آنچه در ادامه خواهید خواند، به معرفی ۱۰ نمونه از بهترین فیلم های فمینیستی میپردازد.
آنچه در ادامه خواهید خواند، به معرفی ۱۰ نمونه از بهترین فیلم های فمینیستی میپردازد؛ همه این فیلمها، سه ویژگی مشترک دارند که معیار انتخابشان هم بوده است: داستانی بودن، کارگردان زن، پروتاگونیست زن؛ و درنهایت اینکه، نوعی احساس رهایی در همه آنها وجود دارد. با فیلیمو شات همراه باشید.
در تاریخ سینما، شاهد ساخت آثار بسیاری بودهایم که به نمایش تصاویری تلخ از حضور و زندگی زنان زیر سایه قوانین پدرسالارانه یا حکومتی مردانه پرداختهاند؛ و در میان آنها، نام فیلمهایی مانند «وندا» به کارگردانی باربارا لُدن محصول سال ۱۹۷۱ و «ژان دیلمان، شماره ۲۳ کهدو کومرس، ۱۰۸۰ بروکسل» به کارگردانی شانتال آکرمن محصول سال ۱۹۷۵ هم به چشم میخورد. اولویت این مقاله، پرداختن به فیلمهایی بوده است که در «بزرگداشت» زنان و زنانگی ساختهشدهاند و از معرفی آثاری که صرفا تصویر «تحمل مصائب و مشکلات ناعادلانه» را ارائه میکردهاند پرهیز کردهایم. البته ذکر این نکته هم ضروری است که آثار کارگردانان مرد فقط به این دلیل موردبررسی قرار نگرفتهاند که در اغلب موارد، جای فیلمسازان زن در چنین لیستهایی خالی است و این فرصتی برای پرداختن به نام و دیدگاه آنها محسوب میشود؛ بنابراین، چیزی از ارزش فیلم های فمینیستی فیلمسازان مرد کم نمیشود و رویکرد این مقاله، به معنای انکار تاثیر آنان نیست.
کلاسیکهای فمینیستی بسیار نادر هستند و دسترسی به آنها آسان نیست؛ فیلم های فمنیستی بهصورت مکرر از فرهنگ و پیشینه دنیای سینما حذف شدهاند. برای مثال، فیلمهای استفانی روثمن کجا هستند؟ چرا فیلم «Daughters of the Dust» اثر جولی دش، برای سالهای متمادی در قالب DVD قابلدسترسی نبود؟ البته در زمان نگارش این مقاله، این فیلم با کیفیت Blue-ray در اختیار علاقهمندان قرار دارد.
از دیگر فیلمسازانی که جایشان در این لیست خالی است، میتوان به فیلمسازان فمینیست هالیوودی اشاره کرد؛ کسانی که در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰، بخشی از موج جدید فیلم های فمنیستی را شکل دادند: جوآن میکلین سیلور با فیلم «Between the Lines» محصول سال ۱۹۷۷، کلودیا وِبل با فیلم «Girlfriends» محصول سال ۱۹۷۸، سوزان سایدلمن با فیلمهای «Smithereens» محصول سال ۱۹۸۲ و «Desperately Seeking Susan» محصول سال ۱۹۸۵.
خوب است از فیلمسازانی که هماکنون و در سینمای بریتانیا فعال هستند هم یادی کنیم؛ کسانی که در آثارشان نمونههای بسیار جذابی از کاراکترهای زن الهامبخش را به نمایش میگذارند: گوریندر چادا، آندریا آرنولد و کارول مورلی؛ آنها این سنت را به شیوه خودشان ادامه میدهند.
• «صدف و کشیش»
کارگردان: ژرمن دولاک
محصول سال ۱۹۲۸
زنان در توسعه فیلمسازی نقشی چشمگیر داشتهاند که بنا بر دلایلی مبهم، معمولا نادیده گرفته میشود. همانطور که سافرجتها (اعضای جنبش حامی حق رای برای زنان) و راهپیماییهایشان در خبرهای اوایل قرن بیستم ثبت شدهاند، زنانِ پشت دوربین هم حضوری فعال و تاثیرگذار داشتهاند.
ژرمن دولاک جزو پایهگذاران جنبش آوانگارد پاریس در دهه ۲۰ میلادی بوده است؛ دو فیلم «لبخند مادام بودو» محصول سال ۱۹۲۲ و «صدف و کشیش» مثالهای مهمی از آثار تجربی اولیه در فیلمسازی فمینیستی با رویکردی افراطی هستند که در برابر آثار «انجمن برادری هنرمندان سورئالیست» قد علم کردند. فیلم «صدف و کشیش»، بهعنوان تفسیر کتابی به همین نام از آنتون آرتو (نویسنده و شاعر فرانسوی) ساخته شد و یک نقد بصری خلاقانه بود که مردسالاری حاکم را (چه در حکومت و چه در کلیسا) به چالش میکشید. در روز آغاز اکران فیلم، هنرمندان سورئالیست با استهزا و تمسخر از آن استقبال کردند و به ژرمن دولاک لقب «گاو» را دادند.

