکنم صدایم نگیرد. البته که به شعر و موسیقی هم علاقهمند بودم چون بهرحال توی خانه ما موسیقی خیلی پررنگ بود.
- اولین بار که فیلم اکران شد و بازی خودتان را دیدید چه حسی داشتید؟
به عنوان یک بچه احساس غروری داشتهام حتما. اما خیلی برایم موقعیت خاصی نبود. شاید این بخش هم برمیگردد به اینکه من از وقتی با روروئک توی خانه راه میرفتم بابا قصههای مجید را در خانه مونتاژ میکرد و من قاطی این نگاتیوها میچرخیدم. انقدر همیشه توی بطن ساخته شدن یک فیلم بودم که بازی کردن برایم آنقدر اتفاق عجیبی نبود.
- بچههای دیگر در مدرسه یا فامیل چه مواجههای با فیلم بازی کردن شما داشتند؟
بهرحال بابا همیشه شناخته شده بود و این واکنشها نسبت به من به عنوان دختر کیومرث پوراحمد وجود داشت. بعد از شب یلدا هم خب برایشان جذاب بود و ازم سوال میپرسیدند. من هم احتمالا خیلی ذوق میکردم آن موقع اما با جزئیات زیاد یادم نیست. فقط یادم است کلاس چهارم ابتدایی بودم و چون همهش سر فیلمبرداری بودیم و تایم امتحاناتم بود، درس خواندم یک کمی برایم سختتر شده بود.
- بعد از نقش نازی باز هم فیلم بازی کردید یا تصمیم گرفتید بگذارید کنار؟
نه واقعا هیچوقت دوست نداشتم بازیگر شوم. شاید بعدتر در دوران نوجوانی بهش فکر کرده بودم اما برایم جدی نبود. من اول دوست داشتم دامپزشک شوم و خیلی به علوم طبیعی علاقه داشتم. هیچوقت سینما برایم دغدغه خاصی نبوده. البته در خود شب یلدا هم بازی چندانی نکردم و چیزی نبود که بخواهد ادامه پیدا کند.

- فکر میکردید آن زمان این فیلم تا این حد دیده شود و هنوز هم جزو یکی از مهمترین فیلمهای سینمای ایران باشد؟
با اینکه کوچک بودم اما قصه فیلم برایم جذاب بود. اینکه یک آدم توی یک آپارتمان میتواند این همه وقت بیننده را با خودش همراه کند خیلی مهم است. وقتی راهنمایی بودم دور و اطرافم توی مدرسه یا جاهای دیگر زیاد میشنیدم که همسن و سالهایم میگفتند شب یلدا فیلمی است که بارها دیدهایم و دیویدیاش را داریم. خب آدم کیف میکند از شنیدنش دیگر. بابای من ساخته و بالاخره ذوق دارد .
- شما دختر یک پدر کارگردان یک مادر طراح صحنه و لباس هستید. درواقع یک جورهایی زندگیتان با سینما گره خورده. از بچگی چه حسی به سینما داشتید و علایق پدر و مادر چه تاثیری در زندگی شما گذاشت؟
خیلی تاثیر زیادی دارد. ما خیلی وقتها باهم سه تایی فیلم میدیدیم و مامان و بابا مدام راجع به فیلم حرف میزدند و تحلیل میکردند. خب این مسئله روی دید من در زندگی اثر گذاشت و به آن وسعت داد. فقط هم سینما نبود. موسیقی و شعر و گرافیک و عکس و … هم بوده. مثلا مادرم آدمی است که به خاطر حرفهاش که طراحی صحنه است، خیلی به جزئیات دقت میکند و در عین حال دید خیلی خوبی هم به یک تصویر کلی دارد. دقت بالایی دارد و سلیقهاش در چیدمان چیزها یا انتخاب وسایل ناخودآگاه روی ذهن من هم اثر گذاشته است. خیلی از یادگیریها ناخودآگاه است اما بعد از یک سنی متوجه میشوی چیزهایی که ناخودآگاه یاد گرفتهای دارد خودش را در زندگیات نشان میدهد. مثلا من دیپلم تجربی گرفتم و میخواستم ژنتیک بخوانم اما آخرسر هنرهای زیبا خواندم و این تهش یک جایی گره خورد به همان هنر و چیزهایی که ناخودآگاه یاد گرفته بودم.
- الان مشغول چه کاری هستید؟
من لیسانس ارتباطات دارم و فوق لیسانس هنرهای زیبا. مدرکی هم دارم که آموزش و هنر را بهم گره میزند. با بچهها خیلی کار میکنم و طراحی و نقاشی تدریس میکنم و خیلی هم لذت میبرم. از طرفی کار هنری خودم را هم دارم. ماکت یک فضای مجازی که وجود ندارد و از خاطراتم الهام گرفته شده را میسازم و از این ماکت عکس میگیرم و آن عکس را نمایش میدهم.
گفتوگو با حمیدرضا یراقچیان، آهنگساز فیلم شب یلدا
نواختن والس خداحافظی
سوسن سیرجانی | «شب یلدا» پس از وداعی تلخ در فرودگاه، در شبی بارانی و درحالی شروع میشود که موسیقی «با تو رفتم، با تو باز آمدم» برای اولین بار حامد را با اوج تنهاییاش مواجه میکند. هقهق گریه حامد لابهلای موسیقی میپیچد و تیتراژ بالا میآید. حامد قدم به خانه میگذارد اما رابطهاش با موسیقی قطع نمیشود. موسیقی عضو جداییناپذیر فیلم شب یلدا است و اصلا نمیشود این فیلم را بدون موسیقی به یاد آورد. به بهانه بیست سالگی «شب یلدا» با حمیدرضا یراقچیان، آهنگساز فیلم گپ زدهایم.