فیلم «صدف و کشیش» داستان زنی معترض را روایت میکند که هم در برابر اعمال قدرت پادشاه و هم در برابر خواستههای کشیش مقاومت میکند. فیلم در هیئت ردهبندی سنی فیلمهای بریتانیا در ۱۹۲۷ ممنوع اعلام شد؛ در بیانیه این هیئت چنین آمده بود: «این فیلم، چنان رمزگذاری شده است که تقریبا بدون هیچ معنایی به نظر میرسد؛ بنابراین اگر معنایی پشت آن باشد، بدون تردید نامناسب است.»
• «ماریان و ژولیان»
کارگردان: مارگارته فون تروتا
محصول سال ۱۹۸۱
مارگارته فون تروتا، فیلمسازی را بهعنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینمای آلمان در دهه هفتاد آغاز کرد که معمولا با سرکوب از جانب دولت مواجه بود. فیلمهای اولیه فون تروتا، به بررسی روانشناختی روابط زنان با یکدیگر (عموما خواهران یا دوستان صمیمی) اختصاص دارند. در فیلم «ماریان و ژولیان» که با نام «خواهران آلمانی» هم شناخته میشود، فیلمساز به مضامین مربوط به سرکوب توامان از طرف حاکمیت و خانواده میپردازد.

«ماریان و ژولیان» با نگاهی آزاد به داستان واقعی دو خواهر ساخته شده است؛ با نمایش فلاشبکهایی، دوران کودکی آنها را به تصویر میکشد سپس به تغییر تدریجی رابطهشان در بزرگسالی میپردازد. راه دو خواهر از هم جدا میشود؛ چراکه یکی از آنها روزنامهنگار است و دیگری فعال در اعتراضات خیابانی. اثر فون تروتا، دیدگاهی منحصربهفرد و زنانه را درباره یکی از خشونتآمیزترین دوران تاریخی آلمان غربی پس از جنگ ارائه میکند و سهم مبارزات زنانه را مورد موشکافی قرار میدهد.
• «A Question of Silence»
کارگردان: مرلین گوریس
محصول سال ۱۹۸۲
مانند بسیاری از فیلم های فمینیستی ، این اثر رادیکال هم بر تفاوتهای جهان زنانه و مردانه بنا شده است؛ توطئهای زنانه پیرامون یک حادثه شکل میگیرد که در آن یک زن خانهدار کمحرف، یک پیشخدمت پرچانه و یک منشی شرکت با یکدیگر همدست میشوند تا از یک مرد انتقام بگیرند. آنها مرد را تا حد مرگ کتک میزنند؛ سپس درحالیکه منتظر محاکمه هستند، یک روانپزشک زن وارد ماجرا میشود تا سلامت عقلیشان را موردسنجش قرار دهد.

این فیلم هلندی، سفر تدریجی روانپزشک را از عدم درک کامل تا شناخت هویت سه متهم ترسیم میکند. پایان داستان، در دادگاه رقم میخورد؛ جایی که روانپزشک، شاهدان زن و سه متهم، بهصورت ناخودآگاه در خندهای هیستریک با یکدیگر همراه میشوند که باعث اخراج آنها از جلسه دادرسی خواهد شد. بیرون رانده شدن زنان از جلسه هم باعث متوقف شدن خندهشان نمیشود؛ آنها به خندیدن ادامه میدهند و همین موضوع باعث سردرگمی مردانی میشود که وظیفه دادرسی را به عهده دارند. فیلم در زمان اکران هم با واکنش تماشاگرانی مواجه شد که در امتداد مرزهای جنسیتی دستهبندی میشدند: زنانی که درکش میکردند و مردانی که از آن متنفر بودند.
• «Born in Flames»
کارگردان: لیزی بوردن
محصول سال ۱۹۸۳
فیلم لیزی بوردن که با بودجه کمی ساخته شده است، روایتی آزاد را ارائه میکند که فیلمهای خانگی، نمایشهای محلی و بازسازی خبرنامههای تلویزیونی را شامل میشود؛ هدف کارگردان، ارائه نمایشی بیپروا از اکتیویسم یا کنشگری در آینده شهر نیویورک بوده است.

داستان فیلم، به مرگ آدلاید نوریس در بازداشتگاه پلیس میپردازد؛ این زن سیاهپوست، یک فمینیست همجنسگرا و عضو اتحادیه کارگری، با مرگ خود باعث شروع اعتراضات فردی و گروهی زنان در برابر ظلم حاکم بر جامعه شد. زنانِ گروهها و نژادهای مختلف به هم پیوستند و یکصدا شدند؛ این همبستگی و خلاقیت آنها در ساماندهی اعتراضها، هسته اصلی «Born in Flames» را تشکیل میدهد. فیلم به سهم چشمگیر زنان رنگینپوست در مبارزات سیاسی ادای احترام میکند: «زنان سیاهپوست آماده باشید! زنان سفیدپوست آماده شوید! زنان سرخپوست آماده بمانید!»
کارگردان: سالی پاتر
محصول سال ۱۹۸۳
اثر سینمایی پاتر، با ترکیب مجموعهای از ژانرهای مختلف و نگاه آوانگارد سختگیرانهای به مقوله مردسالاری ساخته شده است و به رابطه اقتصاد کاپیتالیستی و استفاده ابزاری از زنان میپردازد. سالی پاتر، نقش سینما در ارائه این تصویر را هم بررسی میکند: چه از لحاظ تاریخی و چه از لحاظ ایدئولوژیک.
• «The Gold Diggers»

«The Gold Diggers» بهصورت سیاهوسفید با کنتراست بالا و در ایسلند فیلمبرداری شده است و ارجاعات واضحی به لحظاتی از آثار مرجع تاریخ سینما دارد. علاوهبراین، فیلم دارای رویکردهایی است که در همه فیلم های فمینیستی دیده میشود و مفاهیم نگاه ابزاری مردان به زنان را هم شامل میشود.
رابطه بین دو کاراکتر اصلی فیلم که هردو زن هستند، دیدگاه کلی فیلمساز را نمایان میکند: ارتباط یک زن سیاهپوست و یک زن سفیدپوست، پیچیدگیهای موجود در روابط انسانی و تاثیر جنسیت و نژاد بر آنها را برجسته میکند و درعینحال، تناسب بین کاپیتالیسم و سیاستهای استعمارگرایانه را موردبررسی قرار میدهد.
نکته دیگری که این اثر را از سایر فیلم های فمینیستی متمایز میکند، زن بودن تمام عوامل ساخت آن است. سه فیلمنامهنویس، سالی پاتر، رز انگلیش و لینزی کوپر، مسئولیت طراحی تمام عناصر هنری فیلم را بر عهده داشتند: رقص، طراحی هنری و موسیقی.
• «خانهبهدوش»
کارگردان: انیس واردا
محصول سال: ۱۹۸۵
جسد منجمدشده یک زن جوان، در داخل گودالی در یک روستای فرانسوی پیدا میشود. فیلم با این معما آغاز میشود و از همان ابتدا، به روایت تحقیقات پیرامون آن میپردازد که شامل تصاویر و فلاشبکهایی از برخورد و مواجهه مردم محلی با این زن جوان در هفتههای پایانی زندگیاش میشود.
فیلم، به کاوش رفتار اهالی روستا در برابر یک زن غریبه خانهبهدوش میپردازد؛ بیشتر مردان، با مونا رفتاری سکسیستی دارند درحالیکه زنان، معمولا با همدردی یا دلسوزی برخورد میکنند؛ بعضی کاراکترها هم به آزادی او حسادت میورزند.