- چطور همکاری شما با گروه فیلم «شب یلدا» شکل گرفت و چه شد کیومرث پورحمد برای ساخت اثری تا این حد برمبنای موسیقی، سراغ شما آمد؟
پیش از ساخت فیلم «شب یلدا» من به واسطه یکی از دوستانم با آقای پوراحمد آشنا شدم و دوستی و رابطه بسیار خوبی هم بین ما شکل گرفت. زمانی که قرار شد این فیلم ساخته شود من برای ساخت موسیقی متن و تیتراژ پایانی به این پروژه پیوستم.
- در تیتراژ و در بسیاری از منابع نام خانم پری ملکی هم به عنوان آهنگساز فیلم شب یلدا آورده شده. همکاری شما با ایشان به چه شکل بود؟
خانم ملکی که از بانوان موسیقیدان بزرگ ایران هستند، تمام موسیقیها و آوازهایی که محمدرضا فروتن در فیلم اجرا میکند را کار کرده بودند. حتما به خاطر دارید که شخصیت حامد با بازی جناب فروتن، دو یا سه آهنگ را در فیلم میخواند که خانم ملکی هم بر روی صدا و هم تکنیکهای او کار کرد. البته ما در حین ساخت خود فیلم اصلا با هم روبرو نشدیم و آشنایی من با ایشان هم بعد از این فیلم شکل گرفت.
- یکی از ویژگیهای فیلم، این است که سه آلت موسیقی متفاوت برای سه شخصیت اصلی درنظر گرفته شده. پیانو که مهناز مینوازد، سهتار برای حامد و در آخر فیلم هم پریا با ساز ویلون وارد قصه میشود. این سازها قرار بود چه وجهی از شخصیت این کاارکترها را نشان بدهد؟ شما خودتان هم در انتخاب این سازها برای شخصیتها نقش داشتید؟
در حقیقت و تا جایی که من میدانم انتخاب سازها براساس شخصیتپردازیها نبوده. اقای پوراحمد بسیار بر نقش موسیقی در فیلم تاکید داشت و برایش مهم بود اما خود ساز قرار نبود نشاندهنده چیزی باشد. قطعات و قرارگیری این سازها در موقعیتهای فیلم به بدنه داستان کمک میکردند. کیومرث پوراحمد در کنار اینکه کارگردان کاملی است، شناخت و دانش زیادی هم از موسیقی دارد. به همین دلیل از سازها به عنوان یک زبان مشترک برای بیان احساسات شخصیتها استفاده کرده. مثلا آن ساز ویولن که در آخر وارد داستان میشود، بیشتر برای نشان دادن سوز تنهایی و بهم ریختگی تفکر استفاده شده. ما اصلا ساز ویلون را در فیلم نمی بینیم، تنها بر روی نقاشی یک ویلون، قطعهای آوانگارد از موسیقی نواخته میشود. قطعهای که در جایی آرام میشود و در جایی اوج میگیرد. انگار یکجورایی میخواهد تصویر گذشته و تسویهحساب حامد را نشان دهد. در آخر هم میبینیم که خون دست پریا از دستش میچکد و روی تصویر نقاشی شده ویلون روی کاغذ دقیقا بر روی خون حامد میچکد تا در واقع نشان دهنده پیوند این دو باهم باشد. یا مثلا مهناز برای اینکه وابستگی عاطفی دروغین خود را به حامد نشان دهد پشت پیانو مینشیند تا با نواختن آن خیانتی که در وجودش در حال شکلگیری است را پنهان کند.
در سکانسی که حامد با زنگ تلفنها ارکستر راه میاندازد. در آنجا فرم موسیقی در اصل والس نبود، اما من از تم موسیقی «با تو رفتم، بی تو بازآمدم» در ترکیب این زنگهای تلفن استفاده کردم. اقای پوراحمد اینقدر از این ترکیب خوشش آمده بود که در هنگام ضبطش شروع کرد به رقصیدن و به من گفت:«بلیط برندهات را در موسیقی با همین قطعه بردی»
- الهام چرخنده در فیلم پیانو مینوازد و محمدرضا فروتن سهتار. نواختن موسیقی توسط آنها آنقدر طبیعی به نظر میرسد که انگار واقعا خودشان درحال نواختن ساز هستند.
اتفاقا یکی از خاطرات مهم از آن فیلم برایم این است که بعد از مراحل فیلمبرداری وقتی به ساخت موسیقی و سینک شدن آن بر روی فیلم رسیدیم، آنقدر سعی کردم با دقت کار کنم که بیننده فکر میکند خود شخصیت مهناز با بازی الهام چرخنده پیانو را مینوازد. گام خوانندگی خانم چرخنده هم در حین اجرا تغییر میکرد و به این چالش افتادم که کوک پیانو را طوری پیاده کنم که آن افت گامی که پیدا میشود با حالت دراماتیک بازی خانم چرخنده تطابق پیدا کند. اگر یادتان باشد مهناز گریه میافتد و همین موضوع با افت گام او همزمان میشود. بخش مربوط به سهتار نوازی آقای فروتن هم آموزش و پیادهسازیش برعهده خانم پری ملکی بود.
- در میان تمام قطعات موسیقی که در فیلم است، دو قطعه «پس از این زاری نکن» با خوانندگی ویگن ددریان و «دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده ندارد» در فیلم برجستهتر از بقیه قطعات موسیقی هستند. دلیل استفاده این دو قطعه در فیلم چیست؟ انتخاب خود کیومرث پوراحمد بود یا شما هم در انتخاب آنها دخالت داشتید؟
بله انتخاب این دو قطعه با انتخاب مستقیم و اصرار خود آقای پوراحمد برای فیلم شب یلدا اتفاق افتاد. به هرحال در بازگشت به گذشته و وقتی میخواهید از روزهای رفته روایت کنید، برای نقطهگذاری، ایجاد حس و فضای مشترکی از گذشته و سمپات شدن بیننده با شخصیتها احتیاج به دو موسیقی مشهور بود و اقای پوراحمد به طرز هوشمندانهای این دو قطعه را انتخاب کرد.
- شما هم در ساخت سایر قطعات، از این دو قطعه وام گرفتید.
بله من از ملودیهای این دو قطعه وام گرفتم. مثلا در سکانسی که حامد با زنگ تلفنها ارکستر راه میاندازد. در آنجا فرم موسیقی در اصل والس نبود، اما من از تم موسیقی «با تو رفتم، بی تو بازآمدم» در ترکیب این زنگهای تلفن استفاده کردم. اقای پوراحمد اینقدر از این ترکیب خوشش آمده بود که در هنگام ضبطش شروع کرد به رقصیدن و به من گفت:«بلیط برندهات را در موسیقی با همین قطعه بردی.»
- یکی از تاثیرگذارترین سکانسهای فیلم «شب یلدا» و حتی سینمای پس از انقلاب، سکانس رقص تنهایی حامد در شب تولد نازی است. موسیقی و رقص این سکانس چطور شکل گرفت؟
از آنجایی که من بعد از تمام شدن فیلمبرداری به کار اضافه شدم، تنها میدانم که رقص این سکانس را خود محمدرضا فروتن طراحی کرده بود و ما بعد موسیقی را بر روی این سکانس گذاشتیم. موسیقی این سکانس هم ساخته حشمت سنجری از رهبران قدیمی ارکستر سمفونیک تهران بود که خود آقای پوراحمد انتخاب کردند و ما بر روی آن قرار دادیم.
- یکی از مسایلی که در فیلم دیده میشود، تقابل سنت و مدرنتیهای است که انگار حامد در آن گیر کرده. او سهتار میزند، اما سعی میکند روشنفکر باشد و زنش هم به دلیل روشنفکری را دارد از دست میدهد. این تضاد در انتخاب موسیقیهای فیلم هم دیده میشود. شما خودتان هم در این فضاسازی برپایه موسیقی اثرگذار بودید؟
انتخاب و پیادهسازی این وجه تضاد و فضاسازی بر عهده خود کارگردان است، من تنها تفکر آقای پوراحمد را تقویت کردم. وقتی من یا هر آهنگسازی به پروژهی سینمایی اضافه میشویم، میتوانیم ایده بدیم و کارگردان بپذیرد یا نپذیرد. من اندیشه کارگردان را میگیرم و هنر خودم را بر روی آن بارگذاری میکنم. اگر نوآوری باشد که با آن اندیشه همسو شود، به درخشانتر شدن اثر شتاب میدهد. مثلا در موسیقی تیتراژ پایانی من با ملودی خودم شروع کردم و بعد وارد موسیقیهای قدیمی فیلم میشود و بعد دوباره وارد ملودی ساخت من میشود. اینها را در چهار بخش انجام دادم و همه را در هم تلفیق کردم. با این کار میخواستم بیننده در پایان خاطراتش و خود فیلم را برای خود مرور کند.
- خاطره مهمی دارید که بعد از ۲۰ سال هنوز به یادتان مانده باشد؟
از این فیلم خاطرات زیادی دارم اما یکی از مهمترین خاطرهها این است که آن روزها در بسیاری از روزنامهها و خبرگزاریها خبری با این تیتر منتشر شد که آلبوم موسیقی متن فیلم «شب یلدا» جزو پرفروشترین موسیقیهای متن فیلمهای ایرانی شده. حتی مجلهای دارم از آن زمان که تیتر زده بود فروش آلبوم موسیقی این فیلم از موسیقی گروه آریان و مرحوم ناصرعبدالهی هم پیشی گرفته. یا خاطرهای دیگر این است که من برای اینکه بتوانم موسیقی را بسازم که در آن از تلفیق سازهای قدیمی و جدید و موسیقی قدیمی استفاده شده باشد، مجبور شدم برای ساخت قطعهای که با نی اجرا میشد از سه نوازده نی با کوکهای مختلف کمک بگیرم. چون هیچ نوازندهی نیای نبود که بتواند گامها را به این شکل تغییر دهد.
بررسی روانشناسانه فیلم شب یلدا
زیر پوست زندگی
ریحانه عابدنیا | روانشناس و منتقد | حتی پس از گذشت بیست سال هم فیلم «شب یلدا» تماشایی و اثرگذار است. فیلمی که تمام اجزایش در پیوندی ناگسستنی با یکدیگر، به یکی از مهمترین دغدغههای بشری از دوران باستان تا امروز میپردازد؛ به نبرد میان مرگ و زندگی در روان آدمی. راز ماندگاری فیلم، همین است. در این فیلم، مرگ نه به معنای فیزیولوژیک آن، که به معنای «فقدان» و «ازدستدادن» روایت شده.