در فیلمهای انیس واردا، کاراکترهای زن معمولا با شخصیتی قوی پدیدار میشوند اما در به تصویر کشیدن زنی که زندگی خارج از چارچوبهای جامعه را انتخاب کرده است، انقلابیترین شخصیتپردازی این هنرمند دیده میشود. مونا، نماینده نوعی «تخطی از مرزهای جنسیت» است؛ چراکه نوعی از آزادی را میخواهد که فقط برای مردان قابلدسترسی و پذیرفتهشده است. مونا، زندگی بهعنوان یک خانهبهدوش را انتخاب میکند و در این راه، تصویر سنتی «زن تحت حاکمیت پدرسالاری» را رهایی میبخشد.
• «The Company of Strangers»
کارگردان: سینتیا اسکات
محصول سال ۱۹۹۰
فیلمساز، روایت را با استفاده از داستانهای واقعی زندگی زنان حاضر در تیم سازنده شکل میدهد. داستان حول محور گروهی از افراد شکل میگیرد که قصد دارند با یک اتوبوس به سفر بروند؛ اتوبوس در میانه راه دچار مشکل میشود و مسافران مجبورند با یکدیگر معاشرت کنند، آشنا شوند و برای حل مساله دست به دست هم دهند. همه زنان مسافر، بهجز خانم راننده سیاهپوست، بیش از هفتادسال سن دارند و از پیشینهها و زمینههای فرهنگی متفاوتی میآیند: یک سرخپوست آمریکایی، یک بیوه از قشر متوسط جامعه، یک همجنسگرا و یک راهبه. بحثهایی که بین کاراکترها انجام میشود، در بیشتر موارد بهصورت بداههپردازی و بر پایه تجربه واقعی بازیگران شکل میگیرد: صحبتهایی پیرامون سالخوردگی، نژادپرستی، تجرد، عشق و ازدواج.

روحیه این زنان درحالیکه خستگی، گرمای هوا و گرسنگی را تحمل میکنند بسیار الهامبخش است و تمرکز فیلم بر روایت ماجرای گروهی از زنان که غالبا در سینما مورد غفلت قرار گرفتهاند، قابلتحسین است: زنان مسن.
• «The Watermelon Woman»
کارگردان: شریل دانیه
محصول سال ۱۹۹۶
«The Watermelon Woman» مانند آثار قبلی و فیلمهای کوتاه کارگردان، از سبک خاص او پیروی میکند: ترکیبی از زندگی واقعی و بازآفرینیهای داستانی با حضور کاراکترهای واقعی که نقش خودشان را ایفا میکنند در کنار بازیگران.
روایت، حول محور شریل (کارگردان) شکل میگیرد که برای کسب اطلاعات درباره شخصیت سیاهپوستی تلاش میکند که پیشتر در فیلمهای دهه ۳۰ دیده بوده است. شریل بهتدریج متوجه میشود که حضور تعدادی از بازیگران آفریقایی-آمریکایی هالیوود از تاریخ سینما حذف شده است.

فیلم، با پرداختن به حضور و سهم سیاهپوستان در سینما، هم جنبه شخصی و هم جنبه سیاسی مییابد؛ ادغام واقعیت و تخیل، ترکیب پرسونا و پرفورمنس، آمیختن تصاویر واقعی آرشیوی و صحنههای بازسازیشده، همه بهعنوان تلاشی برای پاسخ به مساله فلسفی «نمایاندن واقعیت» و «اهمیت سیاسی بازسازی تاریخ» بهکار گرفته شدهاند؛ چیزی که اغلب در سینما مورد غفلت قرار میگیرد.
• «روزی که زن شدم»
کارگردان: مرضیه مشکینی
محصول سال ۲۰۰۰
مرضیه مشکینی، یکی از کارگردانان معاصر ایرانی است. فیلم «روزی که زن شدم» در سه اپیزود روایت میشود و هرکدام از اپیزودها به بررسی زندگی یک کاراکتر زن در برههای از زندگیاش میپردازد. اولین نفر، حوا نام دارد که به نهسالگی نزدیک میشود؛ بنا بر باورهای سنتی، حوا باید از دوران کودکی فاصله بگیرد و با پسرها همبازی نشود. دومین بخش، داستان آهو را بازگو میکند، زنی جوان که قصد دارد برخلاف نظر خانواده و همسرش در یک مسابقه دوچرخهسواری شرکت کند. آخرین اپیزود، به داستان حورا اختصاص دارد: زنی سالخورده که به خرید میرود؛ خرید تمام چیزهایی که در طول زندگیاش نداشته است. سه تصویر از سه زن که با نرسیدن به خواستههایشان، ناامیدی را تجربه میکنند.

تصویربرداری فیلم، در کیش انجام شده است؛ جزیرهای در خلیجفارس که افق گسترده و زمین شن و ماسهای آن، تاثیر بصری فیلم را دوچندان میکند. تصاویر اپیزود دوم و سوم، حالتی سورئال دارند: زن جوانی سوار بر دوچرخه، در میان صدها زن دیگر که چادر به سر دارند و از سر تا پا سیاه پوشیدهاند و همگی در حال رکاب زدن هستند. تصویر خانواده همسر زن، که سوار بر اسب به دنبال او میتازند، بسیار گیرا و بهیادماندنی است؛ به همان اندازه که تصویر پیرزن و خریدهایش به یاد میماند: تمام وسایل و مایحتاج یک خانه جدید، بر روی قایقی شناور در میان دریا.
• «زن بیسر»
کارگردان: لوکرسیا مارتل
محصول سال ۲۰۰۸
«زن بیسر» در گروهی از فیلم های فمینیستی قرار می گیرد که داستانی کنایهآمیزدارند. در یک سطح، شاهد داستان زنی میانسال از قشر متوسط هستیم که طی یک تصادف دچار ضربه مغزی شده است و پس از بهتر شدن حالش، درباره اوضاع کسی که با او تصادف کرده احساس نگرانی میکند؛ ممکن است این زن موجب مرگ یک پسربچه شده باشد. از سوی دیگر، «زن بیسر» میتواند یک تمثیل سیاسی باشد برای پرداختن به مساله «ناپدیدشدگان»: هزاران نفر از فعالان اتحادیههای کارگری، فعالان و دانشجویان چپگرا که در دهه ۷۰ و دوران دیکتاتوری آرژانتین مفقود شدند.
فیلم، در انتقال احساس گیجی و ناامیدی وِرو (کاراکتر اصلی) به تماشاگر موفق عمل میکند. وقتی همسر ورو متوجه میشود که احتمال آسیب دیدن یک کودک در جریان تصادف وجود دارد، شواهد را پنهان میکند و زن را در بیخبری نگه میدارد. «زن بیسر»، موقعیت ضعیف و بدون قدرت زنان در خانواده را به تبعیض نژادی در جامعه مرتبط میکند.

تعداد زیادی از صحنهها، از پشت شیشه یا زیر باران فیلمبرداری شدهاند و در مواردی، بخشی از کنش و واکنش صحنه، خارج از قاب اتفاق میافتد؛ بهاینترتیب، تماشاگر هم مانند وِِرو، در بیخبری باقی میماند و اطلاعات کامل را دریافت نمیکند. فیلمساز از ارائه شواهد و مدارک خودداری میکند و بنابراین نه ورو و نه تماشاگر، نمیتوانند مطمئن باشند که در زمان بروز حادثه، واقعا چه اتفاقی افتاده است؛ همانطور که بهدلیل نبود شواهد و مدارک درباره ناپدیدشدگان زمان حکومت دیکتاتوری آرژانتین، حقیقت را فقط میتوان از طریق به هم چسباندن اطلاعات ناقص بهجامانده حدس زد. این همان شرایطی است که پیش روی ورو قرار دارد: او در حین چسباندن تکههای ناقص واقعیت و تلاش برای رمزگشایی از حادثه تصادف، بهنوعی درک و آگاهی درباره مکانیسمهای جهانی قدرت و کنترل دست مییابد.
منبع: BFI