حامد (محمدرضا فروتن) به دلیل اختلاف نوع تفکر و عقایدش با حکومت، شغلش را ازدستداده و این نخستین تجربه ازدستدادن او پس از سالها زندگی موفق و بیدغدغه است. اما در برخورد او با این فقدان، اثری از خردمندی و شجاعت نیست. او نه آنقدر در بیان عقایدش راسخ است که مبارزهاش را ادامه دهد و پیامدهایش را بپذیرد، نه حاضر است با مصلحتاندیشی برای مسئولیتی که در برابر خود و خانوادهاش دارد، از جایگاهی که بر آن ایستاده عقبنشینی کند و در سکوت به کارش ادامه دهد و نه شرایط را میپذیرد و شغلی دیگر که در آن رویارویی کمتری با آن افراد داشته باشد را برمیگزیند. او تسلیم شکست شده و تنها کنشاش گلایه کردن و لجاجتی کودکانه است. حتی وقتی مهناز (الهام چرخنده) از مهاجرت و ساختن آینده نازی (مریم پوراحمد) میگوید، حامد به تکاپو نمیافتد تا کاری انجام دهد. کنج خانهاش نشسته و چشم به در دوخته تا نجاتدهنده از گَرد راه برسد.
از دیدگاه هایدگر، در دنیا دو وجه اساسی برای زندگی وجود دارد: «فراموشی هستی» و «اندیشیدن به هستی». فراموشی هستی مرتبهای است که آدمی در آن خود را تسلیم روزمرگی و دلواپسی برای چیزهای کمارزش میکند. این مرتبه بسیار به مرحله «کودک معصوم»، از سفر قهرمانی یونگ شباهت دارد. انسان در این مرحله، همچون کودکان به زندگی نگاه میکند. مثل آنها در پی شادی و دلخوشی است و طاقت کوچکترین رنجی را ندارد. دیگران را مسئول برآوردن نیازهایش میداند و بسیار ضعیف و وابسته است. بیشتر آدمها در همین مرتبه زندگی میکنند و بعضی تا پایان عمر در آن باقی میمانند.
مرتبه دوم، اندیشیدن به هستی، معادل مرحله «کودک یتیم» از سفر قهرمانی است، مرحله خودآگاهی و روبهرویی با واقعیت زندگی که در آن رنج و بیعدالتی و راحتی و امید، شانهبهشانه هم پیش میروند. حامد در تجربه فقدان نخست، در مرحله اول قرار دارد و تغییری در نوع نگرشش به زندگی ایجاد نشده است. او هنوز داشتههایش را بدیهی میشمارد، نشانههای خطر را نمیبیند و نمیداند باید از آنچه که دارد، از «عشق»، مراقبت کند. برای او رسیدن از مرتبه فراموشی هستی به مرتبه آگاهی به هستی با اندیشیدن ساده و تحملکردن دشواریای مثل بیکاری انجام نمیشود. پس تجربهای سهمگین و فقدانی جبرانناپذیر لازم است که او را از درون تکان دهد، فروبریزد و از نو بسازد. زندگی این-بار بر مهمترین نقطهضعف حامد، عشق به خانوادهاش، دست میگذارد. او همسر و فرزندش را از دست میدهد و به سوگ مینشیند. حالا آن کودک معصوم، با واقعیت جهان روبهرو شده است. حالا میداند که رنج، بخشی جداییناپذیر از زندگی است و هیچ تضمینی برای ماندگاری خوشیها نیست. میداند که نمی-تواند و نباید رنج را انکار کند یا از مواجهه با آن دوری جوید بلکه به گفته پریا (هیلدا هاشمپور) باید بگذارد این تیغ آنقدر زخمش بزند تا از تیزیاش کم شود.
در الفبای تصویری چینی، واژه «بحران» ترکیبی از دو نشانه است: خطر و فرصت. فرصتی که اگر دریافته شود در نگرش انسان نسبت به زندگی تغییر بنیادین ایجاد میکند و به رشد فردی میانجامد. حامد در این بحران، مراحل تجربه سوگ را یکبهیک میگذارند. اول پناهندهشدن مهناز و نازی را باور نمیکند و رنج را انکار میکند، بعد خشمگین میشود، فریاد میکشد، شیشه و آینه میشکند. پس از آن شروع به گلایه و چانهزنی میکند و در پی دانستن علت فاجعه است. در دوره بعدی خشماش فروکش کرده و به اندوه بدل شده. حالا دیگر فیلم و عکسهای گذشته را نه برای جستوجوی نشانه و علت، که فقط برای مرور و درواقع وداع با گذشته میبیند. او تمام این مراحل را در یک تنهایی عمیق و خودخواسته میگذراند. به گفته کیومرث پوراحمد در یکی از گفتوگوهایش « در شب یلدایی که یک سال طول میکشد.».
اساس رشد و زیستن آگاهانه همین تجربه تحمل تنهایی است. البته نباید به تنهایی خو کرد، باید آن را با تار و پود جسم و جان تجربه کرد و از آن گذشت تا به روشنی صبح یلدا رسید. در آغاز سوگ و دوران خشم و افسردگی، حامد خودش را در خانهای تاریک و با پردههای تیره زندانی کرده است. فقط گاهی از پشت پنجره با حسرت به زندگی درجریان و بهظاهر بیدغدغه دیگران نگاه میکند. اما هرچه به واپسین مرحله سوگ، به «پذیرش» نزدیک میشود، در را به روی روشنی میگشاید و اجازه میدهد خورشید به درون خانه بتابد.
گذر از فراموشی هستی و کودک معصوم، به آگاهی به هستی و کودک یتیم، آدمی را با وجه اصیل و موثق زندگی آشنا میکند. حامد حالا میداند که باید از آینه بپرسد نام نجاتدهندهاش را*. که باید مسئولیت زندگیاش را بپذیرد و بداند هیچ بودن و داشتنی مطلق نیست و فقدان، همیشه زیر پوست زندگی در جنبش است. وقتی آدمی به این مرتبه از درک و آگاهی میرسد، نگرشش نسبت به از دست دادن، زندگی، تکامل، از پا افتادن و حتی بیمار شدن، تغییر میکند. ظرفیت روانیای که طی تحمل این رنج بهدست آورده، به او انعطافپذیری، درایت و خلاقیت میبخشد. هم او را هشیارتر میکند که بیشتر از داشتههایش مراقبت کند و هم از قدرت رخدادها برای غافلگیرکردن و آسیبزدن به او میکاهد.
حامد حالا میداند که صرف بودن عشق و حضور معشوق، تضمین جاودانگیاش نیست و باید در تمامی ابعاد در برابر آن مسئول بود و از آن مراقبت کرد. عشقی که حتی در تاریکترین لحظات زندگی هم از سوی مادر (پرویندخت یزدانیان) و خانواده و هم از سوی پریا نثارش شد و مرهمی بر زخمهایش نهاد.
*بخشی از شعر پنجره/ فروغ فرخزاد
آنالیز شخصیت حامد فیلم «شب یلدا» با بازی محمدرضا فروتن
روایت مرد تنها در خانه
وقتی کل فیلم روی بستر مردی تنها در خانه روایت میشود طبیعی است که حال و هوا و ویژگیها و افکار و احساسات و علایق آن مرد خیلی اهمیت داشته باشد. کیومرث پوراحمد در ساخت شخصیت حامد به نکات و جزئیات ریز اما مهمی دقت کرده و آنها را با حساسیت زیادی کنار هم قرار داده است. ابعاد مختلف شخصیت حامد را بررسی میکنیم.
- نام: حامد احمدزاده
- متولد: اصفهان
- سن: بین ۴۰ تا ۴۵
- تحصیلات: مهندس پرواز
- شغل: بیکار
- هنر: نقاشی و موسیقی
- ساز مورد علاقه: سهتار
روابط خانوادگی
آنقدر در زندگی خودش و خانوادهاش غرق است که سالهاست به دیدن خواهرش نرفته. خواهرش پشت تلفن به او میگوید که ازدواج کرده، بچهدار شده و بچهاش بزرگ شده اما او هنوز سراغش نرفته. مادرش همیشه نگرانش است و حامد را مقصر بهم ریختگی زندگی خودش میداند. حتی تا لحظه مرگ نگران بوده که مبادا حامد دیر برسد و دیگر مادرش را نبیند و خودش را نبخشد. داییاش همیشه هوایش را دارد اما به خاطر اختلاف عقیده، حامد نمیتواند به همکاریاش با او ادامه دهد.
روابط دوستانه
حامد تنهاست و توی این یک سال هچوقت نمیبینیم دوستی کنارش باشد و کمکش کند. تنها دوستیهایش شاید به یک تماس ساده تلفنی برای حل مشکل زبان محدود شود. از دوستی به اسم آقای شریف هم بدترین ضربه را میبیند. تنها همدمش در آن خانه سوتوکور یک گربه است و تنها کسی که در این مدت از مشکلاتش با او حرف میزند مادرش است و همسایهای غایب از نظر به اسم پریا که او را هم تا به حال ندیده است.
فعالیت اجتماعی
حامد ظاهرا از شبی که مهناز و نازی میروند و او را با خانهای تاریک و پردههایی بسته تنها میگذارند، به زندانی خودخواسته قدم میگذارد اما این خانهنشینی خودخواسته به مدتها قبل برمیگردد. حامد نمیتواند باید و نبایدهای عقیدتی محل کارش را بپذیرد و رفتاری ریاکارانه از خودش به نمایش بگذارد. برای همین است که استعفا میدهد و حاضر نیست سر کارش برگردد. او در مدت این یکسال دنبال هیچ کاری نمیرود.
مشکلات اقتصادی
حامد وضع مالی خوبی ندارد. درست است که در خانهای بزرگ در منطقه بالاشهر زندگی میکند اما آن خانه هم متعلق به دایی اوست و از خودش چیزی ندارد. حتی قبل از اینکه مسئله چکهای ضمانت برگشت مهناز پیش بیاید هم میبینیم که برای درآوردن خرج زندگیاش فرش خانهاش را میفروشد. خانهای که رو به ویرانی است و سقفش چکه میکند و میریزد. بعد هم که مجبور میشود برای چک برود زندان و ماشین و پیانو و چند وسیله دیگر را بفروشد.
سرگرمی
در یک سالی که با زندگیاش همراه هستیم جز ساز زدن و نقاشی کشیدن و مرور فیلمهای خانوادگی، او را سرگرم کار دیگری نمیبینیم. ابتدای فیلم سهپایه نقاشی را از زیر تخت در میآورد و خاکش را میگیرد و شروع میکند به کشیدن طرحی برای مهناز. در پایان هم تصویری از گلدانی کنار پنجره نقاشی میکند که اشارهای به پریا دارد. او را هیچ وقت مشغول کتاب خواندن یا تماشای فیلمی جز فیلمهای خانوادگی خودش نمیبینیم. رابطهاش با موسیقی و ساز هم فقط برای حفظ رابطهاش را مهناز و نازی است نه لذت شخصی.
احساسات
احساسات حامد نسبت به مهناز و نازی بیش از حد انتظار است. شاید حتی بتوانیم عنوان عشق بیمارگونه را به آن الصاق کنیم. او تمام خانه را با عکسهای همسرش پر کرده و مدام با او حرف میزند و حتی انار خشک شدهای را به یاد او نگه میدارد. مدام سراغ عروسکهای دخترش میرود و عطر مهناز را بو میکشد. احساساتش را با نقاشی کشیدن و ساز زدن بروز میدهد. مدام فیلمهای قدیمی را مرور میکند. حامد بلد نیست تنهایی از مشکلات بگذرد و مدام نیاز به غمخوار دارد. ابتدا سعی میکند خلاء عاطفیاش را با مادر پرکند و بعد با پریا.
صداقت
حامد به خاطر تن ندادن به ریاکاری از کار اخراج میشود و تن به انجام اموری که کوچکترین عقیدهای بهشان ندارد نمیدهد. در مواجهه با مهناز و نازی هم کاملا صادق است. همان اندازه که پشت تلفن به آنها ابراز علاقه میکند در تنهایی خودش هم هماناندازه عاشق است. با این حال در مواجهه با خودش نمیتواند صادق باشد. میداند دل مهناز با او نیست اما کماکان باور نمیکند یا میداند که بخشی از مشکلات سرد شدن مهناز تقصیر خودش بوده اما حاضر نیست با خودش در این مسئله روراست باشد.
نداشتن توانایی تغییر
با وجود تمام مشکلات، حامد بیشتر از اینکه دست به تغییر بزند، اهل فرار از مشکلات است. حاضر است رنج بکشد اما قدمی برای تغییر برندارد. وقتی از کار اخراج میشود دنبال کار دیگری نمیگردد. وقتی مهناز و نازی میروند تن به مهاجرت نمیدهد. شیشه اتاق دخترش که میشکند، به جای اینکه شیشهبر خبر کند به آن مقوا میچسباند. زیر سقفی که چکه میکند ظرف میگذارد و وقتی فرو میریزد فقط کف زمین را تمیز میکند. شاید اگر پریا نبود و مدام با او حرف نمیزد حتی به جایی نمیرسید که قابل عکسها را بردارد و از او بخواهد که مرهم زخمش باشد.
محصور در رنگهای سرد
در خانه حامد رنگ آبی کبود تسلط زیادی دارد. دیوارها تیره و پردههای ضخیم سبز اجازه ورود نور به خانه را نمیدهد. تنها جای خانه که روشن است و رنگهای گرم در آن دیده میشود اتاق نازی است. جایکه عزیز هم شبهایی که در خانه حامد است در آنجا میخوابد. انگار تنها گرمی زندگی حامد از نازی و عزیز است.
نظر منتقدان سینما درباره فیلم کیومرث پوراحمد
«شب یلدا» فیلمی است که براساس احساسات ساخته شده اما نمیتوان کاربرد دقیق تکنیک توسط کیومرث پوراحمد به نفع پیشبرد این احساسات را نادیده گرفت. این تلاش برای ایجاد انسجام میان معنا و ساختار از چشم منتقدان سینما دور نمانده. البته طبیعی است که فیلم شب یلدا هم مثل هر فیلم دیگری، نقاط ضعفی دارد که از قضا آنهم به چشم آمده است. مروری داریم بر بریدهای از نقدهای منتقدان سینما که بیست سال پیش در شماره ۲۸۰ ماهنامه فیلم به چاپ رسیده است.
نظر نغمه ثمینی درباره فیلم شب یلدا
در غالب فیلمهای سینمایی و کارهای تلویزیونی کیومرث پوراحمد، نقطه مشترکی به چشم میخورد؛ میلی مشروع و معقول برای جذب عامه مخاطبان. اما در «شب یلدا» همهچیز در ظاهر تماشاگر گریز است. تماشاگر عام سینما پول میدهد تا در زمان و مکان سفر کند و از امکانات متنوع تصویر متحرک لذت ببرد ولی در «شب یلدا» ایده جسورانهای وجود دارد که میتواند سدی در برابر این لذت ایجاد کند. اینکه تمام فیلم با یک مرد و در یک خانه نیمهتاریک و کمابیش معمولی پیش میرود و به پایان میرسد. داستان البته ساده و تکراری است. خیانت زن و جنون مرد، اما همین محدود شدن در فضای بسته یک خانه به این داستان تکراری رنگ و بویی نامتعارف بخشیده است. بهجز مکان، حتی زمان هم به نظر محدود میرسد. میتوان تصور کرد که حامد تمام این حوادث را در یک شب یلدا –طولانیترین شب سال- از سر میگذراند و بعد با طلوع خورشید دوباره از خانه بیرون میزند.
به این ترتیب شب یلدا میتواند تا مرز گونهای ضدسینما پیش رود در درسته فیلمهای روشنفکرانه با تماشاگر محدود بگنجد، اما پوراحمد میداند که بنا بر تجربههای سابقش از شب یلدای به ظاهر مخاطب گریز چگونه فیلمی جذاب بسازد و آن را به فیلمهای قبلیاش پیوند بزند. نخستین تمهید پوراحمد به ریتم باز میگردد. با تمام محدودیت فضا و فقدان روند، تدوین و نمابندی در کنار هم ریتمی پویا ایجاد کردهاند: مادر از حامد سوالی میپرسد و او در صحنهای دیگر پاسخ میدهد. سوال و جواب پشت سر هم هستند اما دو صحنه از نظر زمانی با یکدیگر متفاوتند. جایی دیگر حامد به موسیقی فیلم ویدئویی گوش میکند، موسیقی بدون قطع ادامه مییابد و صحنهای دیگر را که میدانیم به چند روز بعد تعلق دارد میپوشاند. همچنین انتخاب محمدرضا فروتن جدا از دلایل فرامتنی و بحث ستارههای سینما در حوزه همین بحث ریتم، درست و هوشمندانه است. او از معدود بازیگرانی است که میتواند ریتم درونی را به بهترین شکل با ریزترین حرکات صورتش منتقل کند و تماشاگر ارا از خطر خستگی و نگاه کردن به ساعت برهاند. تمهید دیگر به فضای خانه و استفاده از برخی قابلیتهای بصری/ نمادین آن برمیگردد. گاهی حتی این خانه تشخص پیدا میکند و تبدیل به شخصیت منفی میشود: درست در آغاز سال تحویل، سقف فرو میریزد و هفتسین از هم میپاشد. یا وقتی حامد بیرون خانه طلاقنامهاش را دریافت میکند در خودبخود بسته میشود. یا وقتی خبر خیانت همسر را میشنود، شوفاژ طغیان میکند.
نقد امیر پوریا بر فیلم شب یلدا
وقتی حامد احمدپور (محمدرضا فروتن) در انتهای شب یلدا بالاخره پریا (هیلدا هاشم پور) را با دسته گلی در هفده رنگ دمِ درِ خانهاش میدید، و وقتی دختر از قالب شخصیتی غایب و «صوتی» درمیآمد و حتی وارد خانه غبارگرفته حامد میشد و – انگار فقط برای دوربین و ما که قرار بود نجات روان بیقرار حامد را به دست او بفهمیم- پردهها را کنار میزد و شمع روشن میکرد، پوراحمد امکان تبدیل فیلمش به یک اتفاق بزرگ در روایت «داستانی عاشقانه با حذف یکی از دو طرف عشق» را از دست داد. آنچه این بلا را بر سر او و فیلمش آورد، صراحتی بود که پایان فیلم و موقعیت تحمیلی آن را در ضدیتی ساختاری با موقعیتهای عینی و زنده بقیه طول زمانی فیلم قرار میداد. توضیحات بعدی پوراحمد در گفتگوهای زمان اکران فیلم بیشتر در این باب بود که فیلمی با این ساختار متمرکز بر یک موقعیت ساکن و واکنشی و با این مضمون تنهایی آدم عاشقی که بهش خیانت شده، نباید پایانی تلخ و محنتزده میداشت.
این نگاه به دلیل ماهیت قالب رومانس، درست و ساختارشناسانه است. رومانس قالب طرح دیدگاههای مرتبط با جبر و تقدیر و سرنوشت محتوم و غیره نیست که با تلخی شدید و زهرآلود پایانش، بشود زمینه مضمونی فیلم را از عشق و روابط و گیروگرفتها و شوقوشعفهایش، به هستی و امید و یأس بشر کشاند. حتی پایان بسیار گزنده فیلمهای به ظاهر ضدرومانتیکی همچون سرگیجه هیچکاک یا مرد سوم کارول رید یا داستان آدل ه. فرانسوا تروفو یا بلاتشبیه- فیلم فرانسوی گمنام ولی بدیع دوستم داره، دوستم نداره ساخته لائتیتیا کولومبانی (با بازی و شخصیت بی مشابه موهبت سینمای اوایل سده بیست و یکم، آدری توتو) هم به مفهوم نیهیلیستیاش سیاه و تلخ نیست و بیشتر به نوعی پایان معلق یا «رومانس ناکام» میماند. تاحدی که حتی میتوان گفت عشقهای نافرجام این فیلمها از وصال بسیاری فیلمهای رومانتیک خوشبینانه، شورانگیزتر است و به رغم جنونزدگی حالوروز آدم عاشق هر فیلم، آدمی را بیشتر به هوس عاشق شدن میاندازد.
از شاهکار عشق در بعدازظهر بیلی وایلدر که موهبت به هم رساندن دو سر یک رومانس رویایی با اختلاف سنی باورنکردنی -و به همین دلیل، رشکانگیز و پرشور- گری کوپر و آدری هپبورن را از دست نمیدهد تا رومانس دلپذیر تعطیلی رمی/ شبی در رم که حتی دور شدن گریگوری پک از آدری هپبورن را با تشبیهی وارونه، معادل نزدیکی ذهن و احساس آنها میگیرد، رومانسها همیشه این الگو را داشتهاند که حتی هجران و فراق دلدادگان را هم عامل انکار عشق و عمق و اثر عشق نشمرند.پس مشکلم با پایان «شب یلدا» بحث کلیشهای و کهنه ناقدان سینمایی در باب لزوم تلخ تمام شدن فیلم نیست. بلکه «شیوه» دوری گزیدن فیلم از تلخی، صراحتش در این مسیر و رفتن تا تهِ خطِ امید دادن و نوازش چشم و احساس بینندهاش است؛ به طور مشخص با گلها و شمع و رنگولعاب لباس و آرایش دختر و حتی اشاره کنایی لوس خون آمدن انگشت دست او، و به طور کلی با ورود دختر/منجی به محدوده تصاویر فیلم و به هم ریختن «تجسم ذهنی» بیننده که تاکنون مثل حامد، او را فقط از پای تلفن «شنیده» بود.
نقد نیما حسنینسب برای شب یلدا
«شب یلدا» قالبی جسورانه دارد و تمام بار دراماتیک فیلم را به دوش یک شخصیت میگذارد که در لوکیشن محدود خانه، عملا امکان مانور چندانی ندارد. این محدودیت تنها با توجه دقیق به جزئیات و ریزهکاریهای فراوان جبران میشود و فیلم را از کسالت و کمبود ایده و اتفاقهایی که این فضا و موضوع محدود برای جذابیت به آن نیاز دارد نجات میدهد. منحنی کشش فیلمنامه و نقاط اوج و فرود مناسب، آرایش صحنهها و کاربرد اشیا و تکیه بر جزئیات متنوع و جذاب در کنار تلاش قابل توجه فروتن در ترسیم شخصیت اصلی فیلم و فیلمبرداری خوب حسین جعفریان در موفقیت این تجربه منحصربفرد و کم سابقه به پوراحمد بسیار کمک کرده، اما بیش و پیش از همه اینها، شب یلدا توفیق نسبی خود را مدیون همان جزئیاتی است که بیتردید خیلی از آنها بازسازی دقیق و بیکم و کاست لحظههایی از واقعیت به نظر میرسد که هنگام وقوع، تاثیری داشته که پوراحمد را در به کار گیری و انتقال حس مورد نظر تا حد زیادی مطمئن کرده است.
تاکیدهای او در نمایش لحظههای تنهایی و بطالت زندگی ساکت حامد با غلت زدنهای گاهوبیگاه و وقتکشیهای بیدلیلش برای القای خلائی که باید به واسطه حضور پریا پر شود به قدر کافی موثر هست و به همین دلیل نمای نقطه نظر حامد را که جلوههای عادی و روزمره زندگی جاری در بیرون خانه را بارها و با اغراقهای مرسوم نشان میدهد غیرضروری و بیکارکرد میکند. خانه سوت و کور مرد آنقدر صداهای توضیحدهنده و موقعیتساز دارد که نیاز چندانی به شنیدن مکرر موتیف صدای هواپیما روی صحنههای مختلف فیلم نباشد اسلوموشن شکستن شیشه د رصحنه خواندن نامه نازی، ناسازترین نمای فیلم است و تاثیر نهایی صداهای کوبنده باز و بسته شدن پنجره را هم مخدوش میکند. این کلیشهها در فیلمی که کارگردانش به خوبی ارزش یک انار خشک شده، لاستیک قرصهای رنگارنگ، شیشه خالی عطر و … را میداند و از آنها استفاده عاطفی مناسب میکند یا میتواند تخلیه روحی یک مرد تنها را در قالب جشن تولد تک نفره او به سکانسی عالی و بهیادماندنی تبدیل کند، کمی توی ذوق میزند.
نظر ناصر صفاریان درباره فیلم شب یلدا
در لایه بیرونی فیلم «شب یلدا» شاهد اشارههای مستقیم و صریحی به برخی نابهسامانیها هستیم. هنر پوراحمد و خوبی فیلم هم در این است که این بخشها رنگوبوی شعار به خود نمیگیرد و از چارچوب روایی-منطقی فیلم بیرون نمیزند. البته باید صحنهای را که فروتن لباسش را بالا میزند و کمرش را نشان میدهد یک استثنا دانست که خیلی سطحی جلوه میکند. همین منطق اشاره به وقایع روز و پیوند یک اثر شخصی و یک داستان خانوادگی با مناسبت جامعه، در استفاده از تصنیفهای قدیمی به چشم میخورد. درواقع طوری زمینهچینی و فضاسازی میشود که این احساس پیش میآید که جز این تصنیف و این ترانه چیز دیگری مناسب این حال و هوا نیست.
انتخاب یک آدم و یک خانه، بهرحال یک انتخاب خاص است و نشان میدهد که پوراحمد میخواسته دلمشغولیاش را برای ساخت نوعی فیلم هنری به سرانجام برساند اما به نظر میرسد به خاطر رفع نگرانی بابت خستگی و ایجاد دافعه در تماشاگر، در برخی صحنهها چارچوب هنری را زیر پا گذاشته و برای جلب رضایت و شیرفهم کردن تماشاگر آسانپسند، به خواستهی تماشاگر تن داده؛ به عنوان مثال تاکید چندباره بر یادداشت نازی که به تماس آقای شریف اشاره دارد. پایان فیلم هم که جز پایان خوش مورد پسند تماشاگر تعبیری ندارد. صحنه داخل شدن پریا و بستن در خانه، میتوانست پایان خوبی باشد اما حالا نوع آمدن پریا، آن دستهگل و تقاضای نوشتن شمارهتلفن بر کف دست، کنار زدن پردهها و روشن کردن دوتا شمع حتی از حد شیرفهم کردن هم فراتر میرود.
نوشته امیر قادری درباره فیلم شب یلدا
در فیلم «شب یلدا» تغییر روحیات و وضعیت قهرمان براساس تغییر عناصر و نشانههای اغلب نمادین تعبیه شده در داستان منتقل میشود. این برخلاف اصول حاکم بر قصههای ملودرام است که کنشهای شخصیت اصلی و گرههای طرح داستانی، تغییر وضعیت قهرمان و اصلا هدف فیلم را مشخص میکنند. این نشانههای بیشمار مثل قضیه اناری که کمکم میپوسد و خانهای که کمکم از بین میرود و وسایل زندگیای که یکیکی به فروش میرسند یا خراب میشوند، بدنه اصلی فیلم را تشکیل میدهند و این عناصر نمادین به عنوان نشانههای تکرار شونده، به تکیهگاه اصلی فیلم بدل میشوند و میخواهند خلأ یک خط داستانی جذاب و پرپیچوخم را پرکنند و همین نکته باعث عدم جذابیت «شب یلدا» به عنوان یک ملودرام اشکانگیز برای بینندهاش شود.
ما این عناصر تکرارشونده را دنبال میکنیم و شاهد جمع شدن عکسهای زن و پوسیدن آن انار و فروریختن سقف خانه و کامل شدن آن تابلوی نقاشی هستیم، اما اینها نمیتوانند جایگزین سلسله گرههای متوالی در داستان باشند که به دلیل حضور بیننده به هنگام وقوعشان او را با شخصیت اصلی همراه کنند. از سوی دیگر شب یلدا میتواند روایتگر تغییر ذهنیات یک مرد و تلاش او برای کمال باشد. مردی که با وجود اختیار قانونی و عرفی برای حفظ زن، او را از خودش دور میکند و در خلوت خانهاش به تجربه رنج مینشیند